پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤١٧)
آب آتش فام ساقیا پیش آر باز آن آب آتش فام را جام گردان کن ببر غم های بی انجام را زآنکه ایام نشاط و عشرت و شادی شده است بد بود بیهوده ضایع کردن ای ...
آب آتش فام ساقیا پیش آر باز آن آب آتش فام را جام گردان کن ببر غم های بی انجام را زآنکه ایام نشاط و عشرت و شادی شده است بد بود بیهوده ضایع کردن ای ...
آب آتش فام ساقیا پیش آر باز آن آب آتش فام را جام گردان کن ببر غم های بی انجام را زآنکه ایام نشاط و عشرت و شادی شده است بد بود بیهوده ضایع کردن ای ...
آب آتش فام ساقیا پیش آر باز آن آب آتش فام را جام گردان کن ببر غم های بی انجام را زآنکه ایام نشاط و عشرت و شادی شده است بد بود بیهوده ضایع کردن ای ...
آب آتش فام ساقیا پیش آر باز آن آب آتش فام را جام گردان کن ببر غم های بی انجام را زآنکه ایام نشاط و عشرت و شادی شده است بد بود بیهوده ضایع کردن ای ...
آب آتش فام ساقیا پیش آر باز آن آب آتش فام را جام گردان کن ببر غم های بی انجام را زآنکه ایام نشاط و عشرت و شادی شده است بد بود بیهوده ضایع کردن ای ...
بی انجام ؛ بی پایان : چون فلک جاه اوست بی آغاز چون قضا حکم اوست بی انجام. شمس فخری ( ازشعوری ج 1 ورق 118 ) .
از سرین نیست در جهان خوش تر سال ها من بیازمودم این تا سر من همی بود بر دوش در دل من بود امید سرین سوزنی سمرقندی
جاندرازی. [ دَ / دِ ] ( حامص مرکب ) عمردرازی. ( آنندراج ) . درازی عمر. ( ناظم الاطباء ) . طول عمر : از پی جاندرازی شه شرق کردم آفاق را بشادی غرق. نظ ...
جاندرازی. [ دَ / دِ ] ( حامص مرکب ) عمردرازی. ( آنندراج ) . درازی عمر. ( ناظم الاطباء ) . طول عمر : از پی جاندرازی شه شرق کردم آفاق را بشادی غرق. نظ ...
پیشخورد. [ خوَرْدْ / خُرْدْ ] ( اِ مرکب ) عجالة. ( منتهی الارب ) . طعامی که اول بار بر سفره خورند. طعامی اندک باشد که بر سبیل چاشنی بخورند. ( برهان ) ...
استادگار. [ اِ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) دربان و خادم. ( آنندراج بنقل از فرهنگ سکندرنامه ) .
استادگار. [ اِ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) دربان و خادم. ( آنندراج بنقل از فرهنگ سکندرنامه ) .
پاپهنک پاپهنک ( گویش بوشهری )
پاپهنک پاپهنک ( گویش بوشهری )
پاپهن. [ پ َ ] ( اِ مرکب ) اشتر. شتر ( در بعض لهجه ها ) .
پاپهن. [ پ َ ] ( اِ مرکب ) اشتر. شتر ( در بعض لهجه ها ) .
بن کن کردن ( گویش بوشهری )
بن کن کردن ( گویش بوشهری )
بن کن کردن ( گویش بوشهری )
بن کن کردن ( گویش بوشهری )
بن کن کردن ( گویش بوشهری )
بگیر کردن ( گویش بوشهری )
صدای شعلهٔ آتش* = بُربُرَک ( گویش بوشهری )
صدای شعلهٔ آتش* = بُربُرَک ( گویش بوشهری )
یک بدست از بالای سر کسی کم کردن ؛ سر او بریدن. ( یادداشت مؤلف ) : و اگر پیش از نماز شام این تمام نکرده باشی یک بدست از بالاء تو کم کنم. یقطین بگریست ...
یک بدست از بالای سر کسی کم کردن ؛ سر او بریدن. ( یادداشت مؤلف ) : و اگر پیش از نماز شام این تمام نکرده باشی یک بدست از بالاء تو کم کنم. یقطین بگریست ...
یک بدست از بالای سر کسی کم کردن ؛ سر او بریدن. ( یادداشت مؤلف ) : و اگر پیش از نماز شام این تمام نکرده باشی یک بدست از بالاء تو کم کنم. یقطین بگریست ...
یک بدست از بالای سر کسی کم کردن ؛ سر او بریدن. ( یادداشت مؤلف ) : و اگر پیش از نماز شام این تمام نکرده باشی یک بدست از بالاء تو کم کنم. یقطین بگریست ...
یک بدست از بالای سر کسی کم کردن ؛ سر او بریدن. ( یادداشت مؤلف ) : و اگر پیش از نماز شام این تمام نکرده باشی یک بدست از بالاء تو کم کنم. یقطین بگریست ...
باریک شدن . دقت. دقة. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) . دقیق. به چیزی توجه تام کردن و در کاری دقیق شدن : در هر کاری باید شخص باریک بشود. این مع ...
باریک شدن . دقت. دقة. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) . دقیق. به چیزی توجه تام کردن و در کاری دقیق شدن : در هر کاری باید شخص باریک بشود. این مع ...
باریک شدن . دقت. دقة. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) . دقیق. به چیزی توجه تام کردن و در کاری دقیق شدن : در هر کاری باید شخص باریک بشود. این مع ...
بادپیچک ( گویش بوشهری )
آدم سَربِشو ( گویش بوشهری )
آدم سَربِشو ( گویش بوشهری )
رزم آهنگ
ترا. [ ت َ ] ( اِ ) دیوار بلند و رفیع را گویند، مانند دیوار خانه پادشاهان و دیوار قلعه و کاروانسرا. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ) . دیوار بس رفیع و ب ...
تورسنگ
تورسنگ
تورسنگ
ذرت پفکی - ذرت بوداده - شکوفه ذرت - گل ذرت - گل بلال - نُقل پیرزن - پنبه ذرت - ذرت پنبه
ذرت پفکی - ذرت بوداده - شکوفه ذرت - گل ذرت - گل بلال - نُقل پیرزن - پنبه ذرت - ذرت پنبه
مام و باب ؛ مادر و پدر. ام و اب. والدین. ابوین : سدیگر بپرسیدش افراسیاب از ایران و از شهر و از مام و باب. فردوسی. بدان دخت لرزان بدی مام و باب اگر ...
مام و باب ؛ مادر و پدر. ام و اب. والدین. ابوین : سدیگر بپرسیدش افراسیاب از ایران و از شهر و از مام و باب. فردوسی. بدان دخت لرزان بدی مام و باب اگر ...
نغزپیشه. [ ن َ ش َ / ش ِ ] ( ص مرکب ) شیرین کار. که کارش بدیع و هنرمندانه و جالب توجه باشد : خرما گری ز خاک که آمخته ست این نغزپیشه دانه خرما را. نا ...
نغزپیکر. [ ن َ پ َ / پ ِ ک َ ] ( ص مرکب ) خوش اندام. که پیکری زیبا و لطیف و خوش دارد. || خوش عبارت. شیوا : یکی نامه نغزپیکر نوشت به نغزی بکردار باغ ب ...
( نغز آمدن ) نغز آمدن. [ ن َ م َ دَ ] ( مص مرکب ) شایسته افتادن. مناسب و مطلوب و بجا واقع شدن : نغز می آید بر او کن یا مکن امر و نهی ماجراها در سخن. ...
( نغز آمدن ) نغز آمدن. [ ن َ م َ دَ ] ( مص مرکب ) شایسته افتادن. مناسب و مطلوب و بجا واقع شدن : نغز می آید بر او کن یا مکن امر و نهی ماجراها در سخن. ...