پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤١٧)
درسته. [ دُ رُ ت َ / ت ِ ] ( ص ) در تداول عوام ، تمام. ناشکسته. کامل. که قسمتی از آنرا نبریده اند. بی شکستن یا بریدن جزئی از آن. که چیزی از آن شکسته ...
مهمل پناه. [ م ُ م َ پ َ ] ( ص مرکب ) کنایه از جاهل است. ( آنندراج ) : میزند هرکس دم از فطرت بود مهمل پناه وآنکه او می لافد از دانش بود کردن شعار. م ...
درستی ده. [ دُ رُ دِه ْ ] ( نف مرکب ) درستی دهنده. دهنده درستی. جبار. صحت بخش. مقابل شکننده : درستی ده هر دلی کو شکست شفاعت کن هر گناهی که هست. نظام ...
درستی ده. [ دُ رُ دِه ْ ] ( نف مرکب ) درستی دهنده. دهنده درستی. جبار. صحت بخش. مقابل شکننده : درستی ده هر دلی کو شکست شفاعت کن هر گناهی که هست. نظام ...
درستی ده. [ دُ رُ دِه ْ ] ( نف مرکب ) درستی دهنده. دهنده درستی. جبار. صحت بخش. مقابل شکننده : درستی ده هر دلی کو شکست شفاعت کن هر گناهی که هست. نظام ...
درستی ده. [ دُ رُ دِه ْ ] ( نف مرکب ) درستی دهنده. دهنده درستی. جبار. صحت بخش. مقابل شکننده : درستی ده هر دلی کو شکست شفاعت کن هر گناهی که هست. نظام ...
درستی داشتن ؛ صحیح بودن. راست بودن : نیارد در قبولش عقل سستی که پیش عاقلان دارد درستی. نظامی.
درستی داشتن ؛ صحیح بودن. راست بودن : نیارد در قبولش عقل سستی که پیش عاقلان دارد درستی. نظامی.
درستی گفتار ؛ صدق سخن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
صادق الصفا. [ دِ قُص ْ ص َ ] ( ع ص مرکب ) پاک و بی آلایش. صافی : بینی جمال حضرت عین اﷲ آن زمان کآیینه دل تو شود صادق الصفا. خاقانی.
درست پیمان. [ دُ رُ پ َ / پ ِ ] ( ص مرکب ) استوار عهد. که پیمان و عهد محکم دارد. کسی که از عهد و پیمان خود نگاهداری می کند. ( ناظم الاطباء ) . صادق ا ...
درست پیمان. [ دُ رُ پ َ / پ ِ ] ( ص مرکب ) استوار عهد. که پیمان و عهد محکم دارد. کسی که از عهد و پیمان خود نگاهداری می کند. ( ناظم الاطباء ) . صادق ا ...
درست پیمان. [ دُ رُ پ َ / پ ِ ] ( ص مرکب ) استوار عهد. که پیمان و عهد محکم دارد. کسی که از عهد و پیمان خود نگاهداری می کند. ( ناظم الاطباء ) . صادق ا ...
درست پیمان. [ دُ رُ پ َ / پ ِ ] ( ص مرکب ) استوار عهد. که پیمان و عهد محکم دارد. کسی که از عهد و پیمان خود نگاهداری می کند. ( ناظم الاطباء ) . صادق ا ...
درست داشتن عهد و پیمان ؛ حفظ کردن پیمان. نگه داشتن عهد. عهد و پیمان استوار داشتن : چو پیمان همی داشت خواهی درست تنی صد که پیوسته خون تست. فردوسی. چ ...
درست داشتن. [ دُ رُ ت َ ] ( مص مرکب ) صحیح پنداشتن. دقیق داشتن. صحیح انگاشتن. مستقیم و استوار فرض کردن. متین و محکم و برقرار دانستن : که دین مسیحا ند ...
time after time
time after time
time after time
time after time
time after time
time after time
time after time
time after time
time after time
time is over
time is over
bone idle
bone idle
bone idle
the idle rich rich people who do not have to work
the idle rich rich people who do not have to work
the idle rich rich people who do not have to work
It is idle to do something
It is idle to do something
It is idle to do something
It is idle to do something
Idle talks
idle talks
Idle talks
idle talk
of late Birth rates have gone down of late.
of late Birth rates have gone down of late.
of late Birth rates have gone down of late.
of late Birth rates have gone down of late.
of late Birth rates have gone down of late.
By force
By force
By force
in a jiffy