پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
ملیح الکلام ؛ فصیح و زبان آور. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ترکیب بعد شود. - ملیح المحاوره ؛ خوش بیان. شیرین سخن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
ملیح الکلام ؛ فصیح و زبان آور. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ترکیب بعد شود. - ملیح المحاوره ؛ خوش بیان. شیرین سخن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
ملیح الکلام ؛ فصیح و زبان آور. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ترکیب بعد شود. - ملیح المحاوره ؛ خوش بیان. شیرین سخن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
ملیح الکلام ؛ فصیح و زبان آور. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ترکیب بعد شود. - ملیح المحاوره ؛ خوش بیان. شیرین سخن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
خوش مزاح . [ خوَش ْ / خُش ْ م ِ ] ( ص مرکب ) ملیح . شوخ . خوشمزه . خوش گو : سوزنی خوش طبع بادا با ملیح خوش مزاح خدمت جان ترا از جان و از دل خواستار. ...
خوش مزاح . [ خوَش ْ / خُش ْ م ِ ] ( ص مرکب ) ملیح . شوخ . خوشمزه . خوش گو : سوزنی خوش طبع بادا با ملیح خوش مزاح خدمت جان ترا از جان و از دل خواستار. ...
کیانی کلاه . [ ک َ ک ُ ] ( اِ مرکب ) کلاه کیانی . تاج کیانی . تاج شاهانه . تاج شاهی : به روز خجسته سر مهرماه به سر بر نهاد آن کیانی کلاه . فردوسی .
کیانی کلاه . [ ک َ ک ُ ] ( اِ مرکب ) کلاه کیانی . تاج کیانی . تاج شاهانه . تاج شاهی : به روز خجسته سر مهرماه به سر بر نهاد آن کیانی کلاه . فردوسی .
کلاه ساز. [ ک ُ ] ( نف مرکب ) سازنده ٔکلاه . کلاهدوز. ( فرهنگ فارسی معین ) . || کنایه از آن که برای دیگران پاپوش دوزد و تولید مزاحمت کند. ( فرهنگ فار ...
کلاه سازی . [ ک ُ ] ( حامص مرکب ) کلاهدوزی . || پاپوش دوزی . ( فرهنگ فارسی معین ) . و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
حکایت چی
پا زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) بسیار راه رفتن در تجسس چیزی : تمام شهر را پا زدم.
پا زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) بسیار راه رفتن در تجسس چیزی : تمام شهر را پا زدم.
پا زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) بسیار راه رفتن در تجسس چیزی : تمام شهر را پا زدم.
of divers colours
of divers colours
of divers colours
of divers colours
the sick
بیمارانه. [ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ، ق مرکب ) منسوب به بیمار. مانند بیمار : ز دورم یار دید و گفت کاین یحیی است پنداری که سخت افتان و خیزان سست بیمارانه ...
the sick
معنی ضرب المثل - > هیزم تر به کسی فروختن به کسی بدی کردن.
معنی ضرب المثل - > هیزم تر به کسی فروختن به کسی بدی کردن.
واترقیدن. [ ت َ رَق ْقی دَ ] ( مص مرکب ) مصدر جعلی از ترقی. تنزل کردن ترقی معکوس کردن. به صورت مثل گفته میشود : هر که بینی ترقیی دارد من بیچاره واترق ...
واترقیدن. [ ت َ رَق ْقی دَ ] ( مص مرکب ) مصدر جعلی از ترقی. تنزل کردن ترقی معکوس کردن. به صورت مثل گفته میشود : هر که بینی ترقیی دارد من بیچاره واترق ...
واترقیدن. [ ت َ رَق ْقی دَ ] ( مص مرکب ) مصدر جعلی از ترقی. تنزل کردن ترقی معکوس کردن. به صورت مثل گفته میشود : هر که بینی ترقیی دارد من بیچاره واترق ...
واترقیدن. [ ت َ رَق ْقی دَ ] ( مص مرکب ) مصدر جعلی از ترقی. تنزل کردن ترقی معکوس کردن. به صورت مثل گفته میشود : هر که بینی ترقیی دارد من بیچاره واترق ...
معنی اصطلاحات عامیانه و امروزی - > هاگیر واگیر گیر و دار، شلوغی و پلوغی
هتک. [ هََ ت َ ] ( اِ ) کلمه عامیانه ای است که در اینگونه ترکیب ها: هتک کسی را پاره کردن یا هتکش پاره شد، و از این قبیل به کار میرود و مراد کون است و ...
معنی اصطلاح - > هِر را از بِر نشناختن / تشخیص ندادن نادان / نفهم بودن؛ توان درک ساده ترین چیزها را نداشتن مثال: یک آدم احمقی که هر را از بر تشخیص نمی ...
معنی اصطلاح - > هِر را از بِر نشناختن / تشخیص ندادن نادان / نفهم بودن؛ توان درک ساده ترین چیزها را نداشتن مثال: یک آدم احمقی که هر را از بر تشخیص نمی ...
معنی اصطلاح - > همه را به / با یک چوب زدن / راندن با بد و خوب به یک سان برخورد کردن؛ درباره ی اشخاص گوناگون قضاوت واحد کردن مثال: همه جا آدم خوب و آ ...
معنی اصطلاحات عامیانه و امروزی - > حسین صاف کار صدام حسین که شهرها را با خاک یکسان می کرد.
معنی اصطلاحات عامیانه و امروزی - > حسین صاف کار صدام حسین که شهرها را با خاک یکسان می کرد.
معنی اصطلاحات عامیانه و امروزی - > حال پخش کردن به همه لطف کردن
حاشا و کلا. [ وَک َل ْ لا ] ( ع صوت مرکب ) ابداً. بهیچوجه : کلاه رفعت و تاج سلیمان بهر کل کی رسد حاشا و کلا. مولوی. || منزهم از این کار یا فکر.
حاشا و کلا. [ وَک َل ْ لا ] ( ع صوت مرکب ) ابداً. بهیچوجه : کلاه رفعت و تاج سلیمان بهر کل کی رسد حاشا و کلا. مولوی. || منزهم از این کار یا فکر.
حاشا و کلا. [ وَک َل ْ لا ] ( ع صوت مرکب ) ابداً. بهیچوجه : کلاه رفعت و تاج سلیمان بهر کل کی رسد حاشا و کلا. مولوی. || منزهم از این کار یا فکر.
حاشا و کلا. [ وَک َل ْ لا ] ( ع صوت مرکب ) ابداً. بهیچوجه : کلاه رفعت و تاج سلیمان بهر کل کی رسد حاشا و کلا. مولوی. || منزهم از این کار یا فکر.
معنی اصطلاح - > حالت چیزی به کسی دست دادن احساس مبتلا شدن به چیزی مثال: از صبح چیزی نخورده بودم و حالت ضعف به من دست داد.
معنی اصطلاح - > حال کسی سرِ جا [ یش ] نبودن از نظر جسمی یا روحی ناراحت بودن مثال: دیروز حالش سر جایش نبود، من هم آن موضوع را اصلا مطرح نکردم.
معنی ضرب المثل - > حرف گل انداختن گرم شدن صحبت.
معنی اصطلاح - > حنا ی کسی [ پیش دیگری ] رنگ / رنگی داشتن [ نزد دیگری ] ارزش و اعتباری داشتن
معنی اصطلاح - > شکم گشنه / خالی و گوز فندقی کنایه از تهی دستی / نیازمندی و درعین حال بلندپروازی و خودنمایی مثال: از دست طلبکارها نمی دونه کجا فرار ک ...
معنی اصطلاح - > شکم گشنه / خالی و گوز فندقی کنایه از تهی دستی / نیازمندی و درعین حال بلندپروازی و خودنمایی مثال: از دست طلبکارها نمی دونه کجا فرار ک ...
شیر تو شیر
شیر تو شیر
معنی اصطلاح - > شخصی را به یک پَی سَه کردن ( دری افغانستان ) آبروی کسی را بردن مثال: با حرف هایش مقابل دیگران، مرا به یک پی سه کرد. هیچ توقع ای کار ...
معنی اصطلاحات عامیانه و امروزی - > شاسی بلند قدبلند
معنی اصطلاح - > شخصی را به یک پَی سَه کردن ( دری افغانستان ) آبروی کسی را بردن مثال: با حرف هایش مقابل دیگران، مرا به یک پی سه کرد. هیچ توقع ای کار ...