پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
home of rest ( n. ) a prison
tunnel ( of love ) ( n. ) the vagina
tunnel ( of love ) ( n. ) the vagina
tunnel ( of love ) ( n. ) the vagina
tunnel ( of love ) ( n. ) the vagina
پور زال . [ رِ ] ( اِخ ) مراد رستم است . پهلوان داستانی معروف : نگهدار جان باش از پور زال بجنگت نباشد جز او کس همال . فردوسی . بدانکار خوشنود شد ...
پور زال . [ رِ ] ( اِخ ) مراد رستم است . پهلوان داستانی معروف : نگهدار جان باش از پور زال بجنگت نباشد جز او کس همال . فردوسی . بدانکار خوشنود شد ...
سقط همت ( صفت ) ۱ - پست دون دون همت . ۲ - آن کس که قوتهای باطن وی مرده بود و خود خبر ندارد و از فعلهای قوتهای باطن چنانکه ایشان را هنوز قوتهای باطن ...
سقط همت ( صفت ) ۱ - پست دون دون همت . ۲ - آن کس که قوتهای باطن وی مرده بود و خود خبر ندارد و از فعلهای قوتهای باطن چنانکه ایشان را هنوز قوتهای باطن ...
سقط شدن. [ س َ ق َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) مردن چهارپایان : شتربه را بگذاشت و برفت بازرگان را گفت سقط شد. ( کلیله و دمنه ) . چنین گویند کاسب بادرفتار س ...
سقط شدن. [ س َ ق َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) مردن چهارپایان : شتربه را بگذاشت و برفت بازرگان را گفت سقط شد. ( کلیله و دمنه ) . چنین گویند کاسب بادرفتار س ...
سقط شدن. [ س َ ق َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) مردن چهارپایان : شتربه را بگذاشت و برفت بازرگان را گفت سقط شد. ( کلیله و دمنه ) . چنین گویند کاسب بادرفتار س ...
زبان را درکشیدن . [ زَ دَ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) ساکت شدن . سکوت کردن زبان در کشیدن : زبان را درکش ای سعدی ز شرح علم او گفتن تو در علمش چه دانی ب ...
زبان را درکشیدن . [ زَ دَ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) ساکت شدن . سکوت کردن زبان در کشیدن : زبان را درکش ای سعدی ز شرح علم او گفتن تو در علمش چه دانی ب ...
گنبد تیزگشت . [ گُم ْ ب َ دِ گ َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است : پراندیشه از گنبد تیزگشت که فردا به سر بر چه خواهد گذشت . نظامی .
خار و ترنج . [ رُ ت ُ رَ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کنایه از رنج و راحت است چنانکه گویند که معلوم نیست فردا از خار و ترنج کدام یک در پیش آید.
بی فردا بودن روز کسی ؛ بسررسیدن عمر وی . فرارسیدن مرگ وی : هر که با اوبدشمنی کوشد روز او از قیاس بی فرداست . فرخی .
بی فردا بودن روز کسی ؛ بسررسیدن عمر وی . فرارسیدن مرگ وی : هر که با اوبدشمنی کوشد روز او از قیاس بی فرداست . فرخی .
بی فردا بودن روز کسی ؛ بسررسیدن عمر وی . فرارسیدن مرگ وی : هر که با اوبدشمنی کوشد روز او از قیاس بی فرداست . فرخی .
بی فردا بودن روز کسی ؛ بسررسیدن عمر وی . فرارسیدن مرگ وی : هر که با اوبدشمنی کوشد روز او از قیاس بی فرداست . فرخی .
بی فردا بودن روز کسی ؛ بسررسیدن عمر وی . فرارسیدن مرگ وی : هر که با اوبدشمنی کوشد روز او از قیاس بی فرداست . فرخی .
بی فردا بودن روز کسی ؛ بسررسیدن عمر وی . فرارسیدن مرگ وی : هر که با اوبدشمنی کوشد روز او از قیاس بی فرداست . فرخی .
بی فردا بودن روز کسی ؛ بسررسیدن عمر وی . فرارسیدن مرگ وی : هر که با اوبدشمنی کوشد روز او از قیاس بی فرداست . فرخی .
فردایین # امروزی ، امروزین فردایین. [ ف َ ] ( ص نسبی ) از: فردا ین ( پساوند نسبت ) . مربوط به فردا. مقابل امروزین : رنج امروزین آسودن فردایین بود و ...
فردایین # امروزی ، امروزین فردایین. [ ف َ ] ( ص نسبی ) از: فردا ین ( پساوند نسبت ) . مربوط به فردا. مقابل امروزین : رنج امروزین آسودن فردایین بود و ...
روز فردا ؛ فردا. قیامت : دریاب ز بهر روزفردا امروز مرا که سخت زارم. فلکی شروانی. - فردای قیامت ؛ قیامت. رستاخیز : مبادا که فردای قیامت به از تو با ...
روز فردا ؛ فردا. قیامت : دریاب ز بهر روزفردا امروز مرا که سخت زارم. فلکی شروانی. - فردای قیامت ؛ قیامت. رستاخیز : مبادا که فردای قیامت به از تو با ...
روز فردا ؛ فردا. قیامت : دریاب ز بهر روزفردا امروز مرا که سخت زارم. فلکی شروانی. - فردای قیامت ؛ قیامت. رستاخیز : مبادا که فردای قیامت به از تو با ...
روز فردا ؛ فردا. قیامت : دریاب ز بهر روزفردا امروز مرا که سخت زارم. فلکی شروانی. - فردای قیامت ؛ قیامت. رستاخیز : مبادا که فردای قیامت به از تو با ...
روز فردا ؛ فردا. قیامت : دریاب ز بهر روزفردا امروز مرا که سخت زارم. فلکی شروانی. - فردای قیامت ؛ قیامت. رستاخیز : مبادا که فردای قیامت به از تو با ...
بی فردا ؛ روزی که در پی آن فردایی نیست. کنایه از روز قیامت : دل تو جفت طرب باد وز تعب شد فرد تو در نشاط و طرب تا به روز بی فردا. سوزنی.
بی فردا ؛ روزی که در پی آن فردایی نیست. کنایه از روز قیامت : دل تو جفت طرب باد وز تعب شد فرد تو در نشاط و طرب تا به روز بی فردا. سوزنی.
بی فردا ؛ روزی که در پی آن فردایی نیست. کنایه از روز قیامت : دل تو جفت طرب باد وز تعب شد فرد تو در نشاط و طرب تا به روز بی فردا. سوزنی.
بی فردا ؛ روزی که در پی آن فردایی نیست. کنایه از روز قیامت : دل تو جفت طرب باد وز تعب شد فرد تو در نشاط و طرب تا به روز بی فردا. سوزنی.
فردا پس فردا کردن ؛ امروز و فردا کردن. سر گرداندن. سر دواندن. معطل کردن.
فردا پس فردا کردن ؛ امروز و فردا کردن. سر گرداندن. سر دواندن. معطل کردن.
امروز و فردا کردن
امروز و فردا کردن
می نماید که ؛ گویا. گوئی. پنداری. چنین به نظر میرسد : می نماید که سر عربده دارد چشمت مست خوابش نبرد تا نکند آزاری. سعدی.
می نماید که ؛ گویا. گوئی. پنداری. چنین به نظر میرسد : می نماید که سر عربده دارد چشمت مست خوابش نبرد تا نکند آزاری. سعدی.
می نماید که ؛ گویا. گوئی. پنداری. چنین به نظر میرسد : می نماید که سر عربده دارد چشمت مست خوابش نبرد تا نکند آزاری. سعدی.
می نماید که ؛ گویا. گوئی. پنداری. چنین به نظر میرسد : می نماید که سر عربده دارد چشمت مست خوابش نبرد تا نکند آزاری. سعدی.
می نماید که ؛ گویا. گوئی. پنداری. چنین به نظر میرسد : می نماید که سر عربده دارد چشمت مست خوابش نبرد تا نکند آزاری. سعدی.
می نماید که ؛ گویا. گوئی. پنداری. چنین به نظر میرسد : می نماید که سر عربده دارد چشمت مست خوابش نبرد تا نکند آزاری. سعدی.
می نماید که ؛ گویا. گوئی. پنداری. چنین به نظر میرسد : می نماید که سر عربده دارد چشمت مست خوابش نبرد تا نکند آزاری. سعدی.
cow - turd ( n. ) [turd n. ( 1 ) ; i. e. a derog. comparison] a cheap cigar
cow juice ( n. ) ( also cow fluid, juice of the cow ) milk; thus cow - juicery, a dairy, cow - juice sipper, a child
cow - oil ( n. ) milk
پشت گوش فراخ . [ پ ُ ت ِ ف َ ] ( ص مرکب ) کنایه از تنبل . ( فرهنگ ضیاء ) . درنگی در کارها و در وفای وعود. سپوزکار.
پای فراخ نهادن ؛ از حد خود تجاوز کردن : دیو باشد رعیت گستاخ چون گذاری نهند پای فراخ. نظامی.