breast

/ˈbrest//brest/

معنی: سینه، پستان، نوک پستان، وجدان، افکار، هر چیزی شبیه پستان، سینه بسینهشدن، با سینه دفاع کردن
معانی دیگر: پستان (در پستانداران نر و ماده)، پستان زن یا مرد، چچو، ممه، آغوش، بر، کش، صدر، سینه ی حیوان، بخش پیشین و بالایی پیراهن و غیره، پیش سینه، هر چیزی که به سینه تشبیه شود، با سینه جلو رفتن (در شنا یا از میان جمعیت و غیره)، سینه کش رفتن، روی سینه خزیدن، مقابله کردن، روبرو شدن با، پیشرفتن، سینه سپر کردن، (مجازی) منبع خوراک، سرچشمه ی تغذیه (روحی و جسمی)، (کان شناسی) ته دالان معدن (که در آن مشغول حفاری هستند)، برابر

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: to make a clean breast of
(1) تعریف: the front part of the thorax; chest.
مشابه: heart

- The bird is primarily gray with a red breast.
[ترجمه KiNG,,,iRi] پرنده در درجه اول خاکستری با سینه قرمز است.
|
[ترجمه گوگل] پرنده در درجه اول خاکستری با سینه قرمز است
[ترجمه ترگمان] این پرنده در درجه اول با سینه سرخ به رنگ خاکستری درآمده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The soldier's breast heaved once more.
[ترجمه علی بایگان] سرباز بار دیگر با سینه ستبر برخواست
|
[ترجمه گوگل] سینه سرباز یک بار دیگر تکان خورد
[ترجمه ترگمان] بار دیگر سینه سرباز بلند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: either of two fleshy protuberances on the human chest, usu. more pronounced on females than on males, having a nipple at the center.
مشابه: bust

- She held the baby to her breast.
[ترجمه گوگل] او بچه را به سینه اش گرفت
[ترجمه ترگمان] بچه را در آغوش گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the corresponding glands of lower mammals.

(4) تعریف: the bosom, when considered the center of emotion or personal conviction.
مشابه: bosom, heart

- He felt in his breast that his actions were morally wrong.
[ترجمه SomeoneZ] در وجود خود احساس کرد که اعمالش به لحاظ اخلاقی اشتباه بوده اند.
|
[ترجمه گوگل] او در سینه خود احساس می کرد که اعمالش از نظر اخلاقی اشتباه است
[ترجمه ترگمان] در سینه اش احساس می کرد که رفتارش از نظر اخلاقی اشتباه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: breasts, breasting, breasted
مشتقات: breastless (adj.)
(1) تعریف: to face, meet, or encounter; confront.

(2) تعریف: to climb or surmount (a mountain or obstruction).

جمله های نمونه

1. breast of lamb
(گوشت) سینه ی گوسفند

2. breast pocket
جیب جلو جامه

3. chicken breast
سینه ی مرغ

4. the breast of the sea
دل دریا

5. chimney breast
(انگلیس) برآمدگی دیوار در اطراف بخاری چوب سوز دیواری (یا شومینه)،سینه ی بخاری

6. breaded chicken breast
سینه ی مرغ (سرخ شده) پوشیده از خرده نان

7. beat one's breast
تظاهر به احساس غم یا گناه یا پشیمانی کردن،سنگ چیزی را بر سینه زدن

8. make a clean breast of
کاملا اقرار کردن،(گناه و تقصیر و سر و غیره) آشکار کردن

9. patriotism welled in my breast
عشق میهن در سینه ام موج می زد.

10. the bullet pierced hassan's breast
گلوله سینه ی حسن را سوراخ کرد.

11. women are screened for breast cancer
زنان را از نظر سرطان پستان مورد آزمایش قرار می دهند.

12. a bird with a yellow breast
پرنده ای با سینه ی زرد

13. he did not dare to breast the party's leader
او جرات نمی کرد در مقابل رهبر حزب شاخ و شانه بکشد.

14. the baby sucks his mothers breast
کودک پستان مادر را می مکد.

15. the lump found in her breast is malignant
غده ای که در پستان او پیدا شده بدخیم است.

16. she crushed her child to her breast
او کودک خود را بر سینه ی خود فشرد.

17. she held the child to her breast
کودک را در آغوش گرفت.

18. the infant nestled at his mother's breast
نوزاد بر سینه ی مادرش غنوده بود.

19. a baby drinks milk from the mother's breast
نوزاد از پستان مادر شیر می خورد.

20. pari carved me a piece of chicken breast
پری یک قطعه گوشت سینه ی مرغ برایم برید.

21. the kittens were cuddling against their mother's breast
بچه گربه ها کنار سینه ی مادرشان آرمیده بودند.

22. The girl clutched her doll to her breast.
[ترجمه گوگل]دختر عروسکش را به سینه اش گرفت
[ترجمه ترگمان]دختر عروسک را به سینه اش چسباند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. Breast/Mother's milk is the best nourishment for a baby.
[ترجمه گوگل]شیر مادر/ شیر مادر بهترین غذای کودک است
[ترجمه ترگمان]شیر مادر بهترین تغذیه برای یک کودک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. Breast cancer is the most common form of cancer among women in this country.
[ترجمه گوگل]سرطان سینه شایع ترین نوع سرطان در بین زنان این کشور است
[ترجمه ترگمان]سرطان سینه شایع ترین شکل سرطان در میان زنان این کشور است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. Cancer of the breast in young women is uncommon.
[ترجمه گوگل]سرطان سینه در زنان جوان غیر معمول است
[ترجمه ترگمان]سرطان پستان در زنان جوان غیرمعمول است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. She was feeding a baby at the breast.
[ترجمه گوگل]او از سینه به بچه شیر می داد
[ترجمه ترگمان] اون داشت به یه بچه تو سینه شیر می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. Against the earth's sweet flowing breast.
[ترجمه گوگل]در برابر سینه ی شیرین زمین
[ترجمه ترگمان]در مقابل پستان شیرین شیرین زمین
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. She developed a malignant breast tumour.
[ترجمه گوگل]او دچار تومور بدخیم سینه شد
[ترجمه ترگمان]او تومور بدخیم رشد یافته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. Caged birds sometimes pluck out their breast feathers.
[ترجمه گوگل]پرندگان در قفس گاهی اوقات پرهای سینه خود را بیرون می آورند
[ترجمه ترگمان]پرندگان کوچک گاهی پره ای سینه خود را بیرون می کشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. Breast cancer is the leading cause of death for American women in their forties.
[ترجمه گوگل]سرطان سینه علت اصلی مرگ و میر زنان آمریکایی در سن چهل سالگی است
[ترجمه ترگمان]سرطان سینه عامل اصلی مرگ زنان آمریکایی در سنین ۴۰ سالگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سینه (اسم)
bosom, bust, chest, breast, thorax

پستان (اسم)
breast, mamma

نوک پستان (اسم)
breast, nipple, pap, teat, papilla, tit, dug

وجدان (اسم)
breast, conscience, superego

افکار (اسم)
breast, thoughts

هر چیزی شبیه پستان (اسم)
breast

سینه بسینه شدن (فعل)
breast

با سینه دفاع کردن (فعل)
breast

تخصصی

[زمین شناسی] جبهه کار،سینه کار جلورو یا پیشروی دریک جهت تقریبا افقی.به جبهه کاریک فضای آماده سازی یااستخراجی نیزگفتهمی شود .
[بهداشت] پستان
[نساجی] سیلندر کوچک عقب ماشین کارد پشم که الیاف را باز کرده و تحویل سیلندر بزرگ می دهد
[معدن] جبه هکار (معادن زیرزمینی)

انگلیسی به انگلیسی

• chest; one of a pair of milk secreting organs in female humans; similar organ in some female mammals; similar undeveloped organ in human males; bosom, heart, soul
face bravely, confront; come abreast of; stand before or against
a woman's breasts are the two soft rounded fleshy parts on her chest that can produce milk to feed a baby.
a person's chest can be referred to as his or her breast; a literary use.
when someone experiences an emotion, you can say that they feel it in their breast; a literary use.
a bird's breast is the front part of its body.
if you make a clean breast of something, you tell someone the truth about yourself or about something wrong that you have done.

پیشنهاد کاربران

سینه
مثال: The baby nestled against its mother's breast.
نوزاد به سینه مادرش متکی شد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
شیرجامه. [ م َ / م ِ ] ( اِ مرکب ) پستان زن و دیگر حیوانات. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( برهان ) . پستان. ( فرهنگ جهانگیری ) . || آوندی که شیر در آن کنند. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) .
make a clean breast of something
اصطلاحی است برای گفتن چیزی که پیش از این پنهان بوده یا در موردش دروغ گفته شده
I decided to make a clean breast of it/things and admit that I was to blame
تصمیم گرفتم که راستش رو بگم و اقرار کنم که مقصر من بودم
✅ واژه ( با جداسازی اجزاء تشکیل دهنده ) : breast ✅ تلفظ واژه: brest ✅ معادل کاربردی، فارسی و توضیح واژه: پستان: غده ی تولید کننده ی شیر ✅ اجزاء و عناصر واژه ( ریشه، پیشوند یا پسوند ) در پزشکی : mamm/o, mast/o
nature’s founts ( n. ) [literary euph. ]
the female breasts
[پزشکی] پستان: غده ی تولید کننده ی شیر
love apples ( n. ) =1. ( also apples of love ) the female breasts [the rounded shape; the term has survived but became more a euph. than sl. by 20C]
love hillocks ( n. )
the female breasts
یکی از کاربرد هاش برای سینه مرغ هست
Chicken breast
معنی گوشت سینه مرغ هم میده
organ of the humans body - in mothers to breastfeed the baby
سینه، پستان
این همون سینه میشه. ب نظرم ممه با Boobs مطابق تره.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس