پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
راه ( ره ) دشوار ؛ راه صعب. صعب العبور. راه درشت. سخت گذار : ز رفتن سراسر سپه گشت کند از آن راه بیراه و دشوار و تند. فردوسی. کنون من به دستوری شهری ...
تنگ گشتن کار ؛ تنگ شدن کار. سخت و دشوار گشتن امری. صعب ومشکل گردیدن کاری : چون کار بر. . . تنگ گشت یک خروار زر هدیه فرستاد. ( تاریخ سیستان ) .
دشوارکاری. [ دُش ْ ] ( حامص مرکب ) احتیاط. ( زمخشری ) .
تنگ گشتن کار ؛ تنگ شدن کار. سخت و دشوار گشتن امری. صعب ومشکل گردیدن کاری : چون کار بر. . . تنگ گشت یک خروار زر هدیه فرستاد. ( تاریخ سیستان ) .
تنگ گشتن کار ؛ تنگ شدن کار. سخت و دشوار گشتن امری. صعب ومشکل گردیدن کاری : چون کار بر. . . تنگ گشت یک خروار زر هدیه فرستاد. ( تاریخ سیستان ) .
دشوارکار. [ دُش ْ ] ( ص مرکب ) محتاط. ( زمخشری ) .
تنگ گشتن کار ؛ تنگ شدن کار. سخت و دشوار گشتن امری. صعب ومشکل گردیدن کاری : چون کار بر. . . تنگ گشت یک خروار زر هدیه فرستاد. ( تاریخ سیستان ) .
تنگ گشتن کار ؛ تنگ شدن کار. سخت و دشوار گشتن امری. صعب ومشکل گردیدن کاری : چون کار بر. . . تنگ گشت یک خروار زر هدیه فرستاد. ( تاریخ سیستان ) .
a tough call ( =a difficult decision )
a tough call ( =a difficult decision )
تنگ گرفتن کاربر کسی ؛ او را در سختی و مضیقه قرار دادن. وی را در مشکل و درماندگی انداختن : تبه گردد او هم بدین دشت جنگ نباید گرفتن بر او کار تنگ. فرد ...
تنگ گرفتن کاربر کسی ؛ او را در سختی و مضیقه قرار دادن. وی را در مشکل و درماندگی انداختن : تبه گردد او هم بدین دشت جنگ نباید گرفتن بر او کار تنگ. فرد ...
تنگ گرفتن کاربر کسی ؛ او را در سختی و مضیقه قرار دادن. وی را در مشکل و درماندگی انداختن : تبه گردد او هم بدین دشت جنگ نباید گرفتن بر او کار تنگ. فرد ...
تنگ گرفتن کاربر کسی ؛ او را در سختی و مضیقه قرار دادن. وی را در مشکل و درماندگی انداختن : تبه گردد او هم بدین دشت جنگ نباید گرفتن بر او کار تنگ. فرد ...
تنگ گرفتن کاربر کسی ؛ او را در سختی و مضیقه قرار دادن. وی را در مشکل و درماندگی انداختن : تبه گردد او هم بدین دشت جنگ نباید گرفتن بر او کار تنگ. فرد ...
تنگ گرفتن کاربر کسی ؛ او را در سختی و مضیقه قرار دادن. وی را در مشکل و درماندگی انداختن : تبه گردد او هم بدین دشت جنگ نباید گرفتن بر او کار تنگ. فرد ...
get tough with ( someone )
get tough with ( someone )
There must be a misunderstanding
There must be a misunderstanding
bust=to break something
bust=to break something
bust=to break something
bust a gut bust your butt/ass
! or bust. . . . . . .
bust up British English
bust out
be shy ( of something )
Until further notice=until another announcement is made
منحرف جنسی
intimate contact
intimate contact
intimate contact
at the expense of
good and proper
good and proper
good and proper
good and proper
good and proper
be shy ( of something ) The Democrats are three votes shy of a majority
symptomatic of
symptomatic of
in any/either event at all events
in any/either event at all events
in any/either event at all events
as such
as such
as such
as such
be ( a ) party to something