پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
make sth fruitless
مال دنیا . جیفه دنیا ؛ مال و منال دنیا: الدنیا جیفة و طالبها کلاب. کاین جهان جیفه ست و مردار رخیص بر چنین مردار چون باشم حریص ؟ مولوی. مال و من ...
let someone in
بارداد
yonder yon
yonder yon
hollow - hearted
beauty is in the eye of the beholder
strew sth round
strew sth round
strew sth round
strew sth round
The Lord God
The Lord God
look upon sth/sb as sth/sb
look upon sth/sb as sth/sb
a place of rest
a place of rest
در دستِ
در دستِ
در دست دادن ؛ تسلیم کردن. ( ناظم الاطباء ) .
ساق برمالیدن . [ ب َ دَ ] ( مص مرکب ) آماده ٔ رفتن شدن . ( آنندراج از بهار عجم ) .
ساق برمالیدن . [ ب َ دَ ] ( مص مرکب ) آماده ٔ رفتن شدن . ( آنندراج از بهار عجم ) .
سخت ساق . [ س َ ] ( ص مرکب ) ثابت قدم . ( رشیدی ) : برسم چاکران چون سخت ساقان کمر دربست بر درگاه خاقان . امیرخسرو ( از آنندراج ) . || پرزور. ( آنندرا ...
پا گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ] ( مص مرکب ) مستقر شدن. دوام کردن. ثبات یافتن. استوار شدن. - پا گرفتن کاری و امری ؛ رونق و ثبات آن. - پا گرفتن قبری را ؛ سطح ...
پا گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ] ( مص مرکب ) مستقر شدن. دوام کردن. ثبات یافتن. استوار شدن. - پا گرفتن کاری و امری ؛ رونق و ثبات آن. - پا گرفتن قبری را ؛ سطح ...
پا گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ] ( مص مرکب ) مستقر شدن. دوام کردن. ثبات یافتن. استوار شدن. - پا گرفتن کاری و امری ؛ رونق و ثبات آن. - پا گرفتن قبری را ؛ سطح ...
پا گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ] ( مص مرکب ) مستقر شدن. دوام کردن. ثبات یافتن. استوار شدن. - پا گرفتن کاری و امری ؛ رونق و ثبات آن. - پا گرفتن قبری را ؛ سطح ...
پا گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ] ( مص مرکب ) مستقر شدن. دوام کردن. ثبات یافتن. استوار شدن. - پا گرفتن کاری و امری ؛ رونق و ثبات آن. - پا گرفتن قبری را ؛ سطح ...
پا گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ] ( مص مرکب ) مستقر شدن. دوام کردن. ثبات یافتن. استوار شدن. - پا گرفتن کاری و امری ؛ رونق و ثبات آن. - پا گرفتن قبری را ؛ سطح ...
پا گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ] ( مص مرکب ) مستقر شدن. دوام کردن. ثبات یافتن. استوار شدن. - پا گرفتن کاری و امری ؛ رونق و ثبات آن. - پا گرفتن قبری را ؛ سطح ...
پا گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ] ( مص مرکب ) مستقر شدن. دوام کردن. ثبات یافتن. استوار شدن. - پا گرفتن کاری و امری ؛ رونق و ثبات آن. - پا گرفتن قبری را ؛ سطح ...
پا گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ] ( مص مرکب ) مستقر شدن. دوام کردن. ثبات یافتن. استوار شدن. - پا گرفتن کاری و امری ؛ رونق و ثبات آن. - پا گرفتن قبری را ؛ سطح ...
پا گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ] ( مص مرکب ) مستقر شدن. دوام کردن. ثبات یافتن. استوار شدن. - پا گرفتن کاری و امری ؛ رونق و ثبات آن. - پا گرفتن قبری را ؛ سطح ...
پا گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ] ( مص مرکب ) مستقر شدن. دوام کردن. ثبات یافتن. استوار شدن. - پا گرفتن کاری و امری ؛ رونق و ثبات آن. - پا گرفتن قبری را ؛ سطح ...
نازورمند. [ م َ ] ( ص مرکب ) بی زور. کم زور. عاجز. ناتوان . ضعیف . کم قوت : سگ کیست روباه نازورمندکه شیر ژیان را رساند گزند. نظامی .
نازورمند. [ م َ ] ( ص مرکب ) بی زور. کم زور. عاجز. ناتوان . ضعیف . کم قوت : سگ کیست روباه نازورمندکه شیر ژیان را رساند گزند. نظامی .
نازورمند. [ م َ ] ( ص مرکب ) بی زور. کم زور. عاجز. ناتوان . ضعیف . کم قوت : سگ کیست روباه نازورمندکه شیر ژیان را رساند گزند. نظامی .
نازورمند. [ م َ ] ( ص مرکب ) بی زور. کم زور. عاجز. ناتوان . ضعیف . کم قوت : سگ کیست روباه نازورمندکه شیر ژیان را رساند گزند. نظامی .
شاه ددان . [ هَِ دَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شیر. اسد. لیث . غضنفر. حارس : به شاه ددان کلته روباه گفت که دانا زد این داستان در نهفت . ابوشکور.
شاه ددان . [ هَِ دَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شیر. اسد. لیث . غضنفر. حارس : به شاه ددان کلته روباه گفت که دانا زد این داستان در نهفت . ابوشکور.
شاه ددان . [ هَِ دَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شیر. اسد. لیث . غضنفر. حارس : به شاه ددان کلته روباه گفت که دانا زد این داستان در نهفت . ابوشکور.
روبهانه
روباه شدن . [ ش ُ دَ] ( مص مرکب ) کنایه از ضعیف و ناتوان گشتن . قدرت و شجاعت را از دست دادن . خائف و مرعوب شدن : شیر در بادیه ٔ عشق تو روباه شودآه از ...
روباه شدن . [ ش ُ دَ] ( مص مرکب ) کنایه از ضعیف و ناتوان گشتن . قدرت و شجاعت را از دست دادن . خائف و مرعوب شدن : شیر در بادیه ٔ عشق تو روباه شودآه از ...
معنی ضرب المثل - > گل از گُلش شکفت خوشحال و خندان شد ( اشاره به غنچه که بر اثر نسیم صبحگاهی شکفته شده و تبدیل به گل می شود ) .
گرم افتادن در کار
گرم افتادن در کار
گرم افتادن در کار
نان گرم چرخ . [ ن ِ گ َ م ِ چ َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب . ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) .