پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٩٦٨)
شبق. [ ش َ ب ِ ] ( ع ص ) شهوتی و آزمند به آرمیدن با زن. ( از ناظم الاطباء ) . شدیدالشهوة. ( محیط المحیط ) .
بادبان دوز
گاماس گاماس ( ارمنی )
گاماس گاماس ( ارمنی )
گاماس گاماس ( ارمنی )
گاماس گاماس ( ارمنی )
گاماس گاماس ( ارمنی )
گاماس گاماس ( ارمنی )
گاماس گاماس ( ارمنی )
جماع الاثم. [ ج ِ عُل ْ اِ ] ( ع اِ مرکب ) مجمع گناهان ، کنایت از شراب. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) : برو نخست طهارت کن از جماع الاثم. خاقانی ( از آ ...
جماع الاثم. [ ج ِ عُل ْ اِ ] ( ع اِ مرکب ) مجمع گناهان ، کنایت از شراب. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) : برو نخست طهارت کن از جماع الاثم. خاقانی ( از آ ...
جماع الاثم. [ ج ِ عُل ْ اِ ] ( ع اِ مرکب ) مجمع گناهان ، کنایت از شراب. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) : برو نخست طهارت کن از جماع الاثم. خاقانی ( از آ ...
جماع الاثم. [ ج ِ عُل ْ اِ ] ( ع اِ مرکب ) مجمع گناهان ، کنایت از شراب. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) : برو نخست طهارت کن از جماع الاثم. خاقانی ( از آ ...
شستش خبردار شدن ؛ به او الهام شدن. پیش بینی کردن. پی بردن به. ( یادداشت مؤلف ) . از موضوع اطلاع یافتن. ( از فرهنگ فارسی معین ) .
شستک. [ ش َ ت َ ] ( اِ مصغر ) ( اصطلاح عامیانه ) آلت چرمین که مأبونان برای دفع حکه بکار برند. ( غیاث اللغات ) . مرکب از شست به معنی ابهام و �کاف � ن ...
شستک. [ ش َ ت َ ] ( اِ مصغر ) ( اصطلاح عامیانه ) آلت چرمین که مأبونان برای دفع حکه بکار برند. ( غیاث اللغات ) . مرکب از شست به معنی ابهام و �کاف � ن ...
شستک. [ ش َ ت َ ] ( اِ مصغر ) ( اصطلاح عامیانه ) آلت چرمین که مأبونان برای دفع حکه بکار برند. ( غیاث اللغات ) . مرکب از شست به معنی ابهام و �کاف � ن ...
شستک. [ ش َ ت َ ] ( اِ مصغر ) ( اصطلاح عامیانه ) آلت چرمین که مأبونان برای دفع حکه بکار برند. ( غیاث اللغات ) . مرکب از شست به معنی ابهام و �کاف � ن ...
شستک. [ ش َ ت َ ] ( اِ مصغر ) ( اصطلاح عامیانه ) آلت چرمین که مأبونان برای دفع حکه بکار برند. ( غیاث اللغات ) . مرکب از شست به معنی ابهام و �کاف � ن ...
شستک. [ ش َ ت َ ] ( اِ مصغر ) ( اصطلاح عامیانه ) آلت چرمین که مأبونان برای دفع حکه بکار برند. ( غیاث اللغات ) . مرکب از شست به معنی ابهام و �کاف � ن ...
شستک. [ ش َ ت َ ] ( اِ مصغر ) ( اصطلاح عامیانه ) آلت چرمین که مأبونان برای دفع حکه بکار برند. ( غیاث اللغات ) . مرکب از شست به معنی ابهام و �کاف � ن ...
شست گر. [ ش َگ َ ] ( ص مرکب ) شست گیر. تیرانداز و کماندار. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از برهان ) . رجوع به شست گیر شود.
شست گر. [ ش َگ َ ] ( ص مرکب ) شست گیر. تیرانداز و کماندار. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از برهان ) . رجوع به شست گیر شود.
شست گر. [ ش َگ َ ] ( ص مرکب ) شست گیر. تیرانداز و کماندار. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از برهان ) . رجوع به شست گیر شود.
شستگاه
شستگاه
شستگاه
شستگاه
by jove!
by jove!
by jove!
by jove!
by jove!
by jove!
by jove!
خوب چریده
carry - on bag
carry - on bag
sedentary desk - life I shook hands with this miracle, and I learned he was the Company’s chief accountant, and that all the bookkeeping was done a ...
sedentary desk - life I shook hands with this miracle, and I learned he was the Company’s chief accountant, and that all the bookkeeping was done at ...
بطون الاوراق ؛ کتابها. ( دزی ج 1 ص 97 ) .
بطون الاوراق ؛ کتابها. ( دزی ج 1 ص 97 ) .
زر رُشتی ؛ زر خالص. ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از فرهنگ جهانگیری ) . و رجوع به رُشت شود.
زر رُشتی ؛ زر خالص. ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از فرهنگ جهانگیری ) . و رجوع به رُشت شود.
زر رُشتی ؛ زر خالص. ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از فرهنگ جهانگیری ) . و رجوع به رُشت شود.
زر رُشتی ؛ زر خالص. ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از فرهنگ جهانگیری ) . و رجوع به رُشت شود.
زر رُشتی ؛ زر خالص. ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از فرهنگ جهانگیری ) . و رجوع به رُشت شود.
مرحمتی
مرحمتی