پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٢٣٦)
لکنته. [ ل َک َ ت َ / ت ِ ] ( ص ) لکنت. لکنتی. چهارپای و یا دَدِ پیر و موی ریخته و ضعیف شده. کلته. فرسوده. شکسته. در تداول عوام ، پیر و لاغر و مردنی. ...
آتشکار
کندپا
عدوانی. [ ع ُدْ نی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به عدوان. || تجاوزکارانه.
Good for you!
pigeon - flying He was a widower with six young children ( he had left them in charge of a sister of his to come out there ) , and the passion of hi ...
pigeon - flying He was a widower with six young children ( he had left them in charge of a sister of his to come out there ) , and the passion of hi ...
اسطقسش درست بودن ؛ محکم ، استوار، قوی ، سالم و تندرست بودن.
اسطقسش درست بودن ؛ محکم ، استوار، قوی ، سالم و تندرست بودن.
اسطقسش درست بودن ؛ محکم ، استوار، قوی ، سالم و تندرست بودن.
اسطقسش درست بودن ؛ محکم ، استوار، قوی ، سالم و تندرست بودن.
اسطقسات
اسطقسات
اسطقسات
Charmed life That animal has a charmed life. No man here bears a charmed life.
نظرکرده
My dear sir
شبق. [ ش َ ب ِ ] ( ع ص ) شهوتی و آزمند به آرمیدن با زن. ( از ناظم الاطباء ) . شدیدالشهوة. ( محیط المحیط ) .
شبق. [ ش َ ب ِ ] ( ع ص ) شهوتی و آزمند به آرمیدن با زن. ( از ناظم الاطباء ) . شدیدالشهوة. ( محیط المحیط ) .
شبق. [ ش َ ب ِ ] ( ع ص ) شهوتی و آزمند به آرمیدن با زن. ( از ناظم الاطباء ) . شدیدالشهوة. ( محیط المحیط ) .
شبق. [ ش َ ب ِ ] ( ع ص ) شهوتی و آزمند به آرمیدن با زن. ( از ناظم الاطباء ) . شدیدالشهوة. ( محیط المحیط ) .
بادبان دوز
گاماس گاماس ( ارمنی )
گاماس گاماس ( ارمنی )
گاماس گاماس ( ارمنی )
گاماس گاماس ( ارمنی )
گاماس گاماس ( ارمنی )
گاماس گاماس ( ارمنی )
گاماس گاماس ( ارمنی )
جماع الاثم. [ ج ِ عُل ْ اِ ] ( ع اِ مرکب ) مجمع گناهان ، کنایت از شراب. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) : برو نخست طهارت کن از جماع الاثم. خاقانی ( از آ ...
جماع الاثم. [ ج ِ عُل ْ اِ ] ( ع اِ مرکب ) مجمع گناهان ، کنایت از شراب. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) : برو نخست طهارت کن از جماع الاثم. خاقانی ( از آ ...
جماع الاثم. [ ج ِ عُل ْ اِ ] ( ع اِ مرکب ) مجمع گناهان ، کنایت از شراب. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) : برو نخست طهارت کن از جماع الاثم. خاقانی ( از آ ...
جماع الاثم. [ ج ِ عُل ْ اِ ] ( ع اِ مرکب ) مجمع گناهان ، کنایت از شراب. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) : برو نخست طهارت کن از جماع الاثم. خاقانی ( از آ ...
شستش خبردار شدن ؛ به او الهام شدن. پیش بینی کردن. پی بردن به. ( یادداشت مؤلف ) . از موضوع اطلاع یافتن. ( از فرهنگ فارسی معین ) .
شستک. [ ش َ ت َ ] ( اِ مصغر ) ( اصطلاح عامیانه ) آلت چرمین که مأبونان برای دفع حکه بکار برند. ( غیاث اللغات ) . مرکب از شست به معنی ابهام و �کاف � ن ...
شستک. [ ش َ ت َ ] ( اِ مصغر ) ( اصطلاح عامیانه ) آلت چرمین که مأبونان برای دفع حکه بکار برند. ( غیاث اللغات ) . مرکب از شست به معنی ابهام و �کاف � ن ...
شستک. [ ش َ ت َ ] ( اِ مصغر ) ( اصطلاح عامیانه ) آلت چرمین که مأبونان برای دفع حکه بکار برند. ( غیاث اللغات ) . مرکب از شست به معنی ابهام و �کاف � ن ...
شستک. [ ش َ ت َ ] ( اِ مصغر ) ( اصطلاح عامیانه ) آلت چرمین که مأبونان برای دفع حکه بکار برند. ( غیاث اللغات ) . مرکب از شست به معنی ابهام و �کاف � ن ...
شستک. [ ش َ ت َ ] ( اِ مصغر ) ( اصطلاح عامیانه ) آلت چرمین که مأبونان برای دفع حکه بکار برند. ( غیاث اللغات ) . مرکب از شست به معنی ابهام و �کاف � ن ...
شستک. [ ش َ ت َ ] ( اِ مصغر ) ( اصطلاح عامیانه ) آلت چرمین که مأبونان برای دفع حکه بکار برند. ( غیاث اللغات ) . مرکب از شست به معنی ابهام و �کاف � ن ...
شستک. [ ش َ ت َ ] ( اِ مصغر ) ( اصطلاح عامیانه ) آلت چرمین که مأبونان برای دفع حکه بکار برند. ( غیاث اللغات ) . مرکب از شست به معنی ابهام و �کاف � ن ...
شست گر. [ ش َگ َ ] ( ص مرکب ) شست گیر. تیرانداز و کماندار. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از برهان ) . رجوع به شست گیر شود.
شست گر. [ ش َگ َ ] ( ص مرکب ) شست گیر. تیرانداز و کماندار. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از برهان ) . رجوع به شست گیر شود.
شست گر. [ ش َگ َ ] ( ص مرکب ) شست گیر. تیرانداز و کماندار. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از برهان ) . رجوع به شست گیر شود.
شستگاه
شستگاه
شستگاه
شستگاه
by jove!
by jove!