پیشنهادهای سیدحسین اخوان بهابادی (٢,٧٧٤)
یابس از ریشه کلمه یبس ( به ضم یا فتح حرف اول ) به معنای خشک است. وَلَا رَطْبٍ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُّبِینٍ. ( از آیه ٥٩ سوره مبارکه الأ ...
برای رفع و دفع اشتباه: شبدیز. [ ش َ ] مرکب از شب و دیز، دیز هم مبدل دیس است به معنی مانند. پس شبدیز یعنی شب مانند، مانند شب ( در سیاهی ) ، سیاه. ||� ...
برای رفع و دفع اشتباه: شبدیز. [ ش َ ] مرکب از شب و دیز، دیز هم مبدل دیس است به معنی مانند. پس شبدیز یعنی شب مانند، مانند شب ( در سیاهی ) ، سیاه. ||� ...
برای رفع و دفع اشتباه: شبدیز. [ ش َ ] مرکب از شب و دیز، دیز هم مبدل دیس است به معنی مانند. پس شبدیز یعنی شب مانند، مانند شب ( در سیاهی ) ، سیاه. ||� ...
برای رفع و دفع اشتباه: شبدیز. [ ش َ ] مرکب از شب و دیز، دیز هم مبدل دیس است به معنی مانند. پس شبدیز یعنی شب مانند، مانند شب ( در سیاهی ) ، سیاه. ||� ...
برای رفع و دفع اشتباه: شبدیز. [ ش َ ] مرکب از شب و دیز، دیز هم مبدل دیس است به معنی مانند. پس شبدیز یعنی شب مانند، مانند شب ( در سیاهی ) ، سیاه. ||� ...
درد ( dord ) : آنچه که از مایعاتی چون سرکه، آبغوره، آبلیمو در ظرف ته نشین می شود که آن را در شهرستان بهاباد لُرتی ( lorti ) می نامند.
درد ( dord ) : آنچه که از مایعاتی چون سرکه، آبغوره، آبلیمو در ظرف ته نشین می شود که آن را در شهرستان بهاباد لُرتی ( lorti ) می نامند.
همه چیز درباره اجزای تشبیه: مشبه ( مُ شَ بَّ هْ ) [ ع . ] ( اِسم مفعول ) ، تشبیه شده . چون آب روان می گذرد عمر و تو غافل ای وای در این قافله گر فا ...
همه چیز درباره اجزای تشبیه: مشبه ( مُ شَ بَّ هْ ) [ ع . ] ( اِسم مفعول ) ، تشبیه شده . چون آب روان می گذرد عمر و تو غافل ای وای در این قافله گر فا ...
مشبه ( مُ شَ بَّ هْ ) [ ع . ] ( اِسم مفعول ) ، تشبیه شده . چون آب روان می گذرد عمر و تو غافل ای وای در این قافله گر فاصله بودی سوال، کدام تشبیه شد ...
مشبه ( مُ شَ بَّ هْ ) [ ع . ] ( اِسم مفعول ) ، تشبیه شده . چون آب روان می گذرد عمر و تو غافل ای وای در این قافله گر فاصله بودی سوال، کدام تشبیه شد ...
مشبه ( مُ شَ بَّ هْ ) [ ع . ] ( اِسم مفعول ) ، تشبیه شده . چون آب روان می گذرد عمر و تو غافل ای وای در این قافله گر فاصله بودی سوال، کدام تشبیه شد ...
مشبه ( مُ شَ بَّ هْ ) [ ع . ] ( اِسم مفعول ) ، تشبیه شده . چون آب روان می گذرد عمر و تو غافل ای وای در این قافله گر فاصله بودی سوال، کدام تشبیه شد ...
به نظر من، موقوف المعانی یعنی این بیت، نباید موقوف به بیت یا ردیف و قافیه باشد بلکه باید خوانده شود تا معانی آن کامل شود و آنجا وقف صورت گیرد به این ...
هاشم. [ ش ِ ] شکننده. خردکننده. آنکه نان در اشکنه خرد میکند. هشم. [ هَ ] شکستن نان خشک و هر چیز خشک. هشیم. [ هَ ] شکسته. ﮔﻴﺎﻩ ﺧﺸﻚ ﻭ ﺧﺮﺩ ﺷﺪﻩ. ﺇِﻧَّ ...
چلنزو/chelanzu/در گویش شهرستان بهاباد به تیکه های کوچک دنبه که در روغن سرخ شده چلنزو می گویند.
وجه تسمیه پل خواجو وجه تسمیه های مختلفی برای پل خواجو در نظر گرفته شده. این پل با عنوان بابا رکن الدین، گبرها، حسن آباد، شیراز و پل شاهی نیز در گذشته ...
همیشه حق با مشتری است، عبارت معروفی است که هر کسب وکاری سعی می کند از آن استفاده کند. منظور از حق همیشه با مشتری است، این نیست که هرچه مشتری درخواست ...
جهندم/jahandam/:عامیانه ی جهنم.
جهندم/jahandam/:عامیانه ی جهنم.
گل گشاد/galegoshaad/فراخ و گشاد. مثل:لباس گل گشاد.
گل گشاد/galegoshaad/فراخ و گشاد. مثل:لباس گل گشاد.
جهندم/jahandam/:عامیانه ی جهنم.
گل گشاد/galegoshaad/فراخ و گشاد. مثل:لباس گل گشاد.
حف. [ ح َف ْف ] ( ع مص ) پوشید چیزی را با چیزی : قوله تعالی : حففناهما بنخل ( از آیه ۳۲ سوره مبارکه کهف ) ؛ درختان خرما گرداگرد آن درآوردیم. || احاطه ...
ترجمه دیگری از دعای ندبه به همراه شرح آن در لینک زیر:
ترجمه دیگری از دعای ندبه به همراه شرح آن در لینک زیر:
مرفق. [ م ِ ف َ/ م َ ف ِ / م َ ف َ ] ( ع مصدر ) نرمی نمودن با کسی. رفق. مرفق. [ م ِ ف َ / م َ ف ِ ] ( ع اِ ) آرنج. مرفق. [ م ِ ف َ ] ( ع اِ ) متکا. ...
مرفق. [ م ِ ف َ/ م َ ف ِ / م َ ف َ ] ( ع مصدر ) نرمی نمودن با کسی. رفق. مرفق. [ م ِ ف َ / م َ ف ِ ] ( ع اِ ) آرنج. مرفق. [ م ِ ف َ ] ( ع اِ ) متکا. ...
مرفق. [ م ِ ف َ/ م َ ف ِ / م َ ف َ ] ( ع مصدر ) نرمی نمودن با کسی. رفق. مرفق. [ م ِ ف َ / م َ ف ِ ] ( ع اِ ) آرنج. مرفق. [ م ِ ف َ ] ( ع اِ ) متکا. ...
مرفق. [ م ِ ف َ/ م َ ف ِ / م َ ف َ ] ( ع مصدر ) نرمی نمودن با کسی. رفق. مرفق. [ م ِ ف َ / م َ ف ِ ] ( ع اِ ) آرنج. مرفق. [ م ِ ف َ ] ( ع اِ ) متکا. ...
حف. [ ح َف ْف ] ( ع مص ) پوشید چیزی را با چیزی : قوله تعالی : حففناهما بنخل ( از آیه ۳۲ سوره مبارکه کهف ) ؛ درختان خرما گرداگرد آن درآوردیم. || احاطه ...
حف. [ ح َف ْف ] ( ع مص ) پوشید چیزی را با چیزی : قوله تعالی : حففناهما بنخل ( از آیه ۳۲ سوره مبارکه کهف ) ؛ درختان خرما گرداگرد آن درآوردیم. || احاطه ...
حف. [ ح َف ْف ] ( ع مص ) پوشید چیزی را با چیزی : قوله تعالی : حففناهما بنخل ( از آیه ۳۲ سوره مبارکه کهف ) ؛ درختان خرما گرداگرد آن درآوردیم. || احاطه ...
حف. [ ح َف ْف ] ( ع مص ) پوشید چیزی را با چیزی : قوله تعالی : حففناهما بنخل ( از آیه ۳۲ سوره مبارکه کهف ) ؛ درختان خرما گرداگرد آن درآوردیم. || احاطه ...
در نهج البلاغه خطبه 174 از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم نقل میکند: حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَکارِهِ وَ حُفَّتِ النّارُ بِالشَّهَواتِ. بهشت با ...
حف. [ ح َف ْف ] ( ع مص ) پوشید چیزی را با چیزی : قوله تعالی : حففناهما بنخل ( از آیه ۳۲ سوره مبارکه کهف ) ؛ درختان خرما گرداگرد آن درآوردیم. || احاطه ...
حف. [ ح َف ْف ] ( ع مص ) پوشید چیزی را با چیزی : قوله تعالی : حففناهما بنخل ( از آیه ۳۲ سوره مبارکه کهف ) ؛ درختان خرما گرداگرد آن درآوردیم. || احاطه ...
حف. [ ح َف ْف ] ( ع مص ) پوشید چیزی را با چیزی : قوله تعالی : حففناهما بنخل ( از آیه ۳۲ سوره مبارکه کهف ) ؛ درختان خرما گرداگرد آن درآوردیم. || احاطه ...
حف. [ ح َف ْف ] ( ع مص ) پوشید چیزی را با چیزی : قوله تعالی : حففناهما بنخل ( از آیه ۳۲ سوره مبارکه کهف ) ؛ درختان خرما گرداگرد آن درآوردیم. || احاطه ...
فرهنگ دهخدا: حف. [ ح َف ْف ] ( ع مص ) پاک و ساده کردن سر و روی را از موی. کندن موی از روی زن. حف و حفاف ؛ موی برکندن. بند انداختن. حفاف. [ ح ِ ] ( ع ...
حامص . از علامت اختصاری لغت نامه ها، مخفف و رمز برای حاصل مصدر است. مثلا، هستی. [ هَ ] ( حامص ، اِ ) وجود. اما ( حامص، اِ ) یعنی چه؟ حامص یعنی کلمه ح ...
حامص . از علامت اختصاری لغت نامه ها، مخفف و رمز برای حاصل مصدر است. مثلا، هستی. [ هَ ] ( حامص ، اِ ) وجود. اما ( حامص، اِ ) یعنی چه؟ حامص یعنی کلمه ح ...
مص . [ م َ ] از علامت اختصاری لغت نامه ها، مخفف و رمز برای کلمه مصدر است. مثلا، رفق. [ رِ ] ( ع مص ) نرمی نمودن با کسی. اما ( ع مص ) یعنی چه؟ حرف عین ...
مص . [ م َ ] از علامت اختصاری لغت نامه ها، مخفف و رمز برای کلمه مصدر است. مثلا، رفق. [ رِ ] ( ع مص ) نرمی نمودن با کسی. اما ( ع مص ) یعنی چه؟ حرف عین ...
مَبال از ریشهٔ بَول، که عربی و اسم مکان است، آمده و به معنی محل ادرار است و واژه ی عامیانه مَبال، مَوال است. جالب است قدیم، کلماتی گفته می شد که کم ...
مَبال از ریشهٔ بَول، که عربی و اسم مکان است، آمده و به معنی محل ادرار است و واژه ی عامیانه مَبال، مَوال است. جالب است قدیم، کلماتی گفته می شد که کم ...
مَبال از ریشهٔ بَول، که عربی و اسم مکان است، آمده و به معنی محل ادرار است و واژه ی عامیانه مَبال، مَوال است. جالب است قدیم، کلماتی گفته می شد که کم ...
تب یونجه:حساسیت، آلرژی.