پیشنهادهای صمد توحیدی(شهرام) (٢,١٤٧)
گزدانشدو سبک است؛ _۱ناپراکن. ناپراکنشی. ناپراکند. ناپراکندی ۲_ پراکن. پراکنشی. پراکند. پراکندی. در همهء کارهای ؛ سرمایه شناسی. سیاست شناسی. فرهنگ ...
اُفت. افتامیز. افتاور. اُفتمند. افتور. افتورز. اُفتاگین. اُفتنما. افتخواه. افتی. افتینه. اُفتِش. افتا. افتانه. افتینه. افتاره. افتار. اُفتوَش ":موهن.
برهان شاید که بِرِهان باشد به چم رهانیدن از سر در گم ماندن و بسا که برهنگی باشد که از غلاف و پیلهء ناپیدایی زدوده شود که بیرق شده است ونمونا گردیده ا ...
دستگرفت . دستگر، این اندازه دستگیرم شد:نتیجه؛ آورده ام که واژهء نتیجه نِه تاج است، گُل کار است.
یک چوب. یکران. گازراگفتن. یکسره. یکسره کوبیدن. کوفتن:consecutive
زنجیرهء انگیز. زنجیرهءانگیزش. زنجیرهء انگیختش. زنجیرک انگیزه. زنجیرش انگیزش. زنجیرانگیز. زنجیرتلاس. تلاس زنجیر. سگزنجیرتلاس. تلاس سگزنجیر. تلاس :جای ...
تسلسل:" پیاپی. گراگر. گران. پیس. پیسهم. پیا. پیاور. پیاورز. پیامند. پیمند. پمیندازه. پیونانی. پیمندوارگیانه. پی به پی. پاجاپا. پست سر هم. پشت سر. پیو ...
آمدش. فرودش. افتش. کَتش به لری. پایینش. زیرش. ریزش. روانش. هُرّ:سرازیر. آسیم. آسیم سر. آسیمه سر. آسیمه ور. آسیمه ورز. آسیمه گر. آسیمه آ. کتایه ( افت ...
گندش. گندزده. گندا. گندگشت:عفونت.
مرتع تناوبی:" چرندِ بسا ".
" پیاکِشتا ":تناوب زارعی.
" بسامدی ":تناوبی.
" پیای بسامدگر. پیای بسامد. پیایند بسامدگر. پیامد بسامدگر، پیامدبسامد ور. پیامدبسامدورز. پیای بسامد ورزنده ":تابع متناوب.
" بسامد کِشتگری ":تناوب زارعی.
" پی گر. بسامدگر ":تناوب گر.
" گاهی. گَهی. گَهگَهی. گهگه ":تناوب.
" پی در پیشیِ یافتشی ":تالی یابی. پیایند یابی.
پی در پیشی:توالی
" پیاپی " :توالی. متوالی:" پی در پی ".
" خودنمایی . خودنما. . خودنشان. خودنشانی. ":عرض اندام.
درس گفته ها ودرس نوشته ها: تقریرات و تحریرات.
جنبک چَرخَن:موتور سیکلت. " من یک جنبک چرخن دارم ": من یک موتور سیکلت دارم
" ازکهن تاکنون گفته اند. بوده تابوده. از کی تاکنون ":از قدیم الایام.
" نمایهء ستایانهء کتابخانه ها ":فهرست توصیفی کتابخانه ها.
" واره ":لوگو.
جَک فارسی است زیرا با نمایان شدن پای بهار همهء روییدنیها سبز می کنند و این بیرون زدن را جِک می گویند، گیاهان جک زده اند ویا جک کرده اند. وبرگ درختان ...
نوسان:زل. زبانی. زبانی:نوسان. زل به لری ، زرنگ. تند و تیز. زبانی یا زبانیه . مانند زبان مار. و یا زبان آوری.
" بین اسکار. بین اسکاری ":دوربین عکاسی. [بین اسکار. اسکار. اسککاری. اسکاری]. بین اسکار. بین اسکاری. اسککاری. اسکاری.
" فیلمتاک ":دوربین فیلمبرداری.
" اسک کار= اسککار=اسکار=دوربین اسکار. دوربین اسکاری ":دوربین عکاسی
" تا خدا بخواهد. تا دلت بخواد ":الی ماشا الله.
منطقه دارای ریشه ای فارسی است که نطقه و نسقه هم گفته می شود، است مانند نقطه و مرکز و اندک اندک به ساختار پایانشی و گردانشی زبان وادبیات تازی ریخت آن ...
" دِل گُوِه ":قُوَت ِقَلب. گُوِه چیزی که میان دو و یا چند چیز خواه مادی و خواه معنوی کار نگاهداری را انجام می دهد و به سبک تضایف کاربرد دارد. و گاهی ...
دوچیز که گوهء همدیگر باشندخواه به سبک گرد مانند پسرها و پدرها و یا به سبک تک باشند مانند پدر و پسر. ( تضایف :گوه مانند دو چوب دو دیوار دو سنگ ویا چ ...
چربانه. چربشانه:مسلط.
چربانه. رخنه ورانه. یکانه. یگانه. تکانه. تک. تُک. تیک. پُر. بُرِشانه:مسلط.
چیره. برتر. آگاه. دانا. هَمانِش. این همان. این همانی. فراگیر. فراگیرنده. پوشش. پوششی. چنانی. چونانی. چونان. ( زُت به لری برتری توانمندانه. ) زت و زرن ...
نمادهء واژه پردازیprofile of vocabulary ( نام برای کتاب. )
تِخ: برای راندن توله سگ. پِخ: برای راندن بزغاله و بره. چِخ :برای راندن سگ. یِچ : برای راندن گوساله. هُوش برای راندن چاروایان وهُوط. کِس: برای راندن گ ...
" چیزِ در خود ":شیءِ در خود. شیءفی النفس.
" بازیاد. بازویر. یادآورد. یادآوری . یادش. یاد. بازیادآور . بازیادآورد. بازیادآوری. بازویرآور. بازویرآورد. بازویرآوری. بازیادش. بازویرش. بازیادآوردش. ...
منعکس سازد : وانماید. بازنماید. وانمود کند. بانمود گردان. جلوه گر سازد. وانمایش. بازنما. وانما. وانمای. باوانمود. بازوانماید. باوانمودگر. باوانمودکن. ...
کجایش. کجا. کجایی. کو. برزن. قلمرو. ناحیه:نیه مانند قلمرو. کویی. گستره. کدام. کدامی. کدامین. دیار. ولات:آدرسadress.
میماند به بَرد. به سنگ. سخت. سفت. ساروج. کوه. نارخنه. رخنه ناپذیر. کمر. رُچیدِه. استخوان. چوب. برای مانند کردن .
کند وساب:گاوها به دیوار گردن خود را می سازند و ( کَند وَ ساب ) کندن وسابیدن . گفته می شود که در خور کنسل است. بنگر یم ما این همه واژگان راداریم پس ن ...
" به هم زدن. به یک زدن ":کنسل. کیک و بهمان کار را به هم زدند و یا به هم خورد. خورد به هم. زدن به هم. به هم زدن. برنامه بهم خورد. بر نامه به هم زده ش ...
"گمانش. چینش. یابش":تخمین، گمانش مانند گمانه زنی. چینش به مانند قیاس. و یابش چونان حدس.
شمارگان در سرود وشعر دستور نامها ونموناها را دارند. هر شماری مانند ِ یک نام و اسم و نمونه کاربرد دارد.
" یکه. تک. تکه. بیمانند. تنها. بی همتا. بی تا. بی هماورد. ناهماورد. یکی ":منحصر به فرد. نس ندارد. مانند ندارد. یکا. یکش. یکی. یکان. یگان. یگانه. یگ ...
زم ، نه زم. گرد، ناگرد. نه ناگرد، ناگرد. زم نازم:ابزارهای اندیشی در اندیش صوریِ ارسطویی. با آنچه و ناآنچه آوردیم. آورده ناخورده.