پیشنهادهای صمد توحیدی(شهرام) (٣,٠٠١)
[۶]بخشی. فصل. کالبدها برخیشان فنشی و برخی کانشی اند پس فنشی مانند تخت و شمشیر و چراغ و مانند این. و کانشی مانندمردم و دیگر جانوران. هر کدام از اینها ...
[۲۴]بخشی. فصل. خانه همانا می پیوندد و می سازد از بخشهایی و هموندهاییمرزیده. وآن چها تاست، مرد وزن و سرور و بنده، و پدر و پسر . و خانه دار و خانه یار. ...
مهربان و سازگار مهربان و همراه. مهربان و باهم. مهربان و خوب:مهربان و موافق.
مهر #بی مهر. مهربان#نامهربان. مهرورز#نامهرورز. دوست#دشمن. یاراست#یار نیست. یاور است #یاور نیست. دلبر است#دلبر نیست. دلجو#نادلجو. دلبر است#دلب ...
مهربان:ملکهء مهربانی:داشتش مهربانی.
" ملکهء تنهایی ":داشتش تنهایی.
غم :ملکهء غم :" داشتش غم. داشتش اندوه ".
" شناسهء دانستِ خوی ":تعریفِ علمِ اخلاق.
" چونِش و داشتِش . چون و داشت. چونی و داشتی. چونشی و داشتشی. چونایی و داشتایی. چونگی و داشتگی. چگونگی و داشتونگی. چگونش و داشتونش. چگونا و دا ...
" داشتِشهای مردمی ":ملکات انسانی.
ملکات فاضله:" داشتِشهای برتری ".
" داشتِشهای خودش ":ملکات نفسانی. ملکهء نفسانی:" داشتِش خودش ".
ملکات:" داشتش ها ". ملکه:" داشتش " .
ارزش. شکوه گرامی. بزرگ. بزرگان. بزرگوار. شکوهمند. شکوهمندانه. شکوهش. شکوهان. ارج. ارجمند. والا. ولالایی. بالا. بالایی. سرور. سروری. آقا. آقایی. به. ب ...
" دگرشی. دیگرشی ":متغافل.
" پوشگر ":متغافل.
اختراع:" ساختش. آفریدش ". اکتشاف:" یافتش ( ناگهانی ) . شکافتش ( قانون ) ".
[۲۳]بخشی. فصل. خانه ها گاهی می پرورد در بنشین هایش خوی های جور واجوری را مانند آن اینکه خانه های مویی و پوستی در دشتها می پرورد در بنشینهایش بیداری و ...
[۵]بخشی. فصل. چنانکه پزشکی که درمان می کند تنها را نیاز دارد اینکه بشناسد تن را همه اش و اندامهای تن را ، و آنچه میگیرد ( یعرض ) مر همهء تن را وبرای ...
[۸]فصل. بخش. برتریها دو دسته اند:خُویِش و گُو یِش. پس گویشِ آن برتری بخش گویا مانند فرزانش و اندیشش و زیرکی و هوشمندی تیز دریافتی. و خُویِشیِ آن برتر ...
[۱۱]فصل:بخش. سخت ودور است که یافت شود کسی که آماده به سرشت باشد به سوی برتریها همه، خُویِش و گُویِش، آمادگی فرا چنانکه به راستی سخت است اینکه یافت گر ...
حصن. حصن حصین:" فارسی است زیرا چوبهایی که سیاه چادر ها را سر پا نگاه می دارند را به لری ولکی هوسین می گویند ".
تقدیر:" سرنوشت ". تقدیر: " راز است. از رازهاست ". در تقدیر است:" از رازهاست ". در تقدیر است:" از سرّ هاست ".
مردم سه گروهند؛ ۱_پاک=معصوم. ۲_ناپاک=ملعون. ۳_کار=معمول؛ کی کار کی و کیک کار کیک که کار یا معمولی باشد.
یا هست آنجا زندگی یا مردگی نیست. شهرام. ص
کُ لو نَ=کُلونه:لانه داشتن در کارهایشان و برش ها ی زمین مانند برشهای سمتهای راهها.
" جهانگستری ":امپراطوری. " جهانگستر ":امپراطور. " جهانگستری ها ":امپراطوری ها. " جهانگسترها ":امپراطوری ها.
قانون گویند از کندن ( کَنِن ) می آید زیرا آن را روی سنگ ویا چوب ویا چیز دیگر می کنده اند تا بماند. و کم کم ( نمونا = عَلَم ) برای قانون شده است
ملکات که گرد آن ملکه است:دارایش. دارایشها. دارایشمند. دارایشمندی. دارایشمندیگری گرا. گرایی. گرایانه. گرایانگی. گرایانگی مندانه وارانه هایشان.
تقویم:" برپادارنده. برپاینده. برپا . برپایه. برپایشی. برپایاننده. برپاگر. برپاگری . استوار. استواری. استوارنده. استوارندگی. استوارش. استوارا. استوارا ...
۱_" خود استوار " ۲_" خود استواردار " ۳_" استوار ":ظابطا لنفسه. مانند؛ ۱_خود. ۲_خود دار. ۳_خوددارنده. ۴_خودنگاهدار ":حافظ لنفسه.
سِلپ در لری ولکی به دریافت و پنداشت پَز پَز و تُفالِه است. سلپ چای . سلپ کاه. ودریافت و پنداشت گُنجیده ها رانیز دارد ؛ سلپ دمنوش ها. سلپ آبگوشت. ...
" برگیری ":استثمار.
" بیشینهء نزدیک به پوشش ":اکثریت قریب ( نزدیک ) به اتفاق.
" جان پرور " #" جنایتکار ". " جنایت کار "#" جان پرور ".
[۴] فصل. درمانگر مر تنها را او پزشک میباشد ، و درمانگر خودها او مردمی شهروند است و نامیده میشود نیز بزرگ. مگر اینکه پزشک نیست خواستش به درمان م مردم ...
[۴]. فصل. ودرمانگر مر تنها را او پزشک است.
[۳] فصل. چنانکه آزادی تن آن میانِشِ آمیزه اش ( مزاجه ) است. و بیماریش رفتش از میانش میباشد نیز و آزادی شهر آن میانش خوی و اهلش است. و بیماری اش جدایگ ...
[۱]بخش. برای خود آزادی است و بیماری چنانکه برای تن آزادی است و بیماری. پس آزادی خود این است که ساختارش و ساختار اندامهایش ساختاری باشند . ساختاری باش ...
مردم گردش مردمان.
" تُندش و کُندش ":هفا هفوه.
[۱۶]فصل. بدیها میزداید از شهرها یا با برتری هایی که میباشد ودر خود مردم و یا به اینکه بشوند گیرندگان خودشان. وهر کسی نمیباشد تا زدوده شود شرّ از او ن ...
نویسندگیانی. وار. مندانه. ناک. ها. یشان.
ظلم و ستم:" بجا نیاوردن راسته های مادی و معنوی پدیدارها را ظلم و ستم می گوییم ".
" تَپ و تِیز ":هفا هفوه. تندش و تیزش:هفا هفوه.
( ۱۵ ) فصل. دارای خوی پسندی که گرایش ندارد خودش به چیزی از پستیها و نگاهدارندهء مَر خود را یکی نمی باشند در راستش ( استحقاق ) برتری. پس گردانندگان شه ...
فرض واژگان:بازخورد و برخورد و رویارویی واژگان نیز پنداره و گفتار و کردار و یا فرض و دیدگاه و سخن خود را داراست.
فرض واژگان: برخورد وبازخورد و رویارویی واژگان نیز از واژهای پنداره و گفتاره و کردارهء ویژهء خود است.
" پندار . گفتار. کردار ":دیدگاه. سخن. فرض. " پنداره. گفتاره. کرداره ":دیدگاه. سخن. فرض. و هرکدام از اینها خواه نیک و خواه بد از شمار ۱_اندیشه۲_دانش ...
" پنداره. کرداره و گفتاره ( نیک و یا بد ) ":فرض و فرضیه.