پیشنهاد‌های علی باقری (٣٩,٦٨٦)

بازدید
٢٩,٠٩٣
پیشنهاد
٠

روی فراهم کشیدن ؛ روی پنهان کردن. روی برگرداندن : شاهدان ز اهل نظرروی فراهم نکشند بار درویش تحمل نکند مرد کریم. سعدی.

پیشنهاد
٠

روی سخن با کسی یا بر کسی یا در کسی بودن ؛ مخاطب بودن آن کس. گفتن سخن بدو : سخن را روی در صاحبدلان است نگویند از حرم الا به محرم. سعدی.

پیشنهاد
٠

روی سخن با کسی یا بر کسی یا در کسی بودن ؛ مخاطب بودن آن کس. گفتن سخن بدو : سخن را روی در صاحبدلان است نگویند از حرم الا به محرم. سعدی.

پیشنهاد
٠

روی سخن با کسی یا بر کسی یا در کسی بودن ؛ مخاطب بودن آن کس. گفتن سخن بدو : سخن را روی در صاحبدلان است نگویند از حرم الا به محرم. سعدی. بر رای روشن ...

پیشنهاد
٠

روی رستگاری و سعادت و جز آن دیدن ؛ بدان رسیدن. دست یافتن بدان. به فوز رسیدن : کفشگر در غصه می پیچید و روی رستگاری نمی دید. ( سند بادنامه ص 236 ) .

پیشنهاد
٠

روی رستگاری و سعادت و جز آن دیدن ؛ بدان رسیدن. دست یافتن بدان. به فوز رسیدن : کفشگر در غصه می پیچید و روی رستگاری نمی دید. ( سند بادنامه ص 236 ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روی دل نمودن ؛ جوانمردی و سخاوت داشتن واحسان کردن. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

روی در هم کشیدن ؛ کنایه از خشمگین شدن. گره بر جبین زدن. ترشرویی کردن : چو حجت نماند جفاجوی را به پرخاش در هم کشد روی را. سعدی ( بوستان ) . ملک روی ...

پیشنهاد
٠

روی درنقاب خاک یا تراب کشیدن ؛ کنایه است از مردن. ( یادداشت دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

روی درنقاب خاک یا تراب کشیدن ؛ کنایه است از مردن. ( یادداشت مؤلف ) .

پیشنهاد
٠

روی در جایی ( چیزی ) داشتن ؛ بدان چیز یا آن جای متوجه شدن. روی آوردن بدان. متوجه آن بودن. اقبال بدو کردن. ( یادداشت مؤلف ) : فصل خزان روی در زمستان ...

پیشنهاد
٠

روی در جایی ( چیزی ) داشتن ؛ بدان چیز یا آن جای متوجه شدن. روی آوردن بدان. متوجه آن بودن. اقبال بدو کردن. ( یادداشت مؤلف ) : فصل خزان روی در زمستان ...

پیشنهاد
٠

روی در چیزی کشیدن ؛ متوجه آن شدن. روی بدان آوردن : بس که دنیا را کمر بستم چو مور دانه کش مدتی چون موریانه روی در آهن کشم. سعدی.

پیشنهاد
٠

روی در کسی بودن ؛ متوجه وی بودن. اقبال به وی داشتن : تا خود کجا رسد به قیامت نماز من من روی در تو و همه کس روی در حجیز. سعدی. کجا در حساب آورد چون ...

پیشنهاد
٠

روی خندان شدن ؛ خندان روی شدن. خنده روی گشتن. شادمان گردیدن : کشانی پیاده شود همچو من بدوروی خندان شود انجمن. فردوسی.

پیشنهاد
٠

روی خود آوردن ؛ یادآوری کردن چیزی است برای آنکه حریف بداند که شخص فلان مطلب را دیده یا شنیده یا فهمیده است. ( از فرهنگ لغات عامیانه ) . و اغلب �بروی ...

پیشنهاد
٠

روی خود نیاوردن ، بر روی خود نیاوردن ، به روی خود نیاوردن ؛ خود را به نادانستن و نادیدن و ناشنیدن زدن. چیزی را ندیده و ندانسته نمودن. نمودن که نمی دا ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روی ترش کردن ؛ ترشرویی کردن. تندخویی نمودن : تیغ جفا گر زنی ضرب تو آسایش است روی ترش گر کنی تلخ تو شیرین بود. سعدی.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روی تنک ( بدون اضافه ) ؛ روی نازک و محجوب و شرمگین. ( آنندراج ) . و رجوع به ترکیب روی نازک شود.

پیشنهاد
٠

روی چیزی در چیزی بودن ؛ متوجه بدان بودن : روی وعظی که در پریشانیست عین شوخی و محض پیشانیست. اوحدی.

پیشنهاد
٠

روی به کسی باز کردن ؛ بدو روی آوردن. متوجه او شدن. یار شدن با وی : هرکه به نیکی عمل آغاز کرد نیکی او روی بدو باز کرد. نظامی.

پیشنهاد
٠

روی به کسی گرفتن ؛ روی آوردن. اقبال کردن. موافق او شدن. مطابق میل او گشتن : عمروبن اللیث به جندی شاپور فرارسید و خشنود گشتندبا یعقوب به نامه ای که از ...

پیشنهاد
٠

روی به هم آوردن ؛ با هم روبرو شدن. مقابل یکدیگر آمدن : چو لشکر از هر دو جانب روی بهم آوردند. ( گلستان ) .

پیشنهاد
٠

روی پنهان کردن ؛ مخفی شدن. در اختفا بسر بردن. متواری شدن : فضل ربیع روی پنهان کرد و سه سال وچیزی پنهان بود. ( تاریخ بیهقی ) .

پیشنهاد
٠

روی به روی آوردن ؛ مواجه شدن با کسی. روبرو شدن با کسی. دیدار کردن : روی بر خاک در دوست بباید مالید چون میسر نشود روی بروی آوردن. سعدی. و رجوع به تر ...

پیشنهاد
٠

روی به روی اندرآمدن ؛ مواجه شدن. ( یادداشت مؤلف ) : پذیره شدش اهرمن جنگجوی سپه را چو روی اندرآمد بروی. فردوسی. سپه را چو روی اندرآمد بروی بی آرام ...

پیشنهاد
٠

روی به روی کسی آوردن ؛ با او مواجه شدن. با او مقابله کردن. بااو جنگ کردن. ( یادداشت مؤلف ) : که باشد که آرد به روی تو روی اگر کوه و دریا شود کینه جو ...

پیشنهاد
٠

روی به خاک مالیدن ؛ کنایه از نهایت عجز و خواری نمودن و پست کردن شخصیت خود در مقابل شخصی یا چیزی : نقد خود را نسیه کردن صائب از عقل است دور پیش دونان ...

پیشنهاد
٠

روی به راه اندر آوردن ؛ رفتن. ( یادداشت دهخدا ) : که هرسه براه اندر آرند روی نهان از دلیران پرخاشجوی. فردوسی.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روی برگاشتن ؛ روی برگرداندن. روگردان شدن. بازگشتن : از آوردگه روی برگاشتند چنان خستگان خوار بگذاشتند. فردوسی.

پیشنهاد
٠

روی بستگان سپهر ؛ رازهای آسمانی. ( گنجینه گنجوی ) : آگه از روی بستگان سپهر از شبیخون ماه و کینه مهر. نظامی.

پیشنهاد
٠

روی برگرداندن ؛ روی گردان شدن. اعراض نمودن. ( یادداشت دهخدا ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روی بردن ؛ پس را نگریستن. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

روی بردن از چیزی ؛ ظاهراً شرمسار کردن و زایل کردن آن : سپیده بردروی از چشم درد برد تیغ من سرخی از روی زرد. نظامی.

پیشنهاد
٠

روی بر روی دیوار داشتن ؛ قطع رابطه کردن با مردم. از آمیزش و معاشرت مردم دست کشیدن : یکی خلق و لطف پریوارداشت دگر روی بر روی دیوار داشت. سعدی ( بوستا ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روی بازکردن ؛ روی گشادن. نقاب افکندن : به تیغ گر بزنی بیدریغ و برگردی چو روی بازکنی بازت احترام کنند. سعدی. - || متبسم و خندان شدن. چهره گشادن.

پیشنهاد
٠

روی برآستان کسی مالیدن ؛ اظهار نهایت تواضع و خضوع و بندگی کردن : سر امید فرود آر و روی عجز بمال بر آستان خداوندگار بنده نواز. سعدی.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روی برتافته ؛ روبرگردانده. روگردان شده. اعراض کرده : ای دل و هوش و خرد داده به شیطان رجیم روی برتافته از رحمت رحمان رحیم. ناصرخسرو.

پیشنهاد
٠

در روی درافتادن ( افتادن ) ؛ سر بر خاک نهادن. سجده گزاردن. فروتنی و تذلل کردن : شیران را چون چشم بر موسی ( ع ) افتاد در روی درافتادند. ( قصص الانبیاء ...

پیشنهاد
٠

در روی درافتادن ( افتادن ) ؛ سر بر خاک نهادن. سجده گزاردن. فروتنی و تذلل کردن : شیران را چون چشم بر موسی ( ع ) افتاد در روی درافتادند. ( قصص الانبیاء ...

پیشنهاد
٠

در به روی خود بستن ؛ گوشه نشینی گزیدن. از معاشرت و آمیزش با مردم دوری جستن : در بسته به روی خود ز مردم تا عیب نگسترند ما را. سعدی.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تاریک روی ؛ سیه روی. بدخوی : همچو این تاریک رویان روی من تیره بود وتارفام و بی صقال. ناصرخسرو. و رجوع به ماده تاریک رو شود.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- بهشتی روی ، بهشت روی ؛ زیباروی : نه آن چنان به تو مشغولم ای بهشتی روی. . . سعدی.

پیشنهاد
٠

به روی کسی می ( نبید ) خوردن یا اندرکشیدن ؛ در حضور او و به شادی او می خوردن. باصطلاح امروزه به سلامتی وی نوشیدن. به شادی کسی آشامیدن : به روی شهنشاه ...

پیشنهاد
٠

به روی کسی می ( نبید ) خوردن یا اندرکشیدن ؛ در حضور او و به شادی او می خوردن. باصطلاح امروزه به سلامتی وی نوشیدن. به شادی کسی آشامیدن : به روی شهنشاه ...

پیشنهاد
٠

به روی کسی می ( نبید ) خوردن یا اندرکشیدن ؛ در حضور او و به شادی او می خوردن. باصطلاح امروزه به سلامتی وی نوشیدن. به شادی کسی آشامیدن : به روی شهنشاه ...

پیشنهاد
٠

به روی کسی می ( نبید ) خوردن یا اندرکشیدن ؛ در حضور او و به شادی او می خوردن. باصطلاح امروزه به سلامتی وی نوشیدن. به شادی کسی آشامیدن : به روی شهنشاه ...

پیشنهاد
٠

به روی کسی می ( نبید ) خوردن یا اندرکشیدن ؛ در حضور او و به شادی او می خوردن. باصطلاح امروزه به سلامتی وی نوشیدن. به شادی کسی آشامیدن : به روی شهنشاه ...

پیشنهاد
٠

به روی کسی چیزی چون بد یا بلا آمدن ؛ بر سر او آمدن. او را رخ دادن. برای او پیش آمدن. ( از یادداشت مؤلف ) : جوان تاش پیری نیاید به روی جوانی بی آمرغ ...

پیشنهاد
٠

به روی کسی چیزی چون بد یا بلا آمدن ؛ بر سر او آمدن. او را رخ دادن. برای او پیش آمدن. ( از یادداشت مؤلف ) : جوان تاش پیری نیاید به روی جوانی بی آمرغ ...