پیشنهادهای علی باقری (٣٧,٥٩٢)
|| قربان و صدقه وی رفتن. گردیدن بر گرد او به قصد اظهار نهایت اخلاص و برای بلاگردانی از جان وی ، چنان که مادری به هنگام بیماری فرزندش بلاگردان او شدن. ...
دور چیزی یا کسی گشتن ( یا گردیدن ) ؛ گرد او گردیدن. ( یادداشت مؤلف ) . چرخ زدن گرد چیزی : دار حول الشی ٔ؛دار به ؛ دار علیه. ( از اقرب الموارد ) .
|| قربان و صدقه وی رفتن. گردیدن بر گرد او به قصد اظهار نهایت اخلاص و برای بلاگردانی از جان وی ، چنان که مادری به هنگام بیماری فرزندش بلاگردان او شدن. ...
دور چیزی یا کسی قلم گرفتن یا خط کشیدن ؛ چیزی یا کسی را نادیده انگاشتن : فلان کارگر زرنگ و لایق هم این روزها تنبل شده باید دورش را قلم گرفت. مدتهاست د ...
دور چیزی یا کسی قلم گرفتن یا خط کشیدن ؛ چیزی یا کسی را نادیده انگاشتن : فلان کارگر زرنگ و لایق هم این روزها تنبل شده باید دورش را قلم گرفت. مدتهاست د ...
بادنجان دورقاب چین ؛ متملق و چاپلوس. آنکه برای خوش آیند صاحبان زر و زور اظهار نظرهای چاپلوسانه و غالباً دور از حقیقت بکند. خوش آمدگو. خوش رقص. ( یادد ...
دور تا دور ؛ گرداگرد. دورادور. دور و بر. محیط و گرداگرد. ( ناظم الاطباء ) . پیرامون. پیرامن. اطراف. حول : دورتا دور او جماعت نشسته بودند؛ چون دایره ا ...
دور دور کسی یا چیزی یا کاری بودن ؛ حکم حکم او بودن. از عالم دست دست او بودن. ( از آنندراج ) : در نظر آن نرگس مستانه است دور دور ساغر و پیمانه است. ق ...
دور کسی سرآمدن ؛ در تداول کنایه است از سپری شدن روزگار قدرت یا عزت او. - || به پایان رسیدن نوبت او.
دور بر کسی افتادن ؛ نوبت سرکشیدن پیاله شراب به کسی رسیدن. - || کنایه است از روزگار به مراد او شدن : ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند دور چون بر عا ...
دور خلافت و حکومت به کسی رسیدن ؛ نوبت و دوران خلافت و امارت بدو رسیدن. خلیفه و حاکم شدن وی : دور خلافت چو به هارون رسید رایت عباس به گردون رسید. نظا ...
جور دور ؛ ظلم دهر و صدمه روزگار. ( ناظم الاطباء ) .
دور گوشمال ؛ زمانه پر فتنه و ظلم. - || ایام فقر و حوادث. ( ناظم الاطباء ) .
گردش دور ؛ گردش روزگار. دور چرخ : بخندید و گفت ای پسر جور نیست ستم بر کس از گردش دور نیست. سعدی ( بوستان ) .
فتنه دور قمر ؛ کنایه از معشوق است با ایهام به معنی اصطلاحی کلمه : ز زلفش خلق را جان در خطر بود همانا فتنه دور قمر بود. منیر ( از آنندراج ) .
دور کمال ؛ عصر کمال. روزگار کمال. عهدی که جهان به کمال خود رسیده است و برغم خاقانی کنایه از سال تولد اوست : دور کمال پانصد هجرت شناس و بس کآن پانصد د ...
دور هلالی ؛ دور کودکی. ( خسرو و شیرین چ وحید ذیل ص 43 ) : درین دور هلالی شاد می خند که خندیدیم ما هم روزکی چند چو بدر انجمن گردد هلالت برافروزند انجم ...
دور گیتی ؛ دور جهان. گردش چرخ.
دورمدام ؛ حرکت دایم. ( ناظم الاطباء ) .
ربح دور شرعی ؛ سود و منفعت و مرابحه شرعی. ( ناظم الاطباء ) .
دور گنبد دوار ؛ گردش آسمان. دور چرخ : زیر این دور گنبد دوار هست دی با بهار و گل با خار. سنایی.
دور گردون ؛ دور چرخ. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به ترکیب دور چرخ شود.
دور قمر ؛ دور قمری : تا بداند سعد و نحس بیخبر دور تست این دور نی دور قمر. مولوی. سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار در گردشند برحسب اختیار دوست. حافظ ...
دور قمری ؛ دور آخر کواکب سیاره ، چه دور هر کوکبی را هفت هزار سال دانند هزار سال به خودی خود صاحب عمل باشد و شش هزار سال به مشارکت شش کوکب دیگر و آدم ...
دور شمسی ؛ یکبار حرکت زمین به دور خورشید که یک سال طول می کشد. مقابل دور قمری.
دور فلک ؛ چرخ گردون. گردش آسمان. ( یادداشت مؤلف ) : کار این دهر بین و دور فلک وآن دگر بازده به مردم لک. خسروی. دور فلک چون تو بسی یار کشت دست قوی ...
دور فلکی ؛ دور آسمانی. دور گردون : دور فلکی یکسره بر منهج عدل است خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل. حافظ.
دور سپهر ؛ دور آسمان. گردش چرخ. دور گردون : بر مراد تو باد دور سپهر دور او تا به حکم یزدان است. سوزنی. تاکه ز دور سپهر هست مدار و مدر تا که به گرد ...
دور سمایی ؛ گردش آسمان. دور آسمانی : آنچه با ما می کند اندرزمان آفت دور سمایی می کند. سعدی. رجوع به ترکیب دور گردون و دور آسمانی شود.
دور زمان ؛ گردش دهر. ( ناظم الاطباء ) . گردش چرخ. دور آسمان. دور چرخ. صروف دهر کنایه از حوادث ونوایب روزگار. ( یادداشت مؤلف ) : چنین بود تا بود دور ...
دور جهان ؛ گردش دنیا. دورگردون : دور جهان روز نو از سرگرفت موسم نوروز جهان درگرفت. امیرخسرو دهلوی ( از آنندراج ) .
دور چرخ ؛ حرکت افلاک. ( ناظم الاطباء ) . گردش آسمان و ستارگان. ( یادداشت مؤلف ) : دربند دور چرخ هم ارکان هم انجم است در زیر ران دهر هم ادهم هم ابرش ...
دور دهر ؛ دور چرخ. گردش روزگار. دور گردون : از گشت چرخ کار به سامان نیافتم وز دور دهر عمر تن آسان نیافتم. خاقانی. رجوع به دور گردون شود.
دور آسمان ؛ گردش چرخ. دور فلک. گذشت روزگار : سالهای عمر تو بادا ز دور آسمان بی حد وبی مر که بی حد زیبد و بی مر زید. سوزنی. همه کارم ز دور آسمانی چو ...
دور آسمانی ؛ کنایه است از تصادفات و حادثات روزگار. نوائب دهر. ( یادداشت مؤلف ) : همه کارم ز دور آسمانی چو دور آسمان شد زیر و بالا. خاقانی.
دور به کام کسی رفتن ؛ دور به کام کسی زدن. گردش روزگار بر وفق مراد وی بودن : صائب کنون که دور به کام تو می رود بشکن به ساغری سر و دست خمار را. صائب ( ...
دور اندر شدن ؛ به گود افتادن. گود افتادن. غائر گشتن. ( یادداشت مؤلف ) . تقعر. ( تاج المصادر بیهقی ) : اندر این حال تن زود لاغر شود و ریم کند و چشمها ...
دور و دراز ؛ طولانی و بسیار دراز. ( ناظم الاطباء ) .
دور کشیدن ؛ دیر کشیدن. مدتی زیاد گذشتن. ادامه داشتن برای مدتی دراز : ابومطیع مردی بود با نعمت بسیار از هر چیزی و پدری داشت بواحمد خلیل نام ، شبی از ا ...
از دور و نزدیک ؛ از بیگانه و خویش.
از خدا دور ؛ غافل از خدا. از خدا بیخبر. از حق غافل : به تندی برزد آوازی به شاپور که از خود شرم دار ای از خدا دور. نظامی.
خدا دور ( یا خدا به دور ) ؛ از خدا دور. از خدا بی خبر. از خدا غافل. ازحق غافل : چند از این دوران که هستند این خدادوران در او شاید ار دامن ز دوران درک ...
دور نیست که ؛ بعید نیست که. استبعاد ندارد که. ( یادداشت مؤلف ) .
دور از کسی ؛ در فراق او. بی حضور او : دور از تو گذشت روز عمرم نزدیک شد آفتاب زردش. خاقانی.
دور از مجلس ؛ دور از جناب. رجوع به ترکیب دور از جناب شود.
دور باد ؛ برکنار باد. بیرون باد. خارج و رانده باد. خدا دورکند. گسسته و منقطع باد. مباد. ( از یادداشت مؤلف ) : نباشد و گرچه بود بد نهان که بدخواه تو ...
دور بادا دور ؛ برکنار باد. مباد : چرخ گردهستی از من گر برآرد گو برآر دور بادا دور از دامان نامم گرد ننگ. هاتف اصفهانی.
دور از رو ؛ دور از جناب. دور از حضور. ( یادداشت دهخدا ) . دور از رو ؛ دور از جناب. حاشا عن الحاضرین. برای مراعات ادب با مخاطب هنگامی دور از رو گویند ...
دور از کار ؛ خارج از کار و مخالف اراده و قصد ( ناظم الاطباء ) .
دور از ما ؛ خارج از ما و مخالف با ما. ( ناظم الاطباء ) .