پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
دست بر هم زدن ؛ دست زدن. تصفیق. تصدیة. ( دهار ) . تصفیح. تصفیق. صفق. ( تاج المصادر بیهقی ) : سَطع؛ دست برهم زدن تا آواز برآید. ( منتهی الارب ) . و رج ...
دست بر هم سائیدن ؛ دست به هم مالیدن. افسوس خوردن. اظهار تأسف و پشیمانی کردن : چون نسایم دست بر هم کز شمار نقد عمر رنگ افسوسی به دست بادپیما مانده اس ...
دست بر لب زدن ؛ دست بر لب نهادن به نشانه ساکت شدن : ازین جام تهی فریاد زد جوش سبک دستش زدم بر لب که خاموش. میرزا محمدزمان راسخ ( از آنندراج ) .
دست برمالیدن ؛ کنایه از آماده و مهیا شدن برای کاری. ( از آنندراج ) : ز ساطور غم استخوانم شکست به سلاخی غصه برمال دست. ظهوری ( از آنندراج )
دست بر گریبان زدن ؛ در آویختن با : ز هشیار عاقل نزیبد که دست زند بر گریبان نادان مست. سعدی.
دست برگشادن ؛ آغاز کردن به کاری. رجوع به دست برگشادن و دست گشادن در ردیفهای خود شود.
دست بر گلو آوردن ؛ کنایه از گلو افشردن. ( آنندراج ) : سلیم قطره آبی نمی توان خوردن چه دست بود که غم بر گلوی ما آورد. سلیم ( از آنندراج ) .
دست بر کمر ماندن ؛ کنایه از بیکار و معطل ماندن. ( آنندراج ) . - || کنایه از رعنائی و خودنمائی کردن. ( آنندراج ) .
دست برگرفتن ؛ دست کسی را به دست گرفتن : مصافحة؛ دست با یکدیگر برگرفتن در سلام. ( دهار ) .
دست بر کمر گرفتن ؛ اظهار عجز کردن : روا بود همه خوبان آفرینش را که پیش صاحب ما دست بر کمر گیرند. سعدی ( خواتیم ) .
- || تعظیم کردن و پرستش نمودن و اطاعت و فرمانبرداری کردن.
دست بر کمر داشتن ؛ نخوت وغرور کردن. ( آنندراج ) . دست به کمر داشتن. دست بر کمر زدن. دست در کمر داشتن : نگردد عقدهای من چرا هر روز مشکلتر که چون سرو ا ...
دست بر کمر زدن ؛ نخوت و غرور کردن. ( آنندراج ) . دست بر کمر داشتن. دست به کمر داشتن : مبند دل به رعونت که می کند کچه گل چو بهله پوچ شمر دست بر کمر زد ...
- دست بر قفا پیچیدن ؛ تاباندن دست بسوی پشت یا بستن در پشت : بر لب آب بقا از تشنگی جان می دهد دست هرکس را که حیرت بر قفا پیچیده است. صائب ( از آنندرا ...
دست بر کتف بستن ؛ دست بر قفا بستن.
دست بر کش نهادن ؛ دست بر سینه و بغل نهادن بعلامت تسلیم : بینداخت شمشیر و ترکش نهاد چو آزادگان دست بر کش نهاد. سعدی.
دست بر فلک شدن ؛ کنایه از بلند کردن دست در وقت دعا خواستن. ( آنندراج ) : چو این داستان گفته شد یک به یک نیوشنده را دست شد بر فلک. نظامی ( از آنندراج ...
دست ( چیزی را ) بر قفا بستن ؛ بسوی پشت بردن دودست و به هم بستن : دست مژگان بر قفا بندیم کز آسیب او در دل هر پاره دل نشترستانی شکست. طالب آملی ( از آ ...
دست بر سینه نهادن ؛ به معنی دست بر دل نهادن ، و آن کنایه از ضبط دل کردن و تسلی دادن است. ( از آنندراج ) : تکفیر؛ دست بر سینه نهادن پیش کسی. ( از منته ...
دست بر سر نهادن ؛ قبول کردن و دست به سینه نهادن. نوعی از تعظیم متعارف هندوستان است که آنرا سلام کردن هم گویند. ( از آنندراج ) : دست و پا تا هست بر سر ...
دست بر سینه ؛ قرار داشتن دستها روی سینه به ادب و تعظیم : به دست آهن تفته کردن خمیر به از دست بر سینه پیش امیر. سعدی.
دست بر سرگرفتن ؛ در مقام ادای تسلیم و کرنش و در محل شدت درد و ضعف هر دو مستعمل می شود. ( آنندراج ) : بنفشه دست را بر سر گرفته که از سیلیش رنگی برگرفت ...
دست [ فلان ] بر سر من ؛ آنچه او را نصیب شد مرا هم نصیب باشد. ( آنندراج ) : ظهوری میروی از سختی رشک مکن پا سست دستت بر سر من. نورالدین ظهوری ( آنندرا ...
دست بر سر نشستن ؛ سیلی به سر زدن در هنگام حسرت و افسوس. ( آنندراج ) . دست به سر نشستن. دست به سر داشتن. دست به سر گرفتن. دست بر سر زدن : نشسته به کنج ...
دست بر سر کشیدن ؛ نوازش کردن : در دل آسای پریشانان مباش از شانه کم کز نوازش زلفها را دست بر سر می کشد. رفیع واعظ ( از آنندراج ) . - || کنایه از سر ...
دست بر سر شدن ؛ تسلیم کردن. ( ناظم الاطباء ) . - || سجده کردن و تعظیم نمودن. ( ناظم الاطباء ) : بفرمان به پیش سکندر شدند دوتا گشته و دست بر سر شدند ...
دست بر سر ( کسی ) سودن ؛ او را مورد نوازش قرار دادن : او را بر خویش خواند پیوست هر ساعت سودبر سرش دست. نظامی.
دست بر سر زدن ؛ اکثر در وقت فقدان مطلوب باشد. کوفتن دست بر سر به نشانه اندوهی و غمی و اسفی. سیلی به سر زدن در هنگام حسرت و افسوس. ( آنندراج ) . دست ب ...
دست بر سر دست نهادن ؛ کنایه از معطل و بیکار بودن. بیکاری و بی شغلی. ( آنندراج ) : سعی ناکرده پر از در و گهر می گردد چون صدف دست وحید ار بنهی بر سر دس ...
دست بر سری رفتن ؛ کنایه از برسرزنان و نالان رفتن : در پای طاعتش نزدی دست لاجرم هم پای در گلی رو و هم دست بر سری. خالدبن ربیع ( از لباب الالباب چ نفی ...
دست بر زانو زدن ؛ اکثر در وقت فقدان مطلوب باشد، و در نماز نیز معهود است. ( آنندراج ) : در هر نماز دست به زانو زند چرا زاهد اگر ز کرده پشیمان نگشته اس ...
دست بر زمین زدن ؛ کوفتن کف دست بر زمین به نشانه عجز یا تضرع : یکی بیخود از خشمناکی چو مست یکی بر زمین می زدی هر دو دست. سعدی.
دست بر سر ؛ کنایه از تأسف و تحیر و حیرانی باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) . سرگردان و سرگشته ومشوش و حیران. ( ناظم الاطباء ) . - || به معنی دست بسر؛ ک ...
دست بر روی دست نهادن ؛ کنایه از بی کاری و بی شغلی. ( از آنندراج ) . بیکار و معطل بودن. ( غیاث ) : نام خودرا کوهکن کرد از سبکدستی بلند دست خود بر روی ...
دست بر ( به ) روی گرفتن ؛ کنایه از روی پوشیدن ، و این از جهت شرم و حیا بود. ( آنندراج ) : سحر که باد صبا از رخش نقاب گرفت دو دست خویش بروی خود آفتاب ...
رگ خواب کسی را بدست آوردن. نقطه ضعف او را پیدا کردن. به تدبیر و فن کسی را مطیع اراده و خواهش خود کردن. چمش را بدست آوردن : یکچندی میدان خالی یافتند و ...
- دست بر رو زدن ؛ لطمه و طپانچه بر رخسار زدن به علامت افسوس و تأسف یاشگفتی از کار ناشایست کسی : دست بر رو زد و بر سر زد و بر جبهت گفت بسیاری لاحول و ...
دست بر ( به ) رگ نهادن ؛ نبض گرفتن : کهن سالی آمد به نزد طبیب ز نالیدنش تا بمردن قریب که دستم به رگ برنه ای نیک رای که پایم همی برنیاید ز جای. سعدی.
دست بر ران کوبیدن ؛ در وقت فقدان مطلوب باشد. ( از آنندراج ) . رجوع به ترکیب دست بر سر زدن شود.
دست بر ران نهادن ؛ تکیه دادن دست بر ران : غم گور از نشاط گورش برد دست بر ران نهاد و پای فشرد. نظامی.
دست بر رخ گرفتن ؛ کنایه از روی پوشیدن و این از شرم و حیا بود. ( آنندراج ) : دوشیزگان خاطر من بین که غنچه وار بر رخ گرفته اند ز تو شرمسار دست. کمال ا ...
دست بر دهان نهادن ؛ مانع سخن گفتن شدن : ادب تخفیف پای در میان آورد و دست بر دهان ترجمان خاطر نهاد و سر عنان قلم بازکشید. ( منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 7 ...
دست بر دیواربودن ؛ به معنی دست به دیوار بودن. ( از آنندراج ) : ز عکس روی او مهر زراندود پیاپی دست بر دیوار می بود. صائب ( از آنندراج ) . رجوع به تر ...
دست بر دهان بردن ؛ کنایه از پشیمانی و افسوس و تأسف خوردن. ( برهان ) ( آنندراج ) .
دست بر دهان بودن ؛ کنایه از خاموش بودن. ( آنندراج ) . - || بی چیز بودن. منتظر کمک دیگری بودن.
دست بر دهان کردن ؛ کنایه از چیزی خوردن. ( برهان ) ( آنندراج ) .
دست بر دوش زدن ؛ مهربانی و شفقت کردن ، از قبیل بر پشت زدن که مرسوم هندوستان است. ( آنندراج ) .
دست بر دوش گذاشتن ؛ به معنی دست بر دوش افگندن. ( از آنندراج ) . رجوع به ترکیب دست بردوش افگندن شود.
دست بر دهان ؛ کنایه ازچیزی خوردن. ( برهان ) ( شرفنامه منیری ) . دست بر دهان کردن. - || کنایه از پشیمانی و افسوس. ( انجمن آرا ) .
دست بر ( به ) دوش انداختن ؛ دست بر دوش افگندن. - || دست در گردن کسی کردن : سنبلی دست به دوش سمن انداخته بود زلف خورشیدپناه تو بیادم آمد. صائب ( از ...