پیشنهاد‌های علی باقری (٣٩,٦٨٦)

بازدید
٢٩,٠٧٠
تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رهروان گردون ؛ هفت سیاره. ( از ناظم الاطباء ) . کنایه از سبعه سیاره است. ( از برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رهروان آخرت ؛ طالبان آخرت که به دنیای دون بی اعتنا باشند. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رهروان ازل ؛ طالبان حق و سالکان دین. ( از برهان ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . طالبان حق و سالکان راه. ( انجمن آرا ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رهروان سحر ؛ کنایه از سالکان شب زنده دار. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

ره بردن به کسی یا جایی ؛ بدو یا بدانجا دسترسی یافتن. بدان پی بردن. بدان راهنمایی شدن : چراغی است در پیش چشم خرد که دل ره به نورش به یزدان برد. اسدی.

پیشنهاد
٠

رهبر پیشاهنگی ؛ فرمانده پیشاهنگان. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رهبر خردی ؛ برهانی که عقل پسندد. ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رهایش یافتن ؛رهایی یافتن. ( یادداشت مؤلف ) : چون از آن سختی رهایش یافتم. . . ( مقامات حمیدی ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رهایش بخشیدن ؛ رهایی بخشیدن. نجات دادن. ( یادداشت مؤلف ) : تنفیس ؛ رهایش بخشیدن از غم. ( منتهی الارب )

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رهایش جستن ؛ رهایی جستن. خلاص طلبیدن. ( یادداشت مؤلف ) . مؤائلة. وئال. وأل. وؤول. وئیل. ( منتهی الارب ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

وارهاندن ؛ آزاد ساختن. رهانیدن : وارهان زین دامگاه غم مرا کآرزوی آشیان می آیدم. خاقانی. جان یوسف زاد را کآزادکرده همت است وارهان زین چارمیخ هفت زند ...

پیشنهاد
٠

روی رهایی بودن ؛ امکان سرپیچی و خلاص داشتن. راه و وجه خلاص بودن. به ترک چیزی توانایی داشتن : لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید مگر از آتش دوزخ بودش ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بازرهاندن ؛ وارهاندن. رهانیدن. رهاندن. خلاص کردن. آزاد ساختن : مردم. . . نخست ترا بازرهانند. ( کلیله و دمنه ) . خوی بدش که بازرهاند مرا ز من آن خوی ...

پیشنهاد
٠

رها کردن بنده از قید بندگی ؛ تحریر. آزاد کردن. ( یادداشت دهخدا ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رها کردن سنگ ؛ افکندن آن. ( از یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ره رفته ؛ عزیمت کرده. راهی شده : به ره خفتگان تا برآرند سر نبینند ره رفتگان را اثر. سعدی ( بوستان ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ره بسیج ؛ همراه. هم سفر : جهاندار با ره بسیجان خویش ره آورد چشم از ره آورد پیش. نظامی.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ره پاییدن ؛ راه پاییدن. کشیک دادن. نگهبانی راه نمودن : آن را که ره پاید و نگهبانی کند دیده بکنند. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 157 ) .

پیشنهاد
٠

ره تافتن بسویی ؛ بدان جانب رفتن. راهی شدن بدان سوی. رو کردن بدانجا : گرت خوش آید سخن من کنون ره ز بیابان بسوی شهرتاب. ناصرخسرو.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روی هم رفتن ؛ متراکم شدن. ( یادداشت دهخدا ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یکرویه کردن ؛ خاتمه دادن. یک طرفه کردن : شمشیر دورویه کار یکرویه می کند. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بلارویه ؛ ناسگالیده ، نیندیشیده. ( یادداشت مؤلف ) .

پیشنهاد
٠

ترجمه : وَمَنْ أَظْلَمُ : کیست ستمکارتر مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیَاتِ رَبِّهِ از کسی که به وسیلۀ نشانه هاى پروردگارش تذکرّ داده شده فَأَعْرَضَ عَنْهَا و [ ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روی گداخته ؛ یعنی رویینه. نحاس. ( ترجمان القرآن ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روی سوخته ؛ سولفور مس. ( از فرهنگ فارسی معین ) .

پیشنهاد
٠

روی و راه نبودن یا نداشتن ؛ چاره و علاج نبودن یا نداشتن. || امید. ( آنندراج ) ( برهان ) ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( یادداش ...

پیشنهاد
٠

روی و راه نبودن یا نداشتن ؛ چاره و علاج نبودن یا نداشتن. || امید. ( آنندراج ) ( برهان ) ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( یادداش ...

پیشنهاد
٠

روی چیزی را ندیدن ؛ بدان نرسیدن. از وصول بدان محروم ماندن : امیر یکی را. . . چنانش بخوابانید که دیگر روی برخاستن ندید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101 ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روی نبودن ؛ ممکن نبودن. مقدور نبودن. مصلحت نبودن. امکان نداشتن. جانداشتن. اقتضا نداشتن : تا این گل دوروی همی روی نماید زین باغ برون رفتن ما را نبود ر ...

پیشنهاد
٠

روی به کار داشتن ؛ آهنگ و قصد کاری داشتن : بیش کس نبود از پیران دولت که کاری برگذاردی. . . و روی به کاری بزرگ داشتیمی. ( تاریخ بیهقی ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روی ریا ؛ قصد ریا. طریق و شیوه ریا : با خداوند زبانت به خلاف دل تست با خداوند جهان نیز ترا روی ریاست. ناصرخسرو. هفتاد زلت از نظر خلق در حجاب بهتر ز ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روی تعارف ؛ قوه کشف اشیاء پنهانی. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از روی ِ، یا ز روی ِ ؛ برحسب. این کلمه مثل نصب و دو زبر عربی است : شرعاً؛ از روی شرع. عرفاً؛ از روی عرف. مجازاً؛ برحسب مجاز. از روی طیبت و از روی مزا ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از روی ِ، یا ز روی ِ ؛ برحسب. این کلمه مثل نصب و دو زبر عربی است : شرعاً؛ از روی شرع. عرفاً؛ از روی عرف. مجازاً؛ برحسب مجاز. از روی طیبت و از روی مزا ...

پیشنهاد
٠

به روی دیگر نهادن ؛ واژگونه کردن. برعکس نمودن. بصورتی دیگرتلقی کردن و تعبیر نمودن. طور دیگر تفسیر کردن : من سخت کارهم رفتن این لشکر را و زهره نمی دار ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روی تردد ؛ راه تردد. ( از شرفنامه منیری ) ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

روی تردد ؛ راه تردد. ( از شرفنامه منیری ) ( ناظم الاطباء ) . - روی راست داشتن ؛ طریقه و راه راست داشتن : هرکه را روی راست بخت کژ است مار کژ بین که ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به هیچ روی ، یا از هیچ روی ؛ بهیچوجه. بهیچ طریق. مطلقا : من او را نیازردم از هیچ روی ز دشمن بود این زمان کینه جوی. فردوسی. به هیچ رویی با روی آن نگ ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روی بقا ؛ راه پایندگی و استوار و محکم و برقرار. ( از ناظم الاطباء ) . - || صحت و عافیت و تندرستی. ( از ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ازاین روی ، یا زین روی ، یا ازآن روی ، یا زآن روی ؛ لذلک. لهذا. بدین سبب. بناءً علی ذلک. بناءً علیه. بناءً علی هذا. بهرِ. برای ِ. از بهرِ. از قبل ِ. ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از چه روی ؛ از چه جهت. ( از مؤید اللغات ) . از چه بابت. از چه جهت. بچه سبب. ( از ناظم الاطباء ) : مردم اگر جان و تنست از چه روی فتنه تو بر جان نیی و ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- به چه روی ؛ چرا. به چه علت : بندیش که مردم همه بنده به چه رویست تا مولا بشناسی و آزاد و مدبر. ناصرخسرو. نفحات صبح دانی به چه روی دوست دارم که به ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روی خاندان ؛ اشرف خیل خانه. ( شرفنامه منیری ) . بهترین و اشرف دودمان. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روی نسل آدم ؛ کنایه از اشرف خلایق و پیغمبران باشد. ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ) ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) . پیغمبران. ( از ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

با روی و ریا ؛ دورو. ریاکار. اهل ریا و تظاهر : گر روی بتابم ز شما شاید ازیراک بیروی و ستمکاره و با روی و ریایید. ناصرخسرو. || شرم و حیا و این در کل ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از روی بردن ؛ خجول و محجوب کردن. ( یادداشت مؤلف ) . به بیشرمی و وقاحت کسی را از نیتی یا گفتاری یا مطالبه ای منصرف ساختن.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از روی نرفتن ؛ محجوب و شرمسار نشدن. ( یادداشت مؤلف ) . از پای ننشستن. از جای نرفتن با وجود ابرام و بیشرمی و پررویی کسی.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روی و ریا ؛ تظاهر و خودنمایی. ریاکاری. ظاهرسازی : بخشش او طبیعی و گهر است بخشش دیگران به روی و ریاست. فرخی. به روی و ریا کار کردن ندانی ازیرا نه تو ...

پیشنهاد
٠

روی برآوردن زخم و داغ ؛ به شدن زخم و داغ. ( آنندراج ) . بهبود یافتن آن : داغ دل روی برآورد و مرا رسوا کرد یارب این آینه در رنگ چرا شد غماز. قدسی ( ا ...

پیشنهاد
٠

روی برآوردن زخم و داغ ؛ به شدن زخم و داغ. ( آنندراج ) . بهبود یافتن آن : داغ دل روی برآورد و مرا رسوا کرد یارب این آینه در رنگ چرا شد غماز. قدسی ( ا ...