پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٢٧٠)

بازدید
٢٥,٨٧٩
پیشنهاد
٠

رخش برانگیختن ؛ اسب به جولان آوردن. اسب دوانیدن. اسب راندن. به حرکت درآوردن اسب. از جای جنبانیدن اسب به تندی. به تاختن داشتن اسب : برانگیخت رخش و برآ ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رخش بهار ؛ نسیم بهار یا ابر بهار. ( ناظم الاطباء ) . کنایه از باد بهاری و ابر بهاری. ( آنندراج ) ( از برهان ) ( انجمن آرا ) .

پیشنهاد
٠

رخش بیجاده نعل ؛ مراد از گلبن. ( آنندراج ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رخش شدن ؛ رنگین گشتن. سرخ شدن. گلگون شدن : ز تن کرد چندان سر از کینه پخش که شد زیر او در ز خون چرمه رخش. اسدی.

پیشنهاد
٠

رخساره بر زمین مالیدن یا سودن ؛ مالیدن روی بر زمین. سودن روی بر زمین. کنایه از تعظیم و احترام و به خاک افتادن است : بمالید رخساره را بر زمین همی خوان ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پری رخسارگی ؛ پریرویی. زیبارویی. زیباروی بودن. پری رخسار بودن : این چنین رخ با پری باید نمود تا بیاموزد پری رخسارگی. سعدی.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ترک رخساره ؛ زیباروی. ترک روی. زیبارخ : مهی ترک رخساره هندوسرشت. . . نظامی.

پیشنهاد
٠

رخساره بر زمین مالیدن یا سودن ؛ مالیدن روی بر زمین. سودن روی بر زمین. کنایه از تعظیم و احترام و به خاک افتادن است : بمالید رخساره را بر زمین همی خوان ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پری رخسار ؛ خوبروی و نیک منظر مانند فرشتگان. ( ناظم الاطباء ) . پریروی. پریرخ. فرشته روی. که رویی چون پری دارد. که رخساری زیبا چون فرشته دارد. زیبارو ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پاکیزه رخسار ؛ پاکیزه روی. پاکیزه رخ. زیباروی. زیباچهر : که زاد این صورت پاکیزه رخسار از این صورت ندانم تا چه زاید. سعدی.

پیشنهاد
٠

رخت بر بارگی بستن ؛ یراق و زین آلات را بر روی اسب بستن. بنه و متاع و وسائل بر اسب نهادن برای حرکت : جهانجوی بر بارگی بست رخت زفتراک او سر برآورد بخت. ...

پیشنهاد
٠

رخت بر خر بستن ؛ راهی شدن. ( آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

رخت خورشید و ماه ؛ شعاع آفتاب و پرتو ماه. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رخت سفر ؛ اسباب سفر. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

رخت سفر ریختن در جایی ؛ اقامت کردن در آنجای. ( مجموعه مترادفات ص 31 ) .

پیشنهاد
٠

رخت سفر گشادن ؛ از سفر بازآمدن. اقامت کردن. ( مجموعه مترادفات ص 31 ) . || پرده منقش و قلابدوزی. || زین پوش. ( ناظم الاطباء ) . یراق اسب. ( لغت محلی ش ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

هندوانه رخت ؛ کسی که جامه سیاه پوشد. آنکه لباس مشکی در بر کند. سیاه پوش. - || بمجاز، بدبخت. سیه کام. تیره بخت. ماتم زده : به من هندوانه رخت از بخت ...

پیشنهاد
٠

رخت دو جاری را در یک طشت نمیشود شست ؛ زنهای دو برادر همیشه رقیب و محسود یکدیگرند. ( از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 865 ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رخت ریختن یا برون ریختن ؛ رها کردن جامه و جز آن. بجا گذاشتن جامه و جزآن : سر از تیغباران چو برگ درخت یکی ریخت رخت و یکی یافت تخت. فردوسی. مکن شکوه ...

پیشنهاد
٠

رخت ریختن یا برون ریختن ؛ رها کردن جامه و جز آن. بجا گذاشتن جامه و جزآن : سر از تیغباران چو برگ درخت یکی ریخت رخت و یکی یافت تخت. فردوسی. مکن شکوه ...

پیشنهاد
٠

رخت سلام علیک ؛ لباسی که برای رفتن به دربار در بر کنند. رخت سلامی. ( از آنندراج ) : رخت سلام علیک پوشیده به طمطراق هرچه تمامتر به خانه آن گرسنه چشم د ...

پیشنهاد
٠

رخت گشودن در جایی یا به جایی ؛ کنایه از قرار گرفتن و اقامت کردن است. ( آنندراج ) : گرد سفر از چهره ما شسته نگردد تا رخت چو سیلاب به دریا نگشاییم. صا ...

پیشنهاد
٠

رخت گشودن در جایی یا به جایی ؛ کنایه از قرار گرفتن و اقامت کردن است. ( آنندراج ) : گرد سفر از چهره ما شسته نگردد تا رخت چو سیلاب به دریا نگشاییم. صا ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رخت بافتن ؛ جامه بافتن. پارچه بافتن : سرو را گر دگران رخت ثنا بافته اند لیک این جامه از آن دوخت به بالای دلم. حسین ثنایی.

پیشنهاد
٠

رخت را تغییر کردن ؛ تبدیل کردن جامه. ( از آنندراج ) . عوض کردن لباس و پوشش : هیچ تشریف جهان را به از آزادی نیست رخت خود سرو محال است که تغییر کند. ص ...

پیشنهاد
٠

رخت بیرون زدن ؛ بیرون شدن. خارج گشتن. رخت بربستن : ستون علم جامه در خون زده نجات از جهان رخت بیرون زده. نظامی ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

چهارصد اشتر رخت او کشیدی. ( تاریخ طبرستان ) . سلاح از تن بگشادندو رخت غنیمت بنهادند. ( گلستان ) .

پیشنهاد
٠

رخت اقامت ریختن در جایی ؛ کنایه از قرار گرفتن و اقامت کردن. ( آنندراج ) : مریز از سادگی رخت اقامت در گنه گاهی که آتش دیرپا از لاله باشد کوهسارش را. ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رخت هستی ؛ فهم و دریافت و ادراک. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

رخت یکسو نهادن از جایی ؛ بیرون شدن از آنجا. رفتن از آنجای. خارج گشتن. بدر شدن : همان لحظه کاین خاطرش روی داد غم از خاطرش رخت یکسو نهاد. ( بوستان ) .

پیشنهاد
٠

رخت کسی بر آسمان بودن ؛ بلندمرتبه بودن. ( آنندراج ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رخت و مال ؛ اثاث و دارایی. بنه و اسباب : چو بگذشت و بر خدمتش هفت سال از اندازه بیرون شدش رخت و مال. شمسی ( یوسف و زلیخا ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رخت و متاع ؛ چیزهایی که متعلق به ملک شخص باشد. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رخت سامان ؛ دربایست. چیزهای لازم خانه. اثاث. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رخت سرا ؛ اسباب خانه. اثاث البیت. اثاثه منزل. بنه و اسباب خانه : پختن دیگ نیکخواهان را هرچه رخت سراست سوخته به. ( گلستان ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رخت عروس ؛ جهاز عروس و هر چیزی که عروس از خانه پدر و مادر خود از اثاث البیت و اسباب و لباس و جز آن به خانه داماد می آورد. ( ناظم الاطباء ) : اَغْناء؛ ...

پیشنهاد
٠

رخت اقامت آوردن ؛ از سفر بازآمدن. اقامت کردن. ( مجموعه مترادفات ص 31 ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رخت خانه ؛اسباب خانه و اثاث البیت. ( ناظم الاطباء ) . اثاث. کالای خانه. کاله خانه. ( یادداشت مؤلف ) . تاش. سُفاطة. شَذَب. شَذبة. قاش ماش. قماش. مَحا ...

پیشنهاد
٠

جوانه رخ کردن ؛ جوانه زدن درخت. رجوع به رخ کردن شود.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دو رخان ؛ دو صفحه صورت. دو رخ : بت اگرچه لطیف دارد نقش به بر دو رخانت هست خراش. رودکی. روز جنگ از شفقت و شادی جنگ برفروزد دو رخان چون گلنار. فرخی. ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رخ کسی بردن ؛ آبروی او ریختن. ( آنندراج ) . کنایه از آبروی او ریختن. ( غیاث اللغات ) : راه ما غمزه آن ترک کمان ابرو زد رخ ما سنبل آن سرو سهی بالا برد ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دو رخ کوهسار ؛ روی آن. سطح آن از دامنه و ارتفاعات : نقش و تماثیل برانگیختند از دل خاک و دو رخ کوهسار. منوچهری.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دو رخ ؛ دو طرف صورت. دو سوی روی. دو گونه : دو فرگن است روان از دو دیده بر دو رخم رخم ز رفتن فرگن بجملگی فرغن. خسروانی. بسان آتش تیز است عشقش چنان چ ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رومی رخ ؛ رومی روی. زیباروی. زیباچهر. سپیدروی. مقابل زنگی رخ : ز رومی رخ هندوی گوی او شه رومیان گشته هندوی او. نظامی.

پیشنهاد
٠

رخ سوی جایی نهادن ؛ روی بدان سوی کردن. بدان طرف روی آوردن. عزیمت آنجا کردن : چوبهرام رخ سوی آذر نهاد فرستاده آمد ز قیصر چو باد. فردوسی.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رنگین رخ ؛ دارای رخسار سرخ و سفید. زیبارخ. زیباروی. - || مقلوب رخ ِ رنگین : ز فرزند، رنگین رخش زرد شد ز کار زمانه پر از درد شد. فردوسی.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رخ تیغ ؛ رویه تیغ.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رخ تیغ شستن ؛ به خون آغشتن آن و کنایه از تحمل زخم شمشیر کردن ، بدانسان که روی شمشیربر اثر زخم از خون شسته شود : که گر نام مردی بجویی همی رخ تیغ هندی ...

پیشنهاد
٠

رخ در گریز نهادن ؛ روی به گریز نهادن. گریختن آغاز کردن. پا به فرار نهادن : بگفت این و بنهاد رخ در گریز اگرچند بودش دل پرستیز. فردوسی.

پیشنهاد
٠

رخ بر زمین یا به خاک مالیدن ؛ سجده کردن. سپاس و شکر را روی بر زمین نهادن. به سجده افتادن. برای احترام بر خاک افتادن : بسی آفرین از جهان آفرین بخواند ...