پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٢٧٠)
راست کردن وعده ؛ وفا کردن بدان. به وعده وفا کردن. نوید راست کردن. امید راست کردن : انجاز؛ راست کردن وعده. وفا کردن به آن. ( منتهی الارب ) : بگریست و ...
راست کردن پنجه آهنین ؛ سخت نیرومند شدن. سطبر بازو گشتن. قوی بازو شدن : یکی پنجه آهنین راست کرد که با شیر زورآوری خواست کرد. سعدی.
راست کردن فلاخن ؛ آماده کردن آن برای بکار بردن. سنگ در او بستن و بر سر دست آوردن بکار بردن را : پس داود پیش جالوت آمد. . . وسنگی از آنها که داشت در ف ...
راست کردن خواب ؛ واقعیت بخشیدن بدان. مطابق واقع ساختن آن. فعلیت دادن آن. مقابل ناراست کردن و بدروغ کردن خواب : خدای جهان خواب من کرد راست خداوندی و ر ...
راست کردن سوگند ؛ عمل کردن برطبق سوگند. بسوگند عمل کردن. چنان کردن که بقسم یاد کرده شده است. تحلة. ( آنندراج ) . ابرار. ( آنندراج ) : و آن ملوک و پاد ...
راست کردن لفظ یا گفته ؛ تحقق بخشیدن بدان : از شکرهای لفظ خود در حال وعده دادی مرا بدستاری راست کن لفظ خود بجود و کرم ای نه چون لفظ تو شکر باری. سوزنی
راست کردن قد و قامت ؛ افراشتن قامت. بپاخاستن. قد برافراختن.
راست کردن فتنه ؛ برپا کردن آن. فتنه برانگیختن.
راست کردن جهد ؛ بواقعیت رسانیدن آن. بدان تحقق بخشیدن. به نتیجه رساندن آن : حق تعالی جهدشان را راست کرد آنچه دیدند از جفا و گرم و سرد. مولوی.
به آتش راست کردن چوب و نیزه و کمان یا چیزی دیگر ؛ بردن کجی آن. مستقیم کردن آن. از انحنا برون کردن آن : تسکین ؛ راست کردن نیزه را به آتش. تصلی ؛ راست ...
سماع راست ؛ سماع بحقیقت و سماع درست واقعی : بر سماع راست هرتن چیر نیست طعمه هر مرغکی انجیر نیست. ( مثنوی ) . رجوع به سماع شود.
صبح راست ؛ وقتی است بعد از طلوع تاچاشت. ( آنندراج ) . صبح صادق. مقابل صبح کاذب : عدل تو چون صبح راست نایب فاروق گشت دین عرب تازه کرد در عجم از احتساب ...
راست بودن دل یا به دل راست بودن ؛ یکدل بودن. دورو نبودن. دل یکی داشتن : همیشه مسلمانان بنی خزاعة و کافران ایشان را دل با پیغمبر خدا راست بود. ( ترجمه ...
راز زمین ؛ سبزه و گلها. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) . سبزه ، گل ، لاله. ( ناظم الاطباء ) . و نیز رجوع به راز خاک و آنندراج شود.
راز دل آب ؛ کنایه از رطوبت و برودت باشد که در جوهر آب است و آن باعث نمو نباتات گردد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : خوش خوش ز نظر گشت نهان راز دل آب ...
راز سپردن ؛ سپردن چیز نهان. ( ارمغان آصفی ) . گفتن راز : راز دل خوداگر بصحرا فکنی بهتر که سپاری به دل غمازش. باقر کاشی.
راز سگالیدن ؛ نسبت به چیز نهان و پوشیده اندیشیدن. ( ارمغان آصفی ) : اگر قیصر سگالد راز زردشت کنم زنده رسوم زند و استا. خاقانی.
پاک راز ؛ آن که راز پاک دارد. دارای ضمیر پاک : آن ستم کز عشق من دیدم مبیناد ایچ کس جز عدوی خسرو پاکیزه دین پاک راز. منوچهری.
راز داشتن ؛ پنهان داشتن. پنهان کردن : مرا شاه کرد از جهان بی نیاز سزد گر ندارم من از شاه راز. دقیقی. هر دشمنی که کین تو بر سینه راز داشت شد بر زبان ...
راز داشتن چیزی از کسی ؛ پنهان کردن آن ، مستور داشتن آن : مراشاه کرد از جهان بی نیاز سزد گر ندارم من از شاه راز دقیقی. ششم هر که آمد ز راه دراز همی د ...
راز دانستن ؛ به چیز نهان و پوشیده دانا بودن. ( ارمغان آصفی ) : راز درون پرده چه داند فلک خموش ای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست. حافظ.
راز گفتن ؛ سر خود گفتن ، اندیشه های نهانی خویش آشکار کردن : لاله زاری خوش شکفته پیش برگ یاسمین چون دهان بسدین در گوش سیمین گفته راز. منوچهری.
راز در صحرا نهادن ؛ مرادف راز بصحرا فکندن است. رجوع به کنایه مزبور شود.
راز در میان نهادن ؛ کنایه است از راز با کسی گفتن. رازی را بر کسی آشکارا کردن :کت الکلام فی اذنه ؛ سخن در گوش وی گفت و راز با وی در میان نهاد. ( منتهی ...
راز شنیدن ؛ سرّ کسی را شنیدن. ( ارمغان آصفی ) : فریاد از این درد که راز دل عاشق گفتن نپسندند و شنیدن نگذارند. باقر کاشی.
راز فرمودن ؛ سر کسی را گفتن. ( ارمغان آصفی ) .
راز بیرون افتادن ؛ مرادف راز بر روی روز افتادن. رجوع به ترکیب مزبور شود. - راز پرسیدن ؛ پرسش از چیز نهان و پوشیده کردن. سّر پرسیدن : اکنون مپرس راز ...
راز پوشیدن ؛ سرّ کسی را پوشیدن و بدیگری نگفتن. ( ارمغان آصفی ) : به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات بخواست جام می و گفت راز پوشیدن. حافظ.
راز جستن ؛ از رازی نهان و پوشیده جویا شدن. ( ارمغان آصفی ) : مجوی راز تجلّی ز مست عالم نور کلیم را بگلو سرمه کرد آتش طور. عزت شیرازی.
رازبصحرا افتادن ؛ کنایه است از بسیار فاش و آشکارا کردن و شدن. ( آنندراج ) : قصه گل کند و راز به صحرا افتد آه اگر باد صبا نامه مابگشاید. حیاتی گیلانی ...
راز بصحرا افکندن ؛ کنایه است از بسیار فاش و آشکار شدن رجوع به راز بصحرا افتادن شود. ( ارمغان آصفی ) : گرد جهان شد سمر قصه خسرو از آن عشق بصحرا فکند ر ...
راز بر صحرا نهادن ؛ مرادف راز بر روی روز افتادن. رجوع به ترکیب فوق شود : راز من ترسم که در صحرا نهد اشک من چون روی در صحرا کند. سعدی.
راز برون دادن ؛ مرادف راز بر سربازار نهادن. ( آنندراج ) رجوع به ترکیب فوق شود : اگر بیرون دهم راز دل خویش کند پروانه شکر سوزش خویش. زلالی.
راز بر روی روز افتادن ؛ کنایه از بسیار فاش و آشکارا کردن و شدن و در صحرا نهادن و بصحرا افکندن و افتادن. ( آنندراج ) .
راز بر سر بازار نهادن ؛ مرادف راز برروی روز افتادن. و کنایه از بسیار فاش و آشکارا کردن است. رجوع به ترکیب مزبور شود : رازها بر سر بازار نهد گر ننهد آ ...
سکه رایج ؛ سکه روان. سکه درگردش. سکه ای که همگان بپذیرند و بردارند. پول رایج و متداول : بی اصول قدمش سکه رایج نزنی خارجی واقف دم باش که خارج نزنی . ...
رایج بودن ؛ روا بودن. رواج داشتن. جاری بودن. روان و سایر بودن. در گردش بودن. روایی داشتن.
رایج الوقت ؛ بمقتضای وقت و ترتیبات زمان. ( ناظم الاطباء ) .
ذکر خیر ؛ نیک یاد. شفة حسنة. ( منتهی الارب ) . مقابل زشت یاد. دشت یاد. ذکر جمیل. یاد کردی به نیکوئی. سِمع. بلندآوازگی. نامداری. نام آوری. ناموری. نام ...
چاه ذقن ؛ چاه زنخ. چاه زنخدان. گوی که در بعض چانه ها باشد و در خوبرویان بر خوبی آنان افزاید.
ذره به خورشید بردن ، تعبیری مثلی است مانند زیره به کرمان یا قطره به عمان بردن و نظایر آن. ذره ذره پشم قالی میشود.
ذرّه بین گذاشتن ؛ سخت دقیق شدن. نهایت کنجکاوی کردن .
ذرع کردن ؛ به گز پیمودن. به گز کردن.
ذرع و پیمان کردن ؛ فعل اتباعی ، ذرع کردن ( مخصوص زمین است ) .
تیزنای شمشیر. ( مهذب الاسماء ) . کنار شمشیر : و سلاطین روزگار در دست شیاطین تاتار گرفتار گشتند و اعیان و اکثر حشم طعمه ذباب شمشیر آبدار و لقمه ذآب و ...
ذباب العین ؛ نقطه سیاه میان حدقه. مردمک چشم. ( مهذب الاسماء ) . انسان العین. مردم چشم. ( منتهی الارب ) .
ذباب الفرس ؛ مردم چشم اسب. نقطه سیاه درون حدقه اسب.
ذباب السیف ؛ دم شمشیر. تیزی شمشیر یا کرانه آن که باریک و هر دو طرف تیز باشد. ( منتهی الارب ) .
ذباب الاذن ؛ تیزی طرف گوش. ( منتهی الارب ) .
ذباب الحنّاء ؛ اوّل شکوفه وی. ( منتهی الارب ) .