پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٢٧٠)

بازدید
٢٥,٩١٤
تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دیر خرم ؛ کنایه از دنیا : اگر زندگانی بود دیرباز بدین دیر خرم بمانم دراز. فردوسی.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دیر رندسوز ؛ دیر تنگ. کنایه از دنیا و عالم سفلی باشد. ( از برهان ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دیر مغانه ؛ دیر مغان : دوش درون صومعه دیر مغانه یافتم راهنمای دیر را پیر یگانه یافتم. عطار ( دیوان چ تفضلی ص 370 ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دیر مینا ؛ معبد نصاری. - || کنایه ازفلک. ( غیاث ) . کنایه از فلک است. ( برهان ) ( انجمن آرا ) : نه روح اﷲ در این دیر است چون شد چنین دجال فعل این د ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دیر هفتم ؛ کنایه از فلک هفتم که جای زحل یا کیوان است : کیوان که راهبی است سیه پوش دیر هفتم گفت از خواص ملک چو تو سروری ندارم. خاقانی.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

دیر مغان ؛ جایگاه عبادت موبدان زرتشتی. آتشکده. توسعاً بمناسبت اجرای بعضی مراسم میکده : گر پرده براندازی در دیر مغان آیی از حبل متین بینی زنار که من د ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دیر عیسوی ؛ دیر منسوب به عیسی. دیر مسیحیان. دیر نصاری : تا بصفت بود فلک صورت دیر عیسوی محور خط استوا شکل صلیب قیصری. خاقانی.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دیر غم ؛ کنایه از کلبه احزان ، خانه غم و اندوه : آن همه یک دو سه دیر غم دان نه سدیر است و نه غمدان چه کنم. خاقانی.

پیشنهاد
٠

دیر چارمین فلک ؛ گویا کنایه از آفتاب باشد زیرا فلک چارم آفتاب است : اسقف ثناش گفتا جز تو بصدر عیسی بر دیر چارمین فلک رهبری ندارم. خاقانی ( دیوان چ ع ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دیر چلیپا ؛ دیر صلیب و کنایه از دیر نصاری : گر ببوی طمع گفتم مدح تو کعبه را دیر چلیپا دیده ام. خاقانی.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دیر خارا ؛ دیر یا معبد از سنگ خارا و منظور دیر استوار و مستحکم است : یکی دیر خارا بدست آورم در آن دیر تنها نشست آورم. نظامی.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دیر برهمن ؛ معبد برهمن. رجوع به برهمن شود : چندی نفس به صفه ٔاهل صفا زدم یک چند پی به دیر برهمن درآورم. خاقانی.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دیر پریسوز ؛ دیر و معبدی در زمان خسرو پرویز بوده است. ( از برهان ) : وز آنجا تا در دیر پریسوز پریدند آن پریرویان به یک روز. نظامی.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نه دیر باشد ؛ زود باشد. قریباً. در همین نزدیکی. ( یادداشت مؤلف ) : نه دیر باشد تا نزد تو خراج آرند ز مصر و کوفه و بغداد و بصره و اهواز. سوزنی.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نه دیر و دراز ؛ کوتاه. اندک مدت : مخالف تو اگر شمع گیتی افروز است چو شمع یک شبه عمرش بودنه دیر و دراز. سوزنی.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نه دیر ؛ زود. به سرعت. نه با فاصله بسیار. نه در زمانی طولانی. بفاصله کم از زمان : هر گلی پژمرده گردد زو نه دیر مرگ بفشارد همه در زیر غن. رودکی. من ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تا نه دیر ؛ نه در فاصله دور. نه در زمانی طولانی. عنقریب. بزودی. قریباً. ( یادداشت مؤلف ) : بر در بغداد خواهم دیدن او را تا نه دیر گرد برگردش غلامان ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دیر بودن ؛ دیر زیستن. دیر ماندن. عمر بسیار کردن : بفال نیک ترا ماه روزه روی نمود تو دیرباش و چنین روزه صد هزار گذار. فرخی. شادباش و دیرباش ودیرمان ...

پیشنهاد
٠

دیر زود از کسی بودن ؛ هرچه به تأخیر افتادن بهتر بودن او را. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به دیری ؛ در مدتی نسبتاً دراز : پس از نماز خفتن به دیری و پاسی از شب بگذشت سیلی دررسید که اقرار دادند پیران کهن که بر آن جمله یاد ندارند. ( تاریخ بیه ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تا دیری ؛ تا مدتی دراز. زمانی طولانی : و پشت خود را بر زمین نهاد و روی به آسمان کرد تا دیری. ( انیس الطالبین ص 29 ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از دیرباز ؛ از دیری بدین سو. از مدتی طویل پیش از این. از زمانی دور. از مدتی مدید پیش از حال. از مدتی مدید سپس از دیرگاه. از قدیم. ( یادداشت مؤلف ) : ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

از دیرسال ؛ از مدتی قبل. از سالها پیش. از سالی چند قبل : مسترشد از سرای خلافت بیرون آمد اگر چه از دیر سالها این عادت فروگذاشته بود. ( مجمل التواریخ ) ...

پیشنهاد
٠

دیده بان کبود حصار ؛ کنایه از زحل است. ( برهان ) ( آنندراج ) . - || هریک از کواکب سبعه سیاره. ( برهان ) ( آنندراج ) : دیده بانان این کبود حصار روز ...

پیشنهاد
٠

دیده بانان عالم ؛ کنایه از هفت کوکب است که زحل و مشتری و مریخ و آفتاب و زهره و عطارد و ماه باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دیده بان فلک ؛ کنایه از کوکب زحل است. ( برهان ) ( آنندراج ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

مصلحت دیدن ؛ صلاح دانستن. صواب دانستن : عجب از لطف تو ای گل که نشستی با خار ظاهراً مصحلت وقت در آن می بینی. حافظ. پس قوم یزدانفاذار پیش او جمع آمدن ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

رای دیدن ؛ اظهار عقیده کردن. نظر دادن : برانگیخت دل آرمیده ز جای تهمتن همان کرد کو دید رای. فردوسی.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نادیدن زنی ؛ مباشرت ناکردن با او. گرد نیامدن با او : پیغامبر علیه السلام پانزده زن را بزنی کرد از جمله سیزده رابدید و دو را نادیده دست بازداشت. ( مجم ...

پیشنهاد
٠

از کسی چیزی را دیدن ؛ از او دانستن. نسبت بدو کردن. ( یادداشت مؤلف ) . از او شمردن. به او منسوب کردن : مبادا که آید بر او برگزند زمن بیند این پهلوان ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

عذاب دیدن ؛ رنج و تعب کشیدن. رنج دیدن. رنج بردن. ( یادداشت مؤلف ) : چندیت مدح گفتم و چندی عذاب دید گر سیم نیست باری جفتی شمم فرست. منجیک.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

غم ورنج دیدن ؛ رنج کشیدن : ز پیوند وز بند آن روزگار غم و رنج بیند بفرجام کار. فردوسی.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

کیفر دیدن ؛ کیفر یافتن. به کیفر رسیدن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

ملامت دیدن ؛ سرزنش رسیدن به وی. تحمل ملامت کردن : پارسایی را دیدم بمحبت گرفتار. . . چندانکه ملامت دیدی و غرامت کشیدی. . . ( گلستان ) . || توجه کردن ...

پیشنهاد
١

دیدن کردن از کسی ؛ عیادت کردن از او. زیارت کردن او. ( یادداشت مؤلف ) . بملاقات او رفتن. ( از آنندراج ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

بلا دیدن ؛ رنج و تعب و الم دیدن. بلا کشیدن. ( یادداشت مؤلف ) : پس از جنگ این میکائیل. . . بسیار بلاها دید و محنتها کشید. ( تاریخ بیهقی ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رنج دیدن ؛ تحمل رنج و تعب الم کردن. با رنج و تعب و غیره متألم شدن. ( یادداشت مؤلف ) . رنج کشیدن : بسا رنجها کز جهان دیده اند ز بهر بزرگی پسندیده ان ...

پیشنهاد
٠

دیدن در کسی یا در چیزی ؛ بدو نگریستن. ( یادداشت مؤلف ) : چو دید اندر اوشهریار زمن بر افتاد از بیم بر وی جشن. سهیلی ( از فرهنگ اسدی نخجوانی ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

دیدن دل ؛ بینایی و بصیرت. به نیروی خرد دریافتن چیزی : اگر بس بدی دیدن آشکار ز بن نامدی دیدن دل بکار همی دیدن دل طلب هر زمان که از دیدن دل فزاید روان. ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

دیدن کردن ؛ تماشا کردن : فغان که غمزه بی باک او نداد امان که آن دو نرگس بیمار را کنم دیدن. مخلص کاشی.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

در زمین دیدن ؛ به زمین نگاه کردن. سر برنداشتن. چشم بر چشم یا روی کسی ندوختن شرم را : ز شرم اندر زمین میدید و میگفت که دل بی عشق بود و یار بی جفت. نظ ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در کس دیدن ؛ بادقت به او نگریستن. در حالات و حرکات و اندیشه او دقیق شدن : هر که در من دید چشمش خیره ماند زآنکه من نور تجسم دیده ام. خاقانی. هیچ مبی ...

پیشنهاد
٠

از پهلوی کسی چیزی دیدن ؛ کنایه از منفعت یافتن از وی. ( بهار عجم ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بدیدن شدن ؛ به تماشا رفتن. به نظاره رفتن : هیونان بهیزم کشیدن شدند همه شهر ایران بدیدن شدند. فردوسی. شه ورا دید خشمناک و درشت بانگ برزد چنانکه او ر ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

اهل دید ؛ اهل بصیرت. اهل معنی. بینادل. بصیر. بینا : ز چشمش خوبتر چشمی ندیدند چنین دیدند مردم کهل دیدند. کاتبی.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دید زدن ؛ تخمین زدن. برآورد کردن. رجوع به این ترکیب در جای خود شود.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دیبه صنعا ؛ دیبای بافت صنعا : تو گویی خدمتی سازد همی بررسم نوروزی بشکل لؤلوی عمان بنقش دیبه صنعا. ازرقی.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دیبه معلم ؛ دیبای معلم. دیبای بنقش و بنگار : صد را کس جز تو قدر من نشناسد رومی داند بهای دیبه معلم. قاآنی.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دیبه رومی ؛ دیباه رومی : تا بوی دهد یاسمن چینی و سنبل تا رنگ دهد دیبه رومی و الائی. منوچهری. دیبای تو بسیار به از دیبه رومی هرچند که دیبای ترا نیست ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دیبه زربفت ؛ دیباه زربفت : جهان را دیبه زربفت دادند ملک را تاج زربر سر نهادند. نظامی.