پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
شراب بی کیف ؛ باده ضعیفی که مستی نیارد. ( ناظم الاطباء ) .
شراب پخته ؛ شراب رسیده که آن را شراب مقطر و شراب چکیده نیز گویند. ( آنندراج ) . می پخته. می فختج.
شراب آلوده ؛ شراب آلود؛ آلوده به شراب. آغشته به می و شراب : گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلوده ست مگر از مذهب این طایفه بازآمده ای. حافظ.
شراب بودن ؛ شریر بودن. ( فرهنگ نظام ) .
در شراب آمدن ؛ به باده گساری آغاز کردن. به می گساری پرداختن : چو ساقی در شراب آمد به نوشانوش در مجلس به نافرزانگی گفتند کاول مرد فرزانه.
نرم شمشیر ؛ کنایه از شخص ملایم و باگذشت. مقابل لجوج و ستیزه جو و انتقام جو : به کین خواستن نرم شمشیر بود. نظامی.
قلم از شمشیر بُرنده تر است ؛ نیروی قلم از نیروی شمشیر بیشتر است.
شمشیر هندی ؛سیف مهند. مهند. هندوانی. هندی. ( یادداشت مؤلف ) : ز اسبان تازی به زرین ستام ز شمشیر هندی به زرین نیام. فردوسی.
شمشیر هواکرده ؛ شمشیر کشیده. شمشیر آخته. تیغ برکشیده. شمشیر برهنه در دست : هر بار همی آیی شمشیر هواکرده آن کن که ترا باید من بنده هواخواهم. امیرحسن ...
مرد شمشیر ؛ جنگاور و شمشیرزن. سرباز جنگی : هزار و چهل مرد شمشیر داشت که دیبا ز بالا زره زیر داشت. فردوسی.
شمشیر گوشتین ؛ کنایه از زبان باشد. ( انجمن آرا ) ( از مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) .
شمشیر نهادن در کسانی یا گروهی ؛ کشتن آن کسان یا گروه. از دم شمشیر گذراندن آنان را : دلاور دلیران شمشیرزن نهادند شمشیر در مرد و زن. ملا عبداﷲ هاتفی ( ...
شمشیر گران ؛ شمشیر بزرگ. شمشیر بلند و سنگین : رای کرده ست که شمشیر زند چون پدران که شود سهل به شمشیر گران شغل گران. منوچهری.
شمشیرفروش ؛ سیاف. آنکه کار فروختن شمشیر دارد. تیغفروشنده. ( یادداشت مؤلف ) .
شمشیرگذار ؛ شمشیرزن. آشنا به فنون شمشیرزنی. کنایه از جنگاور و شجاع. ( یادداشت مؤلف ) .
شمشیر دورویه ؛ شمشیر دولبه. شمشیر که از دو سوی ببرد. شمشیر که هر دو لبه آن تیز و بران باشد : اینجا به رسول و نامه برناید کار شمشیر دورویه کار یک رویه ...
شمشیر صبح ؛ کنایه از خورشید است. ( یادداشت مؤلف ) : محتاج نیست طلعت زیبای تو به تاج شمشیر صبح را نبود حاجت فسان. ظهیر فاریابی.
شمشیرِ غازی ؛ شمشیر جنگ آور و در اینجا کنایه از قدرت بیان است : چو باشد نوبت شمشیربازی خطیبان را دهد شمشیر غازی. نظامی.
شمشیر در میان کردن ؛ شمشیر در نیام کردن. غلاف کردن شمشیر را : از نوک غمزه تا کی خونها کنی دمادم شهری بکشتی اکنون شمشیر در میان کن. میرخسرو دهلوی ( ا ...
شمشیر در نیام کردن ؛ شمشیر در غلاف کردن. ( یادداشت مؤلف ) . اشلات. ( المصادر زوزنی ) . اقراب. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ) . شیم. ( دهار ...
شمشیرِ داد ؛ کنایه از نیروی عدالت. قدرت دادگستری : هر آن گنج کآن جز به شمشیر داد فرازآید از پادشاهی مباد. فردوسی.
شمشیر در بغل خوابیدن ؛ با کمال احتیاط خوابیدن مثل ترکش بسته خوابیدن. ( آنندراج ) .
شمشیر در غلاف کردن ؛ درغلاف گذاشتن شمشیر. مقابل شمشیر کشیدن و شمشیر برآهیختن. - || کنایه از ترک مخاصمه و پیکار کردن. رجوع به ترکیب شمشیر درنیام کرد ...
شمشیرحمایل بستن ؛ شمشیر بر کمر بستن. شمشیر بر میان بستن : امیر ببوسید و کلاه برداشت و بر سر نهاد و لوا بداشت بر دست راستش و شمشیر حمایل بست. ( تاریخ ...
شمشیرحواله ( فرق ) کسی کردن ؛ شمشیر بر ( سر ) او زدن. ( فرهنگ فارسی معین ) . شمشیر را بجانب سر به حرکت درآوردن و آهنگ فرودآوردن به سر او کردن.
شمشیر خواباندن ؛ فرودآوردن شمشیر. با شمشیر زدن کسی یا حیوانی یا چیزی را : می زند چون گل دو عالم موج آغوش امید تا کجا شمشیر خواباند خم ابروی تو. صائب ...
شمشیر جوشن گداز ؛ شمشیری که زره را ببرد و بگدازد : نهنگان شمشیر جوشن گداز به گردن کشی کرده گردن فراز. نظامی ( از آنندراج ) .
شمشیر چوبین ؛ مخراق. بلونک. ( یادداشت مؤلف ) . شمشیر که از چوب باشد. شمشیر که بچه ها از چوب سازند و در بازی بکار برند : جمله با شمشیر چوبین جنگشان ج ...
شمشیر برکشیدن ؛ شمشیر آختن. شمشیر کشیدن. بیرون آوردن شمشیر از غلاف زدن را. ( یادداشت مؤلف ) . امتیار. امتغاظ. ( منتهی الارب ) . نضو. ( تاج المصادر ب ...
شمشیر پهن ؛ شمشیری که تیغه آن پهن و عریض باشد. ( ناظم الاطباء ) .
شمشیربازی ؛ شمشیرکشی. شمشیر کشیدن : گر او قصد شمشیربازی کند زبانم به شمشیر یازی کند. نظامی.
شمشیر بران ؛ شمشیری که سخت تیز و برنده باشد. ( یادداشت مؤلف ) . خاشف. ( منتهی الارب ) . حسام. ( دهار ) . خشوف. خشیف. خضم. جراز. سیف سراطی. ( منتهی ا ...
شمشیر افکندن بر کسی یا گروهی یا عضوی یا چیزی ؛ با شمشیر زدن. فرودآوردن شمشیر بر. . . : حریصی را که شمشیر افکنی بر ترک و بر تارک سزد مغفر چو مرغش ز آش ...
شمشیراز نیام یا ز نیام کشیدن یا برآوردن ؛ بیرون آوردن شمشیر از غلاف برای حمله یا زدن و کشتن کسی یا حیوانی را : امید صائب از همه کس چون بریده شد شمشیر ...
شمشیراز نیام یا ز نیام کشیدن یا برآوردن ؛ بیرون آوردن شمشیر از غلاف برای حمله یا زدن و کشتن کسی یا حیوانی را : امید صائب از همه کس چون بریده شد شمشیر ...
شمشیر آبدار ؛ شمشیر درخشنده و تیز و برنده. ( ناظم الاطباء ) .
شمشیر از نیام برکشیدن ؛ شمشیر از غلاف برآوردن. ( یادداشت مؤلف ) . امتسال. امتساح. ( منتهی الارب ) . امتخاط. اختراط. انتضاء. ( تاج المصادر بیهقی ) . ...
دو دستی شمشیر زدن ؛ با دو دست شمشیر گرفتن و جنگ کردن. کنایه از شجاعت ، لیاقت و قدرت نشان دادن است. ( یادداشت مؤلف ) .
خداوند شمشیر ؛ شمشیرزن. جنگی و زورآزما. فرمانده سپاه. کنایه از صاحب زور و قدرت و نیرو : با این همه زبان در خداوندان شمشیر دراز می کرد [ بوسهل ]. ( تا ...
آشفته روز ؛ پریشان حال. شقی. بدبخت : که برکردت این شمع گیتی فروز بگفت ای ستمکار آشفته روز. سعدی ( بوستان ) .
صبر آمدن ؛ در تداول عوام عطسه کردن. رجوع به صبر کردن. . . شود.
یُسْر آسایش که ضد عُسْر یعنی سختی است.
اگر با اینهمه آنها پذیرا نشوند تو منتظر باش ، آنها نیز منتظرند ! ( فارتقب انهم مرتقبون ) . ( دخان 59 ) رقبة ( بر وزن طلبه ) به معنی گردن گرفته شده ...
اگر با اینهمه آنها پذیرا نشوند تو منتظر باش ، آنها نیز منتظرند ! ( فارتقب انهم مرتقبون ) . ( دخان 59 ) ارتقب در اصل از رقبة ( بر وزن طلبه ) به معنی ...
کذَلِک وَ زَوَّجْنَهُم بحُور عِین ( 54 دخان ) اینچنینند بهشتیان ، و آنها را با حور العین تزویج می کنیم . عین ( بر وزن چین ) جمع اعین و عیناء به معن ...
کذَلِک وَ زَوَّجْنَهُم بحُور عِین ( 54 دخان ) اینچنینند بهشتیان ، و آنها را با حور العین تزویج می کنیم . حور جمع حوراء و احور به کسی می گویند که سی ...
کذَلِک وَ زَوَّجْنَهُم بحُور عِین ( 54 دخان ) اینچنینند بهشتیان ، و آنها را با حور العین تزویج می کنیم . حور جمع حوراء و احور به کسی می گویند که سی ...
کذَلِک وَ زَوَّجْنَهُم بحُور عِین ( 54 دخان ) اینچنینند بهشتیان ، و آنها را با حور العین تزویج می کنیم . حور جمع حوراء و احور به کسی می گویند که سی ...
یَلْبَسونَ مِن سندُس وَ إِستَبرَق مُّتَقَبِلِینَ ( 53دخان ) آنها لباسهائی از حریر لطیف و نازک و ضخیم می پوشند ، و در برابر یکدیگر بر تختها جای دارند ...
یَلْبَسونَ مِن سندُس وَ إِستَبرَق مُّتَقَبِلِینَ ( 53 دخان ) آنها لباسهائی از حریر نازک و ضخیم می پوشند ، و در مقابل یکدیگر می نشینند . سندس به پار ...