پیشنهادهای علی باقری (٣٧,٥٩٢)
دور از حاضرین ( یا حاضران ) ؛ از وجود حاضران دور و برکنار باد : چو دور از حاضران میرد چراغی کشندش پیش ازآن در دیده داغی. نظامی. رجوع به ترکیب دور ا ...
دور از حضور ؛ دور از جناب. دور از مجلس.
دور از دوستان ؛ دور از حاضران. دور از حضور. دور از جناب : در چنین سالی مخنثی دور از دوستان که سخن در وصف او ترک دل است. ( گلستان ) .
دور از جان تو ؛ جان تو از گزند آن برکنار باد.
دور از جناب تو ؛ حاشاک. ( یادداشت مؤلف ) .
دور از جناب ؛ حاشا عن السامعین. دور از رو. دور از شما. دور از تو. دور از حاضران. دور از مجلس. دور از رویتان. در تداول عامه و زبان ادب از نظر احترام و ...
دور از اینجا ؛ دور از ایدر. دور از حضور. برکنار باد از اینجا. ( یادداشت مؤلف ) : بر حرام آنکه دل نهاده بود دور از اینجا حرامزاده بود. نظامی.
دور از این خجسته سرای ؛ دور از اینجا. دور از حضور : مطربی دور از این خجسته سرای کس دوبارش ندیده در یک جای. سعدی.
دور از تو ( یا از شما ) ؛ دور از جناب. از ساحت وجود تو دور باد. ( یادداشت مؤلف ) : یکی پادشه زاده در گنجه بود که دور از تو ناپاک سرپنجه بود. سعدی ( ...
از این شهر دور ؛ دور از این شهر. دور از اینجا. دور از حضور. ( از یادداشت مؤلف ) : به مرگ همه شهر از این شهر دور نگرید کس ار چه بود ناصبور. نظامی.
به دور افکندن ؛ دور افکندن. دورانداختن. برکنار داشتن : سدیگر که پیدا کنی راستی به دور افکنی کژی و کاستی. فردوسی.
دور از ایدر ؛ خدانکرده. ( یادداشت مؤلف ) . دوراز حالا. دور از اینجا : و در ولایت دو دشمن دور از ایدر اگر یک تا موی بر سر پادشاه کژ گردد العیاذ باﷲ خ ...
دور نگریستن ؛ دوربینی کردن. زمان آینده را دیدن. مآل اندیشی کردن : دور نگر کز سر نامردمی برحذر است آدمی از آدمی. نظامی.
سر کسی را دور دیده بودن ؛ در غیاب ناظر یا مسئول امری به دلخواه کاری کردن.
دور خواستن تن از ( ز ) سر کسی ؛ جدا خواستن تن از سر وی. آرزوی مرگ او را کردن : ز بهر یکی تاج و افسر پسر تن باب را دور خواهد ز سر. فردوسی. وگر سر بت ...
دور گرفتن خود را از چیزی یا کاری ؛ دور داشتن خود را از آن کار یا چیز. دوری نمودن از آن. ( از یادداشت مؤلف ) .
دورترک ؛ کمی دورتر. ( ناظم الاطباء ) .
دور بودن از کسی ؛ فاصله داشتن از وی. جدا بودن از او. مفارقت داشتن از وی. - || دوری گزیدن. امتناع ورزیدن. اجتناب نمودن. نیامیزیدن. نزدیک نشدن. ( یاد ...
دورتر ؛ فاصله دارتر و بعیدتر. ( ناظم الاطباء ) . قصوی. ( ترجمان القرآن ) . اقصی. ابعد. ( یادداشت مؤلف ) : سطاء؛ دورتر نهادن اسب گام خود را. ( منتهی ...
دور از صواب ؛ ناصواب. نادرست. دور از واقع. ( یادداشت مؤلف ) .
دور از ذهن ؛ بعید از ذهن. خارج از زمینه ذهنی. ( از یادداشت مؤلف ) . بیرون از زمینه انفعالی. دور از اندیشه. ناآشنا به ذهن.
به دور رفتن از ( ز ) چیزی ؛ فاصله گرفتن از آن. دور شدن از آن : برفتند هر دو ز لشکر به دور چنان چون شود مرد شادان به سور. فردوسی.
چشم بد دور ؛ چشم بد بر کنار باد. از چشم بد در امان باد : چشم بد دور که نوشیروانی دیگراست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 385 ) . چشم بدت دور ای بدیع شمایل م ...
دور آمدن ؛ دور برآمدن. بدبخت و بی نصیب شدن. ( ناظم الاطباء ) .
از دور دست بر آتش داشتن ؛ خطابی طعن آمیز کسی را که در معرض آسیب حادثه و سختی و بلا نیست اما خود را در حادثه جلوه دهد. ( یادداشت مؤلف ) .
از دور رسیده ؛ مرادف از راه دور آمده باشد وکنایه از مضمون تازه و نازک. ( آنندراج ) . - || عبارت است از مهمان عزیز. ( از آنندراج ) .
دوده مرکب ؛ به معنی مداد و حبر است. سیاهی. زگالاب. دوده. حبر. مداد. مرکب رنگ. نقس. سیاهی. زگالا. خضاض. دوده مخلوط به صمغ و مازو و غیره که هنگام نوشتن ...
مثل دوده مرکب ؛ نهایت سیاه شده مخصوصاً از بیماری و لاغری. سخت سیاه. ( یادداشت مؤلف ) .
آب دوده ؛ کنایه است از مرکب : من ز آب دیده نامه نوشتم هزار فصل او ز آب دوده یک رقم از من دریغ داشت. خاقانی.
خنبره دودناک ؛ گنبد دودناک. کنایه است از آسمان کبود و تیره : دامن از این خنبره دودناک پاک بشوییدبه هفت آسمان. نظامی.
گنبد دودناک ؛ کنایه است از آسمان : دماغی کزآسودگی گشت پاک بچربد بر این گنبد دودناک. نظامی.
دودل شدن ؛ مردد شدن. به تردید افتادن. دچار شک گردیدن. ( از یادداشت مؤلف ) .
دودل شدن ؛ به دو جا اظهار محبت کردن. دودل شوم چو به زلفش مرا نگاه افتد چو رهروی که رهش بر سر دو راه افتد. صائب ( از آنندراج ) .
بادودمان ؛ اصیل. والاتبار. با اصل و نسب. - || باخانواده. باخویشان : سپهدار گودزر بادودمان که باشند برسان آتش دمان. فردوسی.
دودل بودن ؛ تردید. ارتیاب. شک ورزیدن. مردد بودن. تردید داشتن. تذبذب. ( یادداشت مؤلف ) . دودلی : دو دلبر داشتن از یکدلی نیست دودل بودن طریق عاقلی نیس ...
دودمان زاینده ؛ بسیاری از جانوران پست می توانند به وسیله تولید مثل غیر جنسی زیاد شوند و هرگاه قطعه ای از بدن آنان جدا گردد بعد از مدتی به حیوان کامل ...
سر پر از دود بودن ؛ غمناک شدن. ( ازیادداشت مؤلف ) : چو افراسیاب این سخنها شنود دلش گشت پر درد و سر پر ز دود. فردوسی.
سر چیزی پر از دود گشتن ؛ تیره و تار و تباه شدن : بدانست کآن کار بی سود گشت سر تاج شاهی پر از دود گشت. فردوسی.
دود برکردن ؛ کنایه از برپا داشتن سحرو جادویی است : دودافکن را بگو که بس نالانم دودی برکن که دودگین شد جانم. خاقانی.
دل خانه دود گشتن ؛ کنایه از جایگاه غم و اندوه شدن : توانگر بود هر که خشنود گشت دل آزرده و خانه دود گشت. فردوسی.
دود و گرد ؛ خاطرآزرده. - || پریشانی. ( ناظم الاطباء ) .
دود دماغ ؛ تکبر و غرور و خودبینی. ( ناظم الاطباء ) . نخوت و غرور. ( آنندراج ) .
دل از چیزی پر غم و دود کردن ؛ اندوهگین شدن از آن : سبک شاه را زال پدرود کرد دل از رفتنش پر غم و دود کرد. فردوسی.
داغ و دود ؛ کنایه از مصیبت و عزا و ماتم : جهان تا جهان بود کوچی نبود مگر شهر از ایشان پر از داغ و دود. فردوسی. همی گفت هر کس که شاها چه بود که روشن ...
دود دم ؛ دود و دم. دود دل. کنایه از آه باشد. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از برهان ) : پای چون هیزم شکسته دل چو آتش بیقرار مانده در اطوار دود دم چو ...
دود دل خالی کردن ؛ خلاصی خاطر از کاری. ( ناظم الاطباء ) . درد دل بیرون دادن. ( آنندراج ) . شمتی از غمهای دردناک بزبان آوردن : پر ز دست خویش چون غلیان ...
دود دل گرفتن ؛ به مزاح قلیان و چپق و غیره کشیدن. ( یادداشت مؤلف ) : آخر آهن نه ای ز آب و گلی از چپق پس بگیر دود دلی. ( یادداشت مؤلف ) .
دود دل ؛ دود جگر. کنایه ازآه باشد. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از برهان ) . آه دل غمزدگان. ( شرفنامه منیری ) : دود دلم گر به فلک برشود هفت فلک هشت ...
دود درون ؛دود دل. کنایه است از آه : حذر کن ز دود درونهای ریش. سعدی ( گلستان ) . رجوع به ترکیب دود جگر و دود دل شود.
اهل دود نبودن ؛ عادت به کشیدن سیگار و قلیان و امثال آن نداشتن. ( یادداشت مؤلف ) . || بخار. ( ناظم الاطباء ) : روزم از دودش چون نیم شب است شبم از با ...