پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٢٠٦)
شامه سلولی ؛ سلولهای حیوانی از چهار قسمت : سیتوپلاسم و سانتروزوم و هسته و چهارمی شامه سلولی از غلظت طبقه بیرونی سیتوپلاسم نتیجه گشته است. پوسته بسیار ...
شامه گشنیدن ؛ در اغلب تخمها موقعی که اسپرماتوزوئیدی با سیتوپلاسم تماس پیدا کرد شامه مخصوصی که قبلاً وجود نداشت ظاهر میگردد که آن را بنام شامه گشنیدن ...
نسب شامخ ؛ شریف و عالی نسب. ( از اقرب الموارد ) .
جبال شامخات و شوامخ ؛ کوه های بلند. ( از منتهی الارب ) : عاقلان را در جهان جائی نماند جز که در کهسارهای شامخات. ناصرخسرو.
شام غربت ؛ طعام شب که بمفلسان و فقرا و مسافران بی نوا دهند. ( ناظم الاطباء ) .
شام کردن ؛ شام خوردن. ( ناظم الاطباء ) .
- نان شام ؛ طعام شب. غذای شب ، چه در تداول عامه نان را بمعنی مطلق طعام بکار برند و گویند رفتیم نان خوردیم یعنی غذا خوردیم و نان شام در اینجا بمعنی طع ...
بی شام خفتن ؛ غذای شب نخوردن : شوم است مرغ وام مر او را مگیر صید بی شام خفته به که چو از وام خورده شام. ناصرخسرو.
شام رمضانی ؛ افطار. طعامی که روزه را بدان گشایند : حضرت عزیزان را قدس اﷲ سره شام رمضانی سیزده جای طلبیده اند. ( انیس الطالبین ص 102 ) .
شام شب ؛ طعام شب. نان شب. غذای شب : هرگز غنی ندانی درویش و پادشه را او شام شب ندارد این اشتها ندارد. طاهر وحید ( از آنندراج ) .
شام دادن ؛ مقابل نهار دادن. طعام که شب هنگام دهند. طعام شب دادن. ( ناظم الاطباء ) : در فلانجا بمردم شام می دهند.
نماز شام ؛ نماز مغرب ، مقابل نماز خفتن و عشاء، نمازی که هنگام عشا خوانند : و این نماز را[ نماز فریضه را ] صلوة الوسطی خوانند بهر آنکه بمیان چهار نماز ...
شام خداوند ؛ در شب آن روزی که مسیح مصلوب شد با شاگردان خود در جایی فراهم شده فصح را با ایشان تناول فرمود از آن پس نان و شراب بدیشان داد و فرمود �مادا ...
شام و سحر ؛ اول شب و بامداد. ( از ناظم الاطباء ) .
به شام آوردن ؛ به پایان رساندن روز : به شام آورد روز عمر ما را امید وعده های بامدادت. خاقانی.
روز به شام آمدن ؛ کنایه از سپری شدن روز و فرارسیدن شب : روز عمرست به شام آمده و من چو شفق غرق خونم که شب غم بسحر می نرسد. خاقانی.
شامت بخیر ؛ این کلام را وقت شام بطریق تفأول با هم گویند از عالم شب بخیر. ( آنندراج از بهار عجم ) . - || کنایه از وداع ورخصت و بدین معنی از عالم شب ...
شال و قشو ؛ آلتی آهنین است مرکب از صفحه فلزین دسته دار که بر سطح آن صفحه چند رده فلز دندانه دار عمودی نصب شده باشد وچون آن صفحه را از سوی آن رده های ...
شال و قشو کردن ؛ بدن اسب را با شال و قشو پاک و تمیز کردن. گرد و موی زاید از تن ستور زدودن با کشیدن قشو و شال بر اندام وی. ( از یادداشت مؤلف ) .
شال حنا ؛ حنای شغال ؛ در تبرستان نباتی است که بعضی آن را برگ نیل دانند و از آن وسمه محاسن نمایند و بزبان تبری آن را شال حنی نامند یعنی حنای شغال. ( ا ...
شال گردن ؛ شالی که برای حفظ از سرما بگردن بندند.
شال دستمال کردن ؛ پاک کردن تن است با شال دستمال. ( یادداشت مؤلف ) .
شال بگردن داشتن ؛ بیمار بودن چه بیمار از خوف تصرف هوا شال بگردن پیچیده دارد. ( بهار عجم ) ( آنندراج ) : گرنه از حسرت خورشید رخت رنجورست ماه از هاله چ ...
شال سر ؛ بر پارچه ای که مردان روی کلاه یا عرقچین شبیه به عمامه می بستند اطلاق شود.
شال کشتن ، یا به شال کشتن ؛ خفه کردن با شال. ( از یادداشت مؤلف ) . خفه کردن با شال که نوعی از سیاست است. ( ناظم الاطباء ) .
- شال کمر ؛پارچه ای که بر میان بندند و هم اکنون در نزد ملایان به رنگهای سفید و نزد سادات برنگ سیاه و سبز متداول است و در دیه ها دهقانان نیز بر کمر بن ...
شال تنگ ؛ پارچه نوارمانندی پشمین که بر روی جل نمد اسب بندند. ( ناظم الاطباء ) .
زیر شال کسی را قرص کردن ؛ به او غذا دادن. ( ازیادداشت مؤلف ) .
شال انگوری ؛ در تداول عامه کرمان شال بدل تیرمه است. ( از خارستان حکیم قاسمی کرمانی ص 17 ) .
شال پوش ؛ بالاپوش سطبرو درشت بر روی خود انداختن. و رجوع به گلیم پوشی شود.
شال کهنه داشتن ؛ نهایت افلاس و تنگدستی داشتن. ( ناظم الاطباء ) . کنایه از غایت افلاس و تنگدستی زیرا که شال بمعنی گلیم است و کهنگی آن دال است بر افلاس ...
شال کرمانی ؛ شال که در کرمان بافند.
شال کشمیری ؛ شال که در کشمیر بافند
شال لاکی ؛ شال برنگ لاک. شال سرخ رنگ : گر نبودی خلیفه کی بر دست بافتی شال لاکی و قرمز. ؟ ( خارستان ص 11 ) . ای خوش آن چاله و آوازه دفتین و نورد شال ...
شال انگشتر کردن دختری را ( یادداشت مؤلف ) ؛ خطبه کردن دختری را با بردن حلقه انگشتری و قطعه شالی بخانه او.
شال بوته ؛ شال که دارای نقش و بته است : ای بسا شال بوته و افشان که نباشد ز تار و پودش نشان. حکیم قاسم کرمانی ( خارستان ) .
شال طوس ؛ شال که در طوس بافند. صاحب بهار عجم گوید: نوعی از شال و رنگ طوسی قریب برنگ خاکستر است و بعضی از اهل ایران که در هند بفن شعر شهرت دارند میگفت ...
شال انگشتر. ( یادداشت مؤلف ) . شال و انگشتری که هنگام خواستگاری و خطبه کردن دختری بخانه او برند.
شال انگشتر کردن دختری را ( یادداشت مؤلف ) ؛ خطبه کردن دختری را با بردن حلقه انگشتری و قطعه شالی بخانه او.
اعمال شاقة ؛ کارهای توان فرسا و سخت : محکوم به اعمال شاقة است ، محکوم به دهسال حبس با اعمال شاقه است.
شاکِرُ لِِنعمَتِه ؛ ( الَ. . . ) ( بمعنی سپاسدارنده نعم الهی ) . یکی از القاب ولیعهد حکم المستنصرباﷲ است و در یکی از نصوص قرطبه بسال 358 هَ. ق. ثبت گ ...
سفر شاق ؛ سفر دشوار و سخت : و حالی به تجارتی رفته است بسفری شاق. ( سندبادنامه ص 260 ) .
عمل شاق ؛ کار دشوار و جانفرسا.
شاف احمر ؛ شیاف احمر. نره. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به شیاف احمر شود.
شاف احمر ؛ شیاف احمر. نره. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به شیاف احمر شود. - || کنایه از ذکر و آلت تناسل : دیده مقعدش مگر کور است که همه سال با عصا باشد ...
تکلیف شاق ؛ تکلیف سخت و دشوار.
بنوشافع ؛ گروهی از اولاد عبدالمطلب بن عبدمناف که امام شافعی از آن گروه است. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به تاج العروس شود.
شاف ابیض ؛ دارویی از برای چشم. ( ناظم الاطباء ) . شیاف ابیض. رجوع به شیاف ابیض شود : چو مرهم بود پنبه داغ مرا شد این شاف ابیض بچشمش دوا. طاهر وحید ( ...
شاره لعلی ؛ صاحب انجمن آرا کنایه از گل سرخ دانسته و بیتی از خود در صفت زمستان گفته شاهد آن آورده است.
شارب مکرود ؛ شارب بریده. ( منتهی الارب ) .