پیشنهاد‌های علی باقری (٣٧,٤٧٥)

بازدید
٢٣,٨٥٠
پیشنهاد
٠

زین بر فرس بستن ؛ زین نهادن بر ستور سواری را : بستم به دوال خوش لگامی زین بر فرس سبک خرامی. واله هروی ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

زین بر گاو نهادن ؛ کنایه از روان شدن و رفتن باشد. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) : شب ماه خرمن می ک ...

پیشنهاد
٠

زین بر پشت مرکب بستن ؛ استوار کردن زین بر پشت ستور سواری : نهد ز ضعف شکم بر زمین براق فلک اگر وقار تو بر پشت او نبندد زین. جمال الدین سلمان ( از آنن ...

پیشنهاد
٠

زین بر پشت مرکب گذاشتن ؛ زین بر پشت مرکب نهادن. ( آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

زین بر بارگی تنگ کردن ؛ استوار کردن زین برپشت ستور، اجرا کردن مهمی را : چو عزمش زین کند بر بارگی تنگ. جامی ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

زین بر پشت دولت نهادن ؛ کنایه ازانقیاد دولت و اقبال است : روز اول کو سواری کرد در میدان علم روزگار از بهر او بر پشت دولت زین نهاد. امیرمعزی ( از آنن ...

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بزین بودن ؛ سوار بودن. در حرکت بودن. بر اسب و جز آن سوار بودن : شب و روز بودی دو بهره بزین ز راه بزرگی نه از راه کین. فردوسی.

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

با کسی زیستن ؛ تعیش کردن با کسی و همراهی کردن و موافقت نمودن. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیستن با کسی ؛ بسر بردن با او. تعیش کردن با او : بدو گفت کین دختران که اند که با تو بدین شادمانی زیند. فردوسی.

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

علم های زیرین ؛ مقابل علم های برین یعنی علویات. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : آغاز علم برین کرده شود و بتدریج به علمهای زیرین شده آید بخلاف آنکه رسم ...

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیره کرمانی ؛ کمون الکرمانی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . زیره کرمان. زیره منسوب به کرمان : نکند با سفها مرد سخن ضایع نان جو را که دهد زیره کرمانی. ...

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیره کوهی ؛ حبی درشت تر از زیره کرمانی با بوی و عطری جز بوی و عطر زیره کرمانی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . رجوع به زیره کرمانی و زیره شود.

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیره صحرائی ؛ اسم فارسی کمون بری است. ( تحفه حکیم مؤمن ) .

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیره کرمان ؛ بمعنی زیره سیاه و کرمان شهریست متصل به پارس. شاید که در دیگر بلاد ایران زیره سیاه از کرمان می رفته باشد و در هندوستان از کشمیر آرند. ( غ ...

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

- زیره سبز ؛ کرابیه. کراویه. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . اسم فارسی کمون نبطی است. ( تحفه حکیم مؤمن ) . رجوع به کارآموزی داروسازی ص 203 و گیاه شناس ...

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیره زرچوبه ؛ زیره زرچوبه را گفتن یا پرسیدن همه آن را. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . در تداول کنایه از جزئیات موضوعی. نظیر از سیر تا پیاز.

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیره رومی ؛ تخمی است که آنرا کراویا و زینان ونانخواه گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) . قرنباد. ( فرهنگ فارسی معین ) . اسم فارسی افتیمون و کراویا را نیز ...

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیرک نهاد ؛ که سرشت او بر عقل و فراست استوار باشد : دلش زان شبان اندکی برگشاد که زیبامنش بود و زیرک نهاد. نظامی.

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیرک فریب ؛ که زیرک را فریب دهد. عاقل فریب : چه بودی کز این خواب زیرک فریب شکیبا شدی دیده ناشکیب. نظامی. حرص تو از فتنه بود ناشکیب بگذر از این ابله ...

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیرک مرد ؛ مرد زیرک : بجوی تا بتوانی رضای شاعر و هیچ در او مپیچ اگر بخردی و زیرک مرد. مؤید ( از المعجم ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیرک منش ؛ خردمند و صاحب فراست. که اندیشه و خوی و طبع زیرکانه داشته باشد : از آن هیبتش در دل آمد هراس که زیرک منش بود و زیرک شناس. نظامی.

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیرک شدن ؛ حذاقه. لباقه. ( دهار ) . کیاسه. طبانیه. طبن. تبن. لباقه. کیس. ( تاج المصادر بیهقی ) .

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیرک شناس ؛ شناسنده مردمان عاقل و دانا. ( ناظم الاطباء ) . که زیرک را شناسد و تمیز دهد : از آن هیبتش در دل آمد هراس که زیرک منش بود و زیرک شناس. نظا ...

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیرک دل ؛ که دلی هشیار دارد. بیداردل : ترونده پالیز جان هر گاو و خر را کی رسد زین میوه های نادره زیرک دل و گربز خورد. مولوی.

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

تموچین که لقب چنگیز هست به معنی آهن سخت ساخت چین یا همان فولاد است. در این ترکیب تمو مخفف یا تغییر یافته تمور یا دَمیر ترکی هست و چین هم در این ترکی ...

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیر داشتن ؛ نهان داشتن. مخفی کردن : یکی نغز پولاد زنجیر داشت نهان داشت از جادو و زیر داشت. فردوسی ( از جهانگیری ) .

پیشنهاد
٠

زیر هر کاسه نیم کاسه یافتن ؛ فریب کسی ظاهر ساخته عجائبات مشاهده نمودن. ( غیاث ) ( آنندراج ) .

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیر و رو ؛ پائین و بالا. گونه و رنگ : دنیا هزار جور زیر و رو دارد.

پیشنهاد
٠

زیر و بالاگفتن ؛ دشنامهای هرزه گفتن. دشنامهای زشت دادن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . نامربوط و بی معنی گفتن. سخنان لاطائل گفتن. ( ناظم الاطباء ) : ز ...

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیر و بالا ؛ تحت و فوق. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . - || کنایه از آن است که دو پسر امرد با یکدیگر مباشرت کنند. ( برهان ) ...

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیر و بالاگفتن ؛ دشنامهای هرزه گفتن. دشنامهای زشت دادن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . نامربوط و بی معنی گفتن. سخنان لاطائل گفتن. ( ناظم الاطباء ) : ز ...

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیر و از بر شدن ؛ زیر و زبر شدن : بسا خانه ها کان به پرواز ایشان شد آباد و بس نیز شد زیر و از بر. ناصرخسرو ( دیوان ص 167 ) .

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیر و بالا ؛ تحت و فوق. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . - || کنایه از آن است که دو پسر امرد با یکدیگر مباشرت کنند. ( برهان ) ...

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیرنویس ؛ نوشتن در زیر سطرها، چنانکه معنی قرآن یا دعائی را. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیر و از بر شدن ؛ زیر و زبر شدن : بسا خانه ها کان به پرواز ایشان شد آباد و بس نیز شد زیر و از بر. ناصرخسرو ( دیوان ص 167 ) .

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیر نگین داشتن ؛ زیر نگین کردن. زیر نگین گرفتن. کنایه از مسخر و محکوم کردن. ( آنندراج ) . - || در تصرف و اختیار داشتن : عقد گوهر چون صدف در آستین د ...

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیر نگین کردن ؛ زیر نگین داشتن. کنایه از مسخر و محکوم کردن. ( از آنندراج ) : بردی فراوان رنج دل دیدی فراوان رنج تن از رنج دل وز رنج تن کردی جهان زیر ...

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیر نگین گرفتن ؛ زیر نگین کردن. کنایه از مسخر و محکوم کردن. ( از آنندراج ) : چشمت گرفته زیر نگین روزگار را مانند حاتم است ترا نامدار چشم. ملامفید ( ...

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیر نگین آوردن ( درآوردن ) ؛ در اختیارو تصرف خود درآوردن. مطیع و منقاد خویش گردانیدن : ز توران بیامد به ایران زمین جهانی درآورد زیر نگین. فردوسی.

پیشنهاد
٠

زیر نگین آوردن ( درآوردن ) ؛ در اختیارو تصرف خود درآوردن. مطیع و منقاد خویش گردانیدن : ز توران بیامد به ایران زمین جهانی درآورد زیر نگین. فردوسی.

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیرنای ؛ بن شو. حصیده. آنچه از کشت که بر زمین نزدیک است و داس بدان رسیدن نتواند. قسمت سفلای ساق گندم و جو و ارزن و ذرت و مانند آن که پس از درودن بر ز ...

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیرنای ؛ بن شو. حصیده. آنچه از کشت که بر زمین نزدیک است و داس بدان رسیدن نتواند. قسمت سفلای ساق گندم و جو و ارزن و ذرت و مانند آن که پس از درودن بر ز ...

پیشنهاد
٠

زیرنشین عَلَم ِ کسی یا چیزی بودن ؛ پیرو و دنباله رو و تحت الشعاع او بودن : زهد نظامی که طرازی خوش است زیرنشین عَلَم زرکش است. نظامی. زیرنشین عَلَمت ...

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیر ماندن ؛ مغلوب شدن با تن یا با گفتاریا عملی دیگر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیر ناف ؛ شِعْره ، که روئیدنگاه زهار است. ( از منتهی الارب ) . رجوع به زهار شود.

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیرنافی ؛ هدیه ای که به قابله دهند بریدن ناف نوزاد را. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

زیر لوای کسی شدن ؛ پیروی او کردن : احمدلوای خویش علی را سپرده بود من زیر آن بزرگ و مبارک لوا شدم. ناصرخسرو.

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیرگوشی ؛ آهسته. بطور نجوی تنگ گوش گفتن موضوعی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . - || بالش خرد. نازبالش. بالشتو. بالشتک. مصدغه. مخده. بالش که بر متکا ...

تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زیرگوشی ؛ آهسته. بطور نجوی تنگ گوش گفتن موضوعی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . - || بالش خرد. نازبالش. بالشتو. بالشتک. مصدغه. مخده. بالش که بر متکا ...

پیشنهاد
٠

زیر گوش کسی بودن ؛ سخت نزدیک او بودن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .