پیشنهاد‌های علی باقری (٣٩,٦٨٦)

بازدید
٢٨,٩٢٤
تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

شکن آوردن ؛ سوز و گداز ایجاد کردن : شمع نه دندانه گردد از شکن آخر در تنم آسیب تب همان شکن آورد. خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 764 ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

شکن جامه ؛ تای جامه. ( ناظم الاطباء ) . چین که بر جامه افتد. ( انجمن آرا ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

- شکن کام ؛ چین های سقف دهان. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

مثل شکمبه ؛ پارچه سست بافته شده. ( امثال و حکم دهخدا ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

- شکلک کردن ؛ شکلک درآوردن. ( فرهنگ فارسی معین ) .

پیشنهاد
٠

شکلک به کسی ساختن ؛ به کسی بازخمانیدن. ادای او را درآوردن. ( یادداشت دهخدا ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

- شکلک ساختن ؛ ورچیدن و کج کردن روی. تعجیه. ( یادداشت دهخدا ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

شکلک درآوردن ؛ عضلات صورت را با وضعی مسخره آمیز جنبانیدن. با لب و لوچه و چشم و ابرو ادا و اطوار درآوردن. ( فرهنگ فارسی معین ) . ادا درآوردن. ( فرهنگ ...

پیشنهاد
٠

شکلش را به درِ خلا بکشند آفتابه رم میکند ؛ زشتی هول است. ( امثال و حکم دهخدا ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

پاکیزه شکل ؛ زیباصورت. که هیأت و ظاهری زیبا دارد : درون تا بود قابل شرب و اکل بدن تازه رویست و پاکیزه شکل. ( بوستان ) .

پیشنهاد
٠

شکلهای چهارگانه قیاس ؛ اگر محمول در صغری و موضوع در کبری باشد شکل چهارم ؛ و اگر موضوع در هر دو باشد شکل دوم ؛ و اگر محمول در هر دو باشد شکل سوم نامند ...

پیشنهاد
٠

شکل قیاس یا قیاسی ؛ عبارت از هیأتی است که از وضع حد وسط در یکی از دو طرف موضوع و محمول �صغری و کبری � قیاس حاصل میشود و از این راه چهار شکل پدید می ...

پیشنهاد
٠

شکل قیاس یا قیاسی ؛ عبارت از هیأتی است که از وضع حد وسط در یکی از دو طرف موضوع و محمول �صغری و کبری � قیاس حاصل میشود و از این راه چهار شکل پدید می ...

پیشنهاد
٠

شکل بدیهی الانتاج ؛ آن است که حد اوسط در صغری محمول باشد و در کبری موضوع ، به شرط آنکه صغری موجبه باشد خواه کلیه خواه جزئیه ، و کبری کلیه باشد خواه م ...

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

شکل طبیعی ؛ اشکال اجسام که بر حسب طبیعت خود دارند در مقابل شکل و اشکال قسری که بوسیله قسر قاسری پدید آمده باشند. ( فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

شکل قسری ؛ شکل طبیعی. ( فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی ) . رجوع به ترکیب شکل طبیعی شود.

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

برشکفتن ؛ بازکردن. فاش کردن. برگشادن : پس او نیز یک لخت گفتن گرفت سر رازها برشکفتن گرفت. شمسی ( یوسف و زلیخا ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

مثل گل شکفتن یا برشکفتن رخ ؛ آثار مسرتی بسیار در چهره او پدیدار شدن. ( یادداشت مؤلف ) . خندان و متبسم شدن چهره : چو آمد بر او همه بازگفت رخ نامور هم ...

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

مثل گل شکفتن یا برشکفتن رخ ؛ آثار مسرتی بسیار در چهره او پدیدار شدن. ( یادداشت مؤلف ) . خندان و متبسم شدن چهره : چو آمد بر او همه بازگفت رخ نامور هم ...

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

شکفتن تخم ؛ ترکیدن آن مقارن برآمدن جوجه. ( یادداشت دهخدا ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

برشکفتن ؛ خوش و خندان شدن : ملک زین حکایت چنان برشکفت که چیزش ببخشید و چیزش نگفت. سعدی ( بوستان ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

- چشم شکسته ؛ که آب ریزد از مرضی. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

شکسته کوه ؛ کوهی که ریزش کرده باشد : گوسفندان را با شکسته کوهی راند و بر سر آن کوه شد. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 28 ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

گفتار شکسته ؛ حرف لکنت دار. ( از آنندراج ) : از آن بدمست نیکو می نماید لب شیرین و گفتار شکسته. باقر کاشی ( از آنندراج ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

- شکسته نستعلیق ؛ نستعلیق شکسته. قسمی از خط نستعلیق. ( یادداشت دهخدا ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

شکسته شدن هوا ؛ کاسته شدن سرما یا گرما.

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

گلزار شکسته ؛ گلزار بی رونق و خراب. ( آنندراج ) : برون کردم ز پا خار شکسته برون رفتم ز گلزار شکسته. باقر کاشی ( از آنندراج ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

شکسته پیمان ؛ استعاره مشهور است. ( آنندراج ) . که پیمان شکسته باشد : همچون دل خود شکسته پیمان با یار ز کار خود پشیمان. ؟ ( از آنندراج ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

شکسته شدن ؛ از بین رفتن. زایل شدن. کم شدن. ( یادداشت مؤلف ) . زایل گشتن. از میان رفتن. فرونشستن. کاستن : پس بضرورت دارویی که به یک درجه سرد کند به آ ...

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

شکسته نامی ؛ بدنامی. رسوایی : در اهل هنر شکسته کامی به زآنک بود شکسته نامی. نظامی.

پیشنهاد
٠

قیمت چیزی شکسته شدن ؛ ارزان و کم ارزش شدن آن. از قدر و اعتبار افتادن آن : قیمت و عزت کافور شکسته نشده ست گر ز کافور به آمد بسوی موش پنیر. ناصرخسرو.

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

کار شکسته ؛ کار بی رونق و خراب. ( از آنندراج ) : آشفتگی کار دل افکنده ز پایم کز پای شکسته ست بتر کار شکسته. مؤمن استرآبادی ( از آنندراج ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بخت شکسته ؛ بخت نامساعد : مهرش ز مشرق دل من میکند طلوع زین سان که راست طالع و بخت شکسته ای. ملا بنایی.

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

شکسته نام ؛ بدنام. رسوا : قلب سخن شکسته نامان بر ما نتوان بدین بپیوست. خاقانی.

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

شکسته گشتن ؛ کنایه از دردمند و پریشان و ناتوان گشتن : شکسته چنان گشته ام بلکه خرد که آبادیم راهمه باد برد. نظامی.

پیشنهاد
٠

پیر و شکسته شدن ؛ فرتوت و ناتوان و ضعیف گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بازار شکسته ؛ بازار بیرونق و کاسد : به سودای غمت سودی ندیدم چو بازرگان بازار شکسته. باقر کاشی ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

شکسته شدن دل کسی ؛ آزرده و رنجور شدن. مصاب و رنجیده خاطر گشتن او : گر او با تهمتن نبرد آورد سر خویشتن زیر گرد آورد بود زین سخن نیز با شاه ننگ شکسته ش ...

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

شکسته کردن ؛ آزرده و ناکام و شکست خورده ساختن : دشمن مرا شکسته کند دوست دارمش حاشا که من شکست به دشمن درآورم. خاقانی. مکن به لون سیه دیگ را شکسته ب ...

پیشنهاد
٠

شکسته شدن دل کسی ؛ آزرده و رنجور شدن. مصاب و رنجیده خاطر گشتن او : گر او با تهمتن نبرد آورد سر خویشتن زیر گرد آورد بود زین سخن نیز با شاه ننگ شکسته ش ...

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

شکسته خاطر شدن ؛ دل آزرده شدن. رنجیده خاطر گشتن : چون این خبر به من رسید قوی شکسته خاطر شدم. ( انیس الطالبین ص 227 ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

شکسته قامت ؛ که قدش دوتا شده باشد : سرکوفته و جگردریده موی از بن گوشها بریده قامت زده و شکسته قامت انگیخته از جهان قیامت. نظامی.

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

شکسته گونه ؛ پریشان حال. پریشان گونه : نخست گفت که جانا ترا چه شد که چنین شکسته گونه ای و کار بر تو گشته عبر. فرخی. و رجوع به ماده دل شکسته شود.

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

مثل لشکر شکسته ؛ لشکر پراکنده و متفرق. بسبب مغلوب شدن از خصم مثل لشکر شکسته آمدن ؛ متفرق و پراکنده و تک تک آمدن. ( از یادداشت دهخدا ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

شکسته کسی ؛ ارادتمند و فروتن و متواضع نسبت به او : اگر خطی بنویسی خط شکسته نویس شکستگان تو خط شکسته خوش دارند. ؟

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

پشت و دل شکسته ؛ کنایه از حالت انکسار و آزردگی و ناکامی : با پشت و دل شکسته آمد در خدمت تو درست پیمان.

پیشنهاد
٠

شکسته گردیدن سپاه ؛ مغلوب شدن سپاه : به یک مرد گردد شکسته سپاه همیدونْش یک مرد دارد نگاه. اسدی. و رجوع به ترکیب شکسته شدن شود.

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

- لشکر شکسته ؛ سپاه شکست خورده و مغلوب. جیش منهزم. ( یادداشت مؤلف ) : رویت به زلف پرچین تسخیر ملک دل کرد فتحی چنین که کرده ست با لشکر شکسته ؟ صائب ( ...

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

- شکسته سپه ؛ سپاه شکسته. لشکر مغلوب : راست گفتی که شکسته سپه خانندی پیش محمود شه ایران در دشت کتر. فرخی.

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

شکسته شدن ؛ مغلوب شدن. شکست یافتن. هزیمت یافتن : هر دو سپاه با یکدیگر برآویختند و حربی کردند سخت و ترکان شکسته شدند و مسلمانان غنیمت بسیار یافتند. ( ...