پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٢٠٦)
- سید انام ؛ سید انبیاء.
سید ناس ؛ مقصود رسول اکرم ( ص ) است.
سید آفاق ؛ سید ابرار.
سیدالبشر ؛ نعت است رسول اکرم ( ص ) را : بشرح شرع محمد که سیدالبشر است همال تو کس از ابناء بوالبشر نبود. سوزنی. یا سیدالبشر زده خورشید بر نگین یا اح ...
سیدالقوم ؛ مهتر طائفه.
سیب تا فرودآمدن هزار چرخ میخورد ؛ یعنی تا چشم بهم زنی چرخ هزار چرخ زند و عجب چیزها روی کار آورد. ( آنندراج ) .
سیبی و سجودی ؛ به معنی تحفه محقر و نیاز بسیار. ( آنندراج ) : درطریقت چونکه سیبی و سجودی گفته اند پیش هر سیب زنخدانی سجودی میکنم. سالک قزوینی ( از آن ...
سیب دلیلی ؛ سیب مخصوص یزد. ( آنندراج ) : بیوسف راهبر گردیده آن چاه زنخدانم دلالت کرد این سیب دلیلی تا بکنعانم. محسن تأثیر ( از آنندراج )
سیب مُسکان ؛ سیب مخصوص طوس. ( آنندراج ) : بشاخ سیب پیدا سیب مسکان چو بر زلف بتان سیب زنخدان. نجیب خالص ( از آنندراج ) .
سیب ترشک ؛ قسمی سیب که طعم ترش دارد. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
سیب جنگلی ؛درخت سیب جنگلی که از نیاکان سیب باغی میباشد آنرا در رودسر، سیب ، هسیب و هسی و در طوالش سف و در ارسباران و آستارا آلما خوانند. ( از جنگل شن ...
سیب دست افشار ؛ از عالم ترنج دست افشار. ( آنندراج ) .
سیب آفتابی ؛ کنایه از سیب داغدارو پژمرده.
سیب بخور ؛ نوعی از سیب بسیار خوشبو که پوست آنرا مانند عود بخور کنند. ( از آنندراج ) ( غیاث ) : ز آتش تب بر رخ آن رشک حور سیب زنخ سوخت چو سیب بخور. م ...
- سیب پیاده ؛قسمی سیب که هم پوست و هم گوشت و میوه آن سرخ است.
سیب آزایش ؛ نوعی از سیب است که در اصفهان بهتر باشد. ( غیاث اللغات ) ( از آنندراج ) : و میوه های تازه و شیرین و رسیده مثل سیب های گوناگون چون سیب آزای ...
سیاه گشتن دل ازچیزی ؛ سیر شدن دل از آن ، چنانکه پروای حال او نکند و هرگز بدو توجه ننماید : مراد من ز خرابات چونکه حاصل شد دلم ز مدرسه و خانقاه گشته س ...
خطسیاق ؛ نوعی از خط که بدان اهل دفتر دیوان اعداد، مقادیر و اوزان را نویسند. ( ناظم الاطباء ) .
سیاست نفسانی ( نفسانیه ) ؛ سیاست تهذیب اخلاق و سلوک با اطرافیان و افراد تابع و دوستان است و انجام دادن افعال نیک و کارهایی که بمصلحت مردم باشد. ( فره ...
سیاست منزل ؛ تدبیر منزل. رجوع به تدبیر شود.
سیاست موازنه ؛ عبارت است از ایجاد تعادل قدرت بین ملل بمنظور منع استیلا و تفوق یکی بر دیگری و در نتیجه برقرار داشتن صلح عمومی.
سیاست ناقص ( ناقصه ) ؛ از فروع سیاست مدنیه و یکی ازاقسام سیاست ملک است که آنرا تغلب خوانند، و غرض ازآن استعباد خلق بود و لازمه اش نیل به شقاوت و مذمت ...
سیاست جسمانی ( جسمانیه ) ؛ طریقه حفظ بدن و تقویت آن از برهم خوردن تعادل آن است. ( فرهنگ فارسی معین از اخوان الصفا ) .
سیاست فاضله ؛ یکی از اقسام سیاست ملک سیاست فاضله است که آنرا امانت خوانند و غرض از آن تکمیل خلق بود و لازمه اش نیل به سعادت است. ( فرهنگ فارسی معین ا ...
سیاست مُدُن ( مدینه ) ؛ یکی از اقسام حکمت علمی است و آن علم مصالح جماعتی است که در شهری و کشوری اجتماعی کرده اند بر مبنای تعاون بقای نوع و ترفیه زندگ ...
سیاست اقتصادی ؛ طریقه ای که دولت یا حزبی در اداره امور اقتصاد کشور پیش میگیرد. ( فرهنگ فارسی معین ) .
از پشت سیاره زین فروکردن ؛ شب به آخر رسیدن و صبح دمیدن. در مؤیدالفضلا به معنی کوتاه شدن شب. ( آنندراج ) .
- سهواللسان ؛ خطا در گفتار. لغزش در زبان و در تکلم.
سهو کاتب ؛ خبط و غفلت نویسنده. ( ناظم الاطباء ) .
سهوالعقد ؛ سهوی که در شماره عقود انامل واقع شود و آنرا بزبان الواط سهوالقب گویند. ( از آنندراج ) .
سهل البیع ؛ ارزان فروش.
سهل الحصول ؛ که آسان بدست آید.
سهل الانقیاد ؛ آنکه زود تسلیم شود.
سویق التفاح ؛ تلخان سیب.
سویق الحنطه ؛ تلخان گندم.
سویق الرمان . سویق الشعیر. سویق القرع.
سویق الارزه ؛ تلخان برنج.
بسوی خود ؛ حرص و طمع نمودن بچیزی. ( آنندراج ) . و رجوع به مجموعه مترادفات ص 122 شود.
سوهان روح ؛ آزاردهنده جان. که صحبت او بطبع آدمی نسازد. ( از آنندراج ) .
سوهان تعلیقه ؛ آلتی آهنین که یک سر آن سوهان و سر دیگر چوب سای است. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
سوهان زدن ؛ سوهان خور داشتن. سوهان خوردن. سوهان شدن. سوهان کردن.
سوسن لاجوردی ؛ سوسن چینی.
سوسن کوهی ؛ راسن : آن قطره باران ز بر سوسن کوهی گویی که ثریاست بر این گنبد دوار. منوچهری.
سوسن گل دراز ؛ سوسن سفید.
سوسن کبود ؛ سوسن چینی. ( فرهنگ فارسی معین ) .
- سوسن سرخ ؛ گلایول. ( فرهنگ فارسی معین ) : دو لب چو نارکفیده دو برگ سوسن سرخ دو رخ چو نار شکفته دو برگ لاله لال. عنصری.
سوسن فرفوری ؛ زنبق ارغوانی. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
سوسن ختایی ؛ سوسن چینی. سوسن خوش اندام. سوسن الوان. سوسن ده زبان.
سوسن سفید ؛ سوسن سپید. زنبق. ( ریاض الادویه ) . سوسن آزاد. ( ذخیره خوارزمشاهی ) . رازقی. ( ابن بیطار ) : آن سوسن سپید بشکفته بباغ در یک شاخ او ز سیم ...
سوسن بری ؛ دلبوث. دور حولی. کسیفون.