پیشنهاد‌های علی باقری (٣٧,٤٩٠)

بازدید
٢٣,٩٧٥
تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

- زهر عادتی ؛ زهری که خوردن آن معتاد شده باشد. ( آنندراج ) : بر من چه رحمت است ز جور زیادتی آب حیات من شده این زهر عادتی. آصف خان ( از آنندراج ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زهر زیر نگین ؛ زهری که برای روز بد زیر نگین مهیا دارند. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : امید جان شیرین داشتم از لعل سیرآبش ندانستم که از خط زهر در زیر ...

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زهر سبز ؛ زاج سبز. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زهرسنج ؛ معروف. ( آنندراج ) : سیه مار کز کفچه شد زهرسنج زر پخته هم بخشد از دیگ گنج. میرخسرو ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

زهرخور کردن کسی را ؛ به او زهر دادن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زهرداده ؛ به زهر آغشته : حذر نمی کنم از تیغ زهرداده سرو که طوق عشق چو قمری خط امان من است. صائب ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

زهر زدن بر چیزی چون تیغ و جز آن ؛ کنایه از زهر مالیدن. ( آنندراج ) : نظر به آن خط مشکین که می تواند کرد که زهر بر دم شمشیر آفتاب زده. صائب ( از آنند ...

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زهرخورده ؛ که زهر خورده باشد.

پیشنهاد
٠

زهر به دندان مالیده ؛ یعنی بدزبان و بیهده گو است. ( آنندراج ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زهر پیکان ؛ کنایه از جراحت و زخم مهلک پیکان است : ورا دادگر جای نیکان دهاد بداندیش را زهر پیکان دهاد. فردوسی.

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

افتادن زهدان ؛ سقوط رحم. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زهدانک ؛ رحم خرد. بچه دان کوچک : رخسارکتان گونه دینار گرفته زهدانکتان بچه بسیار گرفته. منوچهری.

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زهد خشک ؛ عبارتست از آنکه صورت زهدش منجر به احوال معنوی نباشد و برخی گفته اند زهدی که بی عشق و محبت باشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

پشت زهار ؛ پایین تر شکم که مثانه در آنجا واقع است. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

موی زهار ؛ موهای گرداگرد شرمگاه. ( ناظم الاطباء ) . موهایی که روی زهار روید.

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بی زه ؛ بی بر و عقیم و بی بار. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زه کفش ؛ رده ای از نخ یا ابریشم و مانند آن بدور کفش ، میان تخت و رویه که از بیرون چون زینتی دیده شود. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زه پیراهن ؛ یقه ( یخه ) . طوقه یقه. جیب. زیق. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : حلقه کمند گشت زه پیراهنت چون کرد بر تو چرخ کمان را به زه . ناصرخسرو ( یا ...

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زه جیب ؛زه پیراهن. زه گریبان : ای خداوندی که هر کز خدمتت گردن کشید از زه جیبش فلک در گردنش افکند فخ. انوری. رجوع به ترکیبهای زه پیراهن و زه گریبان ...

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زه دامن ؛ ریشه و حاشیه و نوار و سجاف آن. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زه شلوار ؛ بند ازار : فارغ ز بد و نیک گشادم زه شلوار وندر کفلش دست رهی چون کمر آمد. سوزنی.

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زه یکتایی ؛ نوعی از زه و آن رشته ای است ابریشمین که با تارهای زر و سیم تابیده به گرد آستین یا گریبان دوزند. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زه چشم ؛ حاشیه و کناره چشم. ( فرهنگ فارسی معین ) : زه چشم حیا کسی که برید رگ جان بقاش اجل ببرد. خاقانی.

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زه ناخن ؛ گوشت که پیرامون ناخن است. اُطْره. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زه بینی ؛ وترالانف و هو حجاب مابین المنخرین. غضروفی که میان دو منخر است. ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

زه را به گوش آوردن ؛ در آخرین لحظه تیراندازی قرار گرفتن : چو دید اردبیلی نمدپاره پوش کمان در زه آورد و زه را به گوش. سعدی ( بوستان ) . ترا یاوری کر ...

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

گاوزور ؛ بسیارزور. که زور گاو دارد. نیرومند.

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

یوم الزور ؛ روزی است مر بکررا بر تمیم لانهم اخذوا بعیرین فعقلوهما و قالوا هذان زورانا لن نفر حتی یفرا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ...

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زورورزی کردن ؛ به کارهای زورخواه مشغول شدن : زورورزی مکن باز رعاف میشوی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زور و زر ؛ توانایی و ثروت و دارایی. ( فرهنگ فارسی معین ) : جان مده در عشق زور و زر که ندهد هیچ طفل لعبت چشم از برای لعبتی از استخوان. خاقانی. برگرف ...

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

شیرزور ؛ دارنده نیروی شیر. پرتوان. قدرتمند.

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زورِ گُردی ؛ نیروی پهلوانی. کوشش کامل. قوت تمام : به گردان چنین گفت کای سروران سواران ایران و جنگ آوران. . . همی زور گردی به جای آورید جهان را ز مرد ...

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زور شدن به کسی ؛ به زور فائق آمدن بر کسی. بر او بزور غلبه کردن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . - || ظلم شدن به او. ( یادداشت ایضاً ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زوردیده ؛ تعدی و ستم دیده : از آن زوردیده تن زورمند بفرمود تا برگرفتند بند. نظامی.

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زورزورکی ؛ به تکلف و تصنع. با دشواری و نبودن وسایل یا عدم لیاقت. گویند: فلان کس زورزورکی می خواهد شاعر شود. ( از فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ) .

تاریخ
٤ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بزور گرفتن ؛ به جبر و ظلم و غلبه گرفتن و زبردستی کردن در گرفتن. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صبح زود ؛ وقت نماز و کمی پس از آن. سر آفتاب. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

عظم زوج ؛ عظم صدغین. ( یادداشت ایضاً ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زوبین زن ؛ زوبین زننده. که زوبین زند : مگو که دهر کجا خون خورد که نیست دهانش ببین به پشه که زوبین زنست و نیست کیا. خاقانی. رجوع به زوبین و دیگر ترک ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زوبین فکن ؛ زوبین افکن : ناوک اندازی و زوبین فکن و سخت کمان پهنه بازی و کمندافکنی و چوگان باز. فرخی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زوبین ور ؛ زوبین افکن. ( یادداشت بخطمرحوم دهخدا ) . سوار نیزه دار، در نظام . ( از فهرست ولف ) : سپر برگرفتند زوبین وران بکشتند با خشتهای گران. فردوس ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زوال شک ؛ دفع شک و رفع شبهه. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زوبین افکن ؛ که زوبین اندازد : مجمرگردان شمال مروحه زن شاخ بید لعبت بازآسمان زوبین افکن شهاب. خاقانی. رجوع به زوبین و دیگر ترکیبهای آن شود.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زوال دولت ؛ نکبت و ذلت. ( از ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

آیه 76 سوره کهف: قَالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِی ۖ قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْرًا ترجمه : قَالَ إِنْ سَأَلْتُکَ ع ...

پیشنهاد
٠

آیه 75 سوره کهف: قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا ترجمه : قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکَ [خضر دوباره] گفت:آیا به تو نگفتم ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به زنی دادن ؛ به همسری دادن. به ازدواج واداشتن. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به زنی کردن ؛ به ازدواج درآوردن. به عقد خود درآوردن. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زنهار بردن ؛ زینهار کردن. شکوه کردن. شکایت کردن : روزی از دوست برده ام زنهار چند از آن روز کردم استغفار نکند دوست زینهار از دوست دل نهادم بر آنچه خاط ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زنهارآمده ، به زنهار آمده ؛ امان یافته. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : ولیکن اگر دشمنی از تو زنهار خواهد اگرچه سخت دشمن بود و با تو بدکردار باشد او را ...