پیشنهاد‌های علی باقری (٢٨,٨٤٥)

بازدید
٤,٢٣٨
تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خواب ابدی:[ کنایی]. مرگ ( به خواب ابدی فرو رفت. ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

پیشنهاد
٠

به خنس و فنس افتادن: بی پول شدن، پول نداشتن و برای گذران زندگی در ماندن. به خنسی افتادن. ( آخرهای ماه پولم تمام می شد و به خنس و فنس می افتادم ) ( ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

خنزیر پنزر /xenzerpenzer/: اسم [گفتاری] اشیای گوناگون فرسوده شکسته از کار افتاده یا پاره. ( این خنزر را بریز دور، خودت را راحت کن. ) ( صدری افشار، ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

خنزر پنزری:/xenzerpenzeri/: اسم [گفتاری] کسی که خنزر و پنزر را گردآوری و خرید و فروش می کند. ( یک پیرمرد خزر پنزیری هر روز توی کوچه ما می پلکید. ) خ ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خنده گرفتن: دستخوش خنده شدن. ( از حرفش خنده ام گرفت ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خنده نخودی: خنده ای همراه با صداهای پیاپی آهسته. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خنده زورکی: خنده نابه دلخواه و از روی اجبار. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

پیشنهاد
٠

به خندق بلا سرازیر کردن:[ تعریض] خوردن ( همه را به خندق بلا سرازیر کردی ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خنده سر دادن؛ با صدای بلند و به شدت خندیدن ( با دیدن من خنده سر داد. ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خنازیر:/xanāzir /اسم. سل غده های لنفاوی گردن. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خمیر ریش:/xamir ( e ) riš ، ها / اسم خمیر حاوی مواد صابونی و خوشبو کننده برای کمک به تراشیدن ریش. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خومپذیران:/xampaziān/[ اسم] شاخه ای از جانداران پر یاخته کوچک دریایی که به حالت چسبیده به جلبک ها و جسم های غوطه ور زندگی می کنند، بدنشان دارای تقارن ...

پیشنهاد
٠

در خم یک کوچه بودن:[مجازی]هنوز در آغاز راه یا کار بودن. ( من هنوز در خم یک کوچه ام کو تا دکتر بشوم )

پیشنهاد
٠

خم به ابرو نیاوردن:[ مجازی] سختی و دشواری را بی شکایت تحمل کردن ( ۱۰۰ کیلو بار را بلند کرد و خم به ابرو نیاورد ) ابرو خم نکردن. ( صدری افشار، غلامح ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خلیلی:/xalili/[ اسم] نوعی انگور کهربایی دانه دار. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

واپسین نفس ؛ نفس واپسین. آخر نفس. دم آخر.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

هر نفس ؛هر لحظه. هردم. در هر آن. متواتر. پیاپی : هر نفسی از سرطنازئی بازی شب ساخته شب بازئی. نظامی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نفس نفس ؛ دمادم. پیاپی. لاینقطع. نفس در نفس. نفس بر نفس. رجوع به نفس نفس زدن در سطور بعد شود.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نفس گرم ؛ مقابل نفس سرد. - || دم گیرا. نفس پرتأثیر و درگیرنده : مرغ لبم از نفس گرم او پر زبان ریخته از شرم او. نظامی.

پیشنهاد
٠

نفس سوار سینه شدن ؛ نفس به لب رسیدن. به حال نزع افتادن. - || بغایت مانده شدن.

پیشنهاد
٠

نفس سرد بر زدن ؛ نفس سرد برآوردن : چو ارجاسب دید آن سپاه گران گزیده سواران نیزه وران سپاهی که چندان ندیده ست کس ز انده یکی سرد بر زد نفس. فردوسی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نفس سرد زدن ؛ نفس سرد برآوردن : همی زنم نفسی سرد بر امید کسی که یاد ناورد از من به سالها نفسی. سعدی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نفس سردی ؛ سردسخنی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نفس در نفس ؛ پیاپی. دائم. لاینقطع : چو خواهی که گوئی نفس در نفس حلاوت نیابی ز گفتار کس. سعدی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نفس سرد ؛ نسیم خنک : نفس سرد سحر گرم رو از بهر چراست یادم آمد ز پی آنکه رسول چمن است. ؟

پیشنهاد
٠

نفس در کار کسی کردن ؛ همت در کارش کردن. نظر تأیید بر او افکندن.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نفس درگرفتن ؛ تأثیر کردن سخن دردیگران. مؤثر افتادن سخن : در جامع بعلبک وقتی کلمه ای چند همی گفتم دیدم که نفسم در نمی گیرد. ( گلستان سعدی ) .

پیشنهاد
٠

نفس به لب آمدن ؛ جان به لب رسیدن. به حال نزع افتادن : منتظران را به لب آمد نفس ای ز تو فریاد به فریاد رس. نظامی.

پیشنهاد
٠

نفس به لب رسیدن ؛ جان به لب آمدن. نفس به لب آمدن.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نفس تنگ شدن ؛ بر اثر دویدن یا ضعف یا بیماری دشوار شدن تنفس : شد نفس آن دو سه همسال او تنگ تر از حادثه حال او. نظامی.

پیشنهاد
٠

نفس به شماره افتادن ؛ نفس نفس زدن.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نفس بلند شدن ؛ صدا برآمدن. به شکوه و اعتراض صدا برخاستن : از کسی نفس بلند نمی شود؛ کسی جرأت اعتراض کردن ندارد. - || کنایه از دراز شدن سخن. ( آنندر ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نفس بریدن ؛ مردن. - || آواز کسی قطع شدن. خاموش شدن.

پیشنهاد
٠

نفس بر لب رسیدن ؛ به حال نزع افتادن. به مردن رسیدن. - || بغایت مانده شدن و ناتوان گشتن.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نفس بر نفس ؛ پیاپی. لاینقطع. نفس در نفس : به جان گفت باید نفس بر نفس که شکرش نه کار زبان است و بس. سعدی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نفس بازپسین ؛ نفس واپسین. ( آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

نفس باقی بودن ؛ مختصر فرصت و مهلتی داشتن. - || هنوز زنده بودن. رمقی از حیات در تن داشتن.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به نفس رسیدن ؛ به نفس آخر رسیدن : ساقی به نفس رسید جانم تر کن به زلال می دهانم. نظامی.

پیشنهاد
٠

درازنفسی کردن ؛ روده درازی کردن. پرگوئی کردن.

پیشنهاد
٠

به زلف یار برخوردن ؛ کنایه از رنجیدن کسی از کوچکترین انتقاد.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یاریار ؛ در عبارت زیر از تاریخ بیهقی آمده است و جنبه تأکید اعتقادی یا خطاب تأکیدی دارد : و آن غلامان سرایی که از ما گریخته بودند به روزگار بورتگین ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یار و یار ؛ دوست و معین.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

افتضاح شدن: بسیار بد و خراب شدن. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )

پیشنهاد
٠

افتضاح بار آوردن: مایه رسوایی شدن، رسوایی پدید آوردن. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

افتضاح بودن: بسیار بد بودن. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

افترا آمیز:/efterā. āmiz/ صفت. آمیخته با افترا؛ دارای نسبت های ناروا ( مقاله افترا آمیز؛ سخنان افترا آمیز ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فار ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

افتخارآفرین:/eftexārāfarin/، - ان/صفت. دارای ویژگی یا توانایی پدید آوردن افتخار ( پیروزی افتخارآفرین، سپاهیان افتخارآفرین ) ( صدری افشار، غلامحسین، ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

افتخار داشتن: سربلند بودن. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به افتخار: برای سربلندی ( به افتخار برنده مسابقه کف زدند ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

افتتاح حساب: عمل حساب باز کردن نزد یک موسسه مالی به ویژه بانک. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )