پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٢٢٨)
سد حشمت رود ؛ این سد در سال 1325 هَ. ش. آغاز و در 1326 پایان یافته است. سد حشمت رود شامل لبریز بتونی به ارتفاع 2/25 متر و ده دریچه متحرک بعرض صد متر ...
سد دز ؛ این سد بر روی رودخانه دز در نزدیکی شهر اندیمشک بنا شده است و یکی از بلندترین سدهای جهانست. ارتفاع سد متجاوز از 180 متر یا دوسوم بلندی برج ایف ...
سد الوند ؛ در 10 کیلومتری شهر قصرشیرین قرار دارد، طول سد 23 متر، ارتفاع آن 1/8 متر، عرض دهانه کانال آبگیر 4/80 متر و شامل دو دهانه با دو دریچه فلزی ا ...
سد بمپور ؛ ساختمان این سد توسط بنگاه مستقل آبیاری در سال 1331 هَ. ش. شروع شده و در خرداد سال 1335 خاتمه یافته است. نوع سد وزنی ( دورسوار ) می باشد که ...
سد باب ؛ بستن در و ممانعت کردن. ( ناظم الاطباء ) .
سخی الطبع ؛ راد. جوانمرد. گشاده دست.
سخی کف ؛ بذال. بخشنده : سخی کفی که دل او کتاب مکرمتست که هیچ آیت از او تا بحشر لاتنسخ. سوزنی.
سخن فربه ؛ کنایه از کلمه حکمت آمیز بود که وقر و مغزی در آن باشد. ( آنندراج ) : دیدی ای خواجه سخن فربه که ترا در دل از سخن فر به. سنایی ( از آنندراج ...
سخن مجلسی ؛ سخنی که برملا گویند. ( آنندراج ) .
سخن ناگوار ؛ کنایه از سخنی است که شنیدنش دشوار باشد. ( آنندراج ) .
سخن غلیفی ( اماله غلافی ) ؛ یعنی حرف کنایه دار : سخنهای غلیفی میکنداز من بهم زادان چو آیم بر دکانش تیغ اندازد بروی من. سیفی ( از آنندراج ) .
سخنرس ؛ سخن شناس. سخندان : ز شاهان سخن رس رتبه افکار صائب را بغیر از شاه والاجاه ایران کس نمیداند. صائب ( از آنندراج ) .
سخن زمهریر ؛ کنایه از سخن بی مزه و خنک و فسرده. ( برهان ) . کنایه از سخن بی مزه. ( انجمن آرا ) .
سخن در زبان نهادن ؛ به گفتار درآوردن. ( آنندراج ) . فرا یاد دادن. تعلیم دادن : هر دم هوس نهد سخنی در زبان ما مهری ببوسه کاش نهد بر دهان ما. ظهوری.
سخن در سخن آوردن ؛ حرف در حرف آوردن : سخن را سر است ای خردمند و بن میار سخن در میان سخن. سعدی.
سخن دل فروش ؛سخن دلفروز. کنایه از سخن دلپسند. ( آنندراج ) . کنایه از سخن خوب و نصایح و موعظه باشد. ( برهان ) .
سخن دراز کردن ؛ بسیار گفتن : بخنده گفت که سعدی سخن دراز مکن میان تهی و فراوان سخن چو طنبوری. سعدی.
سخن دراز کشیدن ؛ بسیار گفتن : سخن دراز کشیدیم و همچنان باقی است که ذکر دوست نگیرد بهیچگونه ملال. سعدی.
سخن چاویده ؛ کنایه از سخن بارد، بی ته ، بی مزه ، چه در وقت هرزه گفتن میگویند چه میچاوی. ( آنندراج ) .
سخن چون فلک ؛ بلند و صافی و باقی و گردنده از غایت فصاحت و بلاغت. ( انجمن آرا ) : چون فلک از پای نباید نشست تا سخن چون فلک آید بدست. ؟ ( از انجمن آرا ...
سخن داشتن بر چیزی ؛ کنایه از عیب آن چیز گرفتن. ( آنندراج ) .
سخن تلخ ؛ دشنام و حرف ناگوار، و بر این قیاس سخن بمذاق تلخ بودن. ( آنندراج ) .
سخن جور ؛ کنایه ازسخن بی لطافت و دل شکن. ( برهان ) ( آنندراج ) .
سخن پوشیده گفتن ؛ به تعریض سخن راندن.
سخن پهلودار ؛ سخن بکنایه و تعریض گفتن.
سخن پیش بردن ؛ کنایه از سخن خوب سرانجام دادن. ( آنندراج ) .
سخن پادرهوا گفتن ؛ سخن بیهوده و بی اساس گفتن.
سخن پوست کنده ؛ سخن صریح و آشکارا. ( آنندراج ) .
سخن بر خاک افکندن ؛ کنایه از خوار و بی اعتبار کردن. ( آنندراج ) : اگر ز مردم هشیاری ای نصیحت گوی سخن بخاک میفکن چرا که من مستم. حافظ.
سخن بر زمین افکندن ؛ کنایه از خوار و بی اعتبار کردن : سخن را بر زمین نتوان فکندن جمله چون یاران بسی در گوش باید کرد همچون لؤلوی لالا. خواجه سلمان س ...
سخن بلند شدن ؛ دراز شدن سخن. ( آنندراج ) : طوبی ز قامت تو نیارد که دم زند زین قصه بگذرم که سخن میشود بلند. حافظ.
سخن با کسی داشتن ؛ بکنایه ، با کسی چیزی گفتن واراده چیزی دیگر نمودن. ( آنندراج ) .
سخن از دهن کسی گرفتن ؛ پیش از آنکه کسی چیزی بگوید همان سخن بی قصد گفتن. ( آنندراج ) .
سخن از روی سخن تراشیدن ؛ کنایه از ایجاد کردن سخن. ( آنندراج ) .
سخن از زبان کسی ساختن ؛ همان حرف از دهان کسی ساختن. ( آنندراج ) .
سخن افواهی ؛ سخنانی که احتمال صدق و کذب هر دو داشته باشد. ( آنندراج ) .
سخن آب بردار ؛ سخنی که احتمال صدق و کذب هر دو داشته باشد. ( آنندراج ) .
سختی کردن ؛ درشتی کردن. خشونت : بنرمی ز دشمن توان کند پوست چو با دوست سختی کنی دشمن اوست. سعدی.
سختی بردن ؛ رنج بردن. مشقت دیدن. سختی کشیدن : اگر سختی بری ور کام جویی ترا آن روز باشد کاندر اویی. ( ویس و رامین ) . بسا روزگارا که سختی برد پسر چ ...
بسختی گذاشتن ؛ در عسرت و مضیقه قرار دادن : که آسانی گزیند خویشتن را زن و فرزند بگذاردبسختی. سعدی.
سخت بوم ؛ مراد زمین مهلک. ( از آنندراج ) : چنین گفت با پهلوانان روم که فردا درین مرکز سخت بوم. نظامی.
سخت استخوان ؛ کسی که نسل وی بسختی کشی و توانایی معروف بود. ( آنندراج ) . - || سطبر. درشت. قوی بنیه : دلیر و تنومند و سخت استخوان شکیبنده و زورمند و ...
سحر کردن ؛جادو کردن. افسون کردن. شعبذه. ( منتهی الارب ) : قامتی داری که سحری میکند کاندر آن عاجز بماند سامری. سعدی. چشمان دلبرت بنظر سحر میکند من خ ...
سحر حلال ؛ کنایه از کلام فصیح و موزون که بمنزله سحر رسیده باشد. ( آنندراج ) . شعر و سخن فصیح که از غایت فصاحت بمنزله سحر باشد. ( ناظم الاطباء ) . شعر ...
سحر بابِل ؛ مقصود داستان دو ملک است یکی هاروت و دیگری ماروت که خداوند آنها را بزمین فرستاد ولی آنها در زمین فتنه کردند پس خواستند که به آسمان بمعبد خ ...
سپیده صبح ؛ کنایه از سپیدی که پیش از طلوع آفتاب پدیدار شود. ( آنندراج ) : آنگاه سرخی برود و آن سپیدی بر پهنا بماند که برای سپیده صبح است. ( التفهیم ص ...
سپیده صادق ؛ دم صبح : صدر جهان جهان همه تاریک شب شده است از بهر ما سپیده صادق همی دمی. رودکی.
سپیده تخم مرغ ( خایه ) ؛ سپیده که در تخم مرغ بود : دو خایه کرد و بلغده شد و هم اندروقت شکست و ریخت هم آنجا سپیده و زرده. سوزنی ( دیوان چ شاه حسینی ص ...
تیم سپنجی ؛ کاروانسرا. خانه محقر : یکی به تیم سپنجی همی نیابد راه ترا رواق ز نقش و نگار چون ارمست. ناصرخسرو.
همورابی و یا همورات یک واژه عبری است به معنی پادشاه توانا و نیّر اعظم ( چراغ نورانی و روشنی بخش بزرگ . منظور خورشید نورانی ) در تورات پیدایش ایه 16 ...