پیشنهادهای علی باقری (٣٧,٤٩٠)
زمینه دار ؛ در تداول ، صاحب اعتبار. دارنده پایه و اساسی استوار: وکالت فلان در کرمان زمینه دار بود.
زمینه داشتن ؛ در تداول ، مورد قبول بودن کسی یا چیزی ، چنانکه گویند: فلان در فلان سازمان زمینه ای دارد یاتجارت آهن در تهران زمینه خوب دارد.
- زمین و زمان یا زمین و آسمان بهم دوختن ؛ منتهای جهد و کوشش خود کردن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . رجوع به ترکیب قبل شود. زمین را به آسمان دوختن ؛ ...
زمین به آسمان دوختن ؛ زمین و زمان را بهم دوختن. کنایه از منتهای جهد و کوشش کردن. ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . رجوع به زمین وزمان بهم دوختن و ترکی ...
زمین شعر ؛ بحر و ردیف و قافیه و غیره که در آن شعر گفته شود. ( بهار عجم ) ( از آنندراج ) : بلاست اخذ معانی ز فکر همطرحان زمین شعر کجا حق شفعه داشته ست ...
زمین غزل ؛ سندش در زمین نظم بیاید. ( بهار عجم ) ( آنندراج ) : از تو قبیله ای به نکوئی مثل شود چون پیش مصرعی که زمین غزل شود. تأثیر ( از بهار عجم ) ...
زمین مقال ؛ از عالم زمین سخن. ( آنندراج ) . کمال را چون پایه طبیعت از آسمان بندی خیال گذشت در عالم زمین یابی مقال ( ! ) به خلاق المعانی مخاطب گشت. ( ...
زمین نظم ؛ ( اصطلاح شعرا ) کنایه از بحر. ( بهار عجم ) . شعر. ( آنندراج ) : قلم صوفی مشرب که در صومعه دوات چند اربعین بر آورده از خاک پاک زمین نظم دان ...
یونان زمین ؛ کشور یونان. مملکت یونان. سرزمین یونان. رجوع به یونان شود.
زمین سخن ؛ سندش در زمین نظم بیاید. ( بهار عجم ) ( آنندراج ) : ز طرف گلشن فردوس به زمین سخن نهال خامه ام از نخل یاسمین بهتر. مفید بلخی ( از بهار عجم ...
زمین بخش ؛ که دولت و ملکت بخشد : زمان ، زمان خردگستر زمین بخش است محال باشد گفتن زمان زمان من است. اثیرالدین اخسیکتی
زمین حسن خیز ؛ زمینی که در آن صاحب جمالان بسیار بهم رسند. ( آنندراج ) : مگر کندی که شوق باده تیز است زمین از لاله و گل حسن خیز است. دانش ( از آنندرا ...
زمین عرب ؛ سرزمینی که عرب در آن سکونت دارد. عربستان. حجاز. رجوع به سفرنامه ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 90 و 112 شود.
توران زمین ؛ کشور توران. سرزمین توران. رجوع به توران شود.
ایسو زمین ؛ ولایت ایسو ( یکی از هفت ولایت روس قدیم ) . رجوع به ایسو شود.
تبت زمین ؛ کشور تبت. رجوع به تبت شود.
خاور زمین ؛ شرق. مملکت خاور.
ایران زمین ؛ کشور ایران. مملکت ایران. رجوع به ایران شود.
زمین خسته ؛ زمین شیار کرده را گویند که در زیر دست و پای مردم و چاروا نرم شده باشد. ( برهان ) . کنایه از زمینی که در زیر دست و پای چاروا نرم شده باشد. ...
زمین زمستانی ؛ ملکی که فقط در موسم زمستان ثمر و حاصل دهد. ( ناظم الاطباء ) .
زمین توفیر ؛ ملکی که اجاره دهند و بر اجاره سابق وی بیفزایند. ( ناظم الاطباء ) .
زمین جلی ؛ به اصطلاح هندی ملکی که فقط در موسم باران زراعت می شود. ( ناظم الاطباء ) .
زمین چاهی ؛ ملکی که از آب چاه مشروب می گردد. ( ناظم الاطباء ) .
زمین آچار ؛ زمین شکسته وناهموار. ( آنندراج ) .
زمین افتاده ؛ ملکی که از مدتی بایر شده باشد. ( ناظم الاطباء ) .
زمین تابستانی ؛ ملکی که در موسم تابستان ثمر و حاصل دهد. ( ناظم الاطباء ) .
زمین وار ؛ مانند زمین : از این نه گاو پشت آدمیخوار بنه بر پشت گاو افکن زمین وار. نظامی. - || کنایه از ناچیز و پست و حقیر و بی منزلت : زمین وارم ره ...
زمین و زمینی ؛ کنایه از پست و فروتن و خاضع. ( گنجینه گنجوی ص 282 ) . رجوع به زمینی شود. - امثال : زمین ترکید پیدا شد سرخر. ( آنندراج ) . این مثل را ...
زمین آبادان ؛ ریف. ( دهار ) . زمین آباد و پر سبزه و آبگاه.
زمین نشین ؛ کنایه از ساکن. بی حرکت : گردد فلک ز حیرت حالش زمین نشین گردد زمین ز سرعت رقصش فلک خرام. خاقانی.
زمین نشینی ؛ خاک نشینی. ( آنندراج ) : بوی فلک از کمال نشنید هرچند به قطب خویش پیچید دارد ز برای قطب بینی امروز سر زمین نشینی. واله هروی ( از آنندراج ...
زمین نیکو ؛ خاک خوب. ( ناظم الاطباء ) .
زمین ماندن کاری یا چیزی یا کسی ؛ به مشکلی سخت روبرو شدن. با بی علاقگی و عدم توجه مردم مواجه شدن ، چنانکه گویند: دخترهای من به زمین نمانده است که بمثل ...
زمین ماندن کاری یا چیزی یا کسی ؛ به مشکلی سخت روبرو شدن. با بی علاقگی و عدم توجه مردم مواجه شدن ، چنانکه گویند: دخترهای من به زمین نمانده است که بمثل ...
زمین ماندن کاری یا چیزی یا کسی ؛ به مشکلی سخت روبرو شدن. با بی علاقگی و عدم توجه مردم مواجه شدن ، چنانکه گویند: دخترهای من به زمین نمانده است که بمثل ...
زمین مرده ؛ کنایه از زمینی است که در آن رستنیی نروید. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ) . زمین خشک که قابل زراعت نباشد و در آن رستن ...
زمین لرزش ؛ زمین لرزه. ( آنندراج ) : شد غم آبادم خراب از دل طپیدن عاقبت زین زمین لرزش ، شکست افتاد بر طاق دلم. سعید اشرف ( از آنندراج ) .
زمین کسی بودن ؛ کنایه از افتادگی و خضوع در مقال اوست : بدین آسمانی زمین توام ز چینم ولی دردچین توام. نظامی.
زمین کند ؛ صاحب منتهی الارب در ذیل قِرمِص آرد: خانه زمین کندو گو فراخ درون تنگ دهانه که مردم سرمازده در وی گرم شود و سرما دفع کند - انتهی. کنده در زم ...
زمین شوره ؛ زمین شور. زمینی پر از نمک و شوره. شوره زار. نمکزار : هر آنچه نستاید زمین شوره کسی که پر شکوفه و گل باغ بیند و بستان. فرخی. بی هیچ خیر و ...
زمین شور ؛ مقابل زمین نیکو. ( آنندراج ) . زمین شوره ناک. سبخة. زمینی که نمک آن فراوان باشد و غالب رستنی ها در آن نروید : زمین شور سنبل برنیارد در او ...
زمین فرسای ؛ زمین سای. زمین ساینده. که چهره و جبین بر خاک ساید اظهار بندگی را : آسمان در بوس و سجده بر درش از لب و چهره زمین فرسای باد. خاقانی
زمین سیلاب گیر ؛ کنایه از زمین پست که آب در آن جمع شود. ( آنندراج ) .
زمین شکافتن ؛ بمعنی زمین دریدن. ( آنندراج ) .
زمین سنب ؛ که زمین را سوراخ کند. سنبنده زمین. رجوع به ترکیب بعد شود.
زمین سنبه ؛ آبدزدک. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . - || سوراخ کننده زمین. ( ناظم الاطباء ) : صهیل زمین سنبه تازیان به ماهی رسانده زمین را زیان. نظا ...
- زمین سایه شدن ؛ یعنی تواضع و فروتنی. ( فرهنگ رشیدی ) : خرامان رفت با جان پرامید زمین سایه شده درپیش خورشید. خسرو ( از فرهنگ رشیدی ) . رجوع به ترک ...
زمین سایه شده ؛ کنایه از متواضع و فروتن شده . ( بهار عجم ) ( آنندراج ) . رجوع به ترکیب قبل شود.
زمین زنده داشتن ؛ در شاهد زیر ظاهراً کنایه از آباد کردن زمین است : زمین زنده دار آسمان زنده کن جهان گیر دشمن پراکنده کن. نظامی.
زمین سا ؛ ساینده بر زمین. - || در صفت جبین و سر کنایه از متواضع و افتاده است : نوای باربد لحن نکیسا جبین زهره را کرده زمین سا. نظامی. رجوع به ماد ...