پیشنهاد‌های علی باقری (٣٩,٦٨٦)

بازدید
٢٨,٩٤٧
تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شفاعت کن ؛ شفاعت کننده. شفیع. شافع : درستی ده هر دلی کاو شکست شفاعت کن هر گناهی که هست. نظامی. و رجوع به شفاعت کننده شود.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نیم شفاف ؛ اجسامی میان کدرو شفاف ، مانند شیشه مات یا کاغذ آلوده بروغن که نور از آنها تا اندازه ای عبور مینماید لیکن نمیتوان ازورای آنها اجسام را تشخی ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شفاعت خواستن ؛ التماس کردن. ( آنندراج ) . استشفاع. استماحة. مَیْح. ( منتهی الارب ) : استشفاع ؛ شفاعت کردن خواستن. ( تاج المصادر بیهقی ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شفاجُرُف ؛ کناره وادی و آبگیر وتالاب. ( ناظم الاطباء ) . لب وادی. ( یادداشت مؤلف ) . لب و کناره وادی و آبگیر، چه ، شفا بمعنی کناره و طرف و جُرُف به ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دارالشفاء ؛ بیمارستان. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به دارالشفاء در حرف دال شود.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شفا کردن ؛ شفا دادن. شفا بخشیدن : چه شود گر دل بیمار مرا شاه جهان از شراب لب جانبخش شفایی بکند. اسیری لاهیجی ( از آنندراج ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شفاپذیر ؛ بهبودپذیر. قابل علاج. معالجه پذیر. صحت پذیر. ( از یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- شفاجوی ؛ که در جستجوی شفا و بهبود است. که در طلب علاج و شفای درد و مرض باشد : عقل شفاجوی و طبیبش تویی ماه سفرسازو غریبش تویی. نظامی. و رجوع به ما ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شفا خواستن ؛ شفا جستن. ( از یادداشت مؤلف ) . استشفاء. ( المصادر زوزنی ) ( منتهی الارب ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شغب نمودن ؛ شغب کردن. شور و حال کردن. شور انگیختن : به می و مطرب و خوش نغمه شغب بیش نمای که ز انصاف تو اقطار جهان بی شغب است. انوری.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شغب ساختن ؛ فتنه برانگیختن. غوغا کردن. جنگ کردن : چهل روز لشکر شغب ساختند کز آن دژ کلوخی نینداختند. نظامی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بی شغب ؛ بی فتنه و آشوب : به می و مطرب و خوش نغمه شغب بیش نمای که ز انصاف تو اقطار جهان بی شغب است. انوری.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زنگی شغب ؛ با فریاد زنگیان : گر عالم رومی وش زنگی شغب است او را داغ حبشی بر رخ نهمار کند عدلش. خاقانی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شغب کردن ؛ ناله و فریاد کردن : نه شغب کردند آن بچگکان و نه نفیر بچه گُرْسنه دیدی که ندارد شغبی ؟ منوچهری. شیر طبعم نکند همچو دگر گُرْسنگان بر در خان ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شور و شغب ؛ فریاد و فغان. ( از یادداشت مؤلف ) : این شراب صرف درکش مردوار پس دو عالم پر کن از شور و شغب. عطار. بتا تا چشم چون نرگس گشادی همه آفاق پ ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پرشغب ؛پر شور و غوغا : گر نه شبستی رخش کی شودی بی نقاب ور نه میستی سرش کی شودی پرشغب. خاقانی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ذات شغب ؛ زنی که امتناع کند مر مهربانیهای شوهر خود را. ( ناظم الاطباء ) . - || زنی که در وقت آبستنی میل به هر چیز از مأکولات نماید. ( ناظم الاطباء ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به شغب آمدن ؛ به ناله و نوا آمدن. شور و غلغله آغازیدن : آمد به چمن مرغ صراحی به شغب جان تازه کن از مرغ صراحی به طرب. خاقانی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شعیر رومی ؛ خندروس است. ( ذخیره خوارزمشاهی ) ( تحفه حکیم مؤمن ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شعیر هندی ؛ هلیله. ( یادداشت مؤلف ) . رجوع به هلیله شود.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

غزال شعبان ؛ نام حیوان کوچکی است. ( از ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شعب الفرس ؛ اطراف اسب و هر چیز از آن که بند باشد مانند: سر کتف و جز آن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شعایر اسلام ؛ هر آن چیز که اسلام بدان استواراست. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شعایر مذهبی ؛ مراسم و آیین های مذهبی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شعایر ملی ؛ آیین و رسوم ملی. آداب و عادات که افراد یک ملت بدان پابندند.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تحت الشعاع ؛ نزد منجمان عبارت است از مخفی بودن کوکب زیر نور آفتاب ، و حد تحت الشعاع مختلف می شود هر کوکب را به سبب اختلاف عرض و اختلاف منظر در هر شهر ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شعاع افکندن ؛ نور و روشنایی انداختن : آتش این مشعله تابدار بر تو شعاع افکند انجام کار. امیرخسرو دهلوی ( از آنندراج ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شعاع گرفتن ؛ استضائة. استنارة. کسب نور و روشنایی : خور ز رنگ تیغ گوهردار او گیرد شعاع گرچه هر گوهر به کان رنگ از شعاع خور گرفت. امیرمعزی ( از آنندرا ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شعاع شمس ؛ تیغ آفتاب و روشنی آفتاب. و یندو. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- شعاع افکن ؛ نورافکن. که پرتواندازد. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شعاع خورشید یا آفتاب ؛ پرتو آفتاب : شعاع خورشید از کله کبود بتافت چو نور روی نگار من انتشار گرفت. مسعودسعد. در زحل گویی شعاع آفتاب از کف شاه اخستان ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شعاع خورشید یا آفتاب ؛ پرتو آفتاب : شعاع خورشید از کله کبود بتافت چو نور روی نگار من انتشار گرفت. مسعودسعد. در زحل گویی شعاع آفتاب از کف شاه اخستان ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شعاع سنبل ؛ شوکهای سر سنبل. داسی. سفا. ( یادداشت مؤلف ) ( از اقرب الموارد ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ذات کرم شعار ؛ کسی که جوانمردی و شرافت را زینت خود قرار داده. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شعار داشتن ؛ قاعده ودستور داشتن : اگر در سخن اینجا که هست در بندم هنوز نظم ندارد نظام و شعر شعار. سعدی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نصرت شعار ؛ که پیروزی و نصرت عادت و قرین و ملازم اوست. ظفرشعار : در ظل رایت نصرت شعار مجتمع گشتند. ( حبیب السیر ج 3 ص 322 ) . قبه زرنگار چتر نصرت شعا ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ملایک شعار ؛ که خوی و عادت ملایک دارد : شاه ملایک شعار شیر ممالک شکار خسرو اقلیم بخش رستم توران ستان. خاقانی. و یمن سریرت هوشمندی ملایک شعار امتلا ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مهدی شعار ؛ که نسبت و طریقت مهدی دارد : شاه فریدون لوا خضر سکندربنا خسرو امت پناه اتسزمهدی شعار. خاقانی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جنایت شعار ؛ جانی. جنایت پیشه. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ظفرشعار ؛ نصرت شعار. که پیروزی و موفقیت همراه و قرین اوست. فاتح و پیروز : به قدم طاعت و انقیاد موکب ظفرشعار را استقبال کرد. ( حبیب السیر ج 3 ص 352 ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شعار کردن ؛ نشان کردن. کار کردن. رفتار کردن. اثر کردن : این دهنهای تنگ بی دندان بر دو ساق من آن شعار کند. خاقانی. تا بشنود جهان که فلان مرغ را به و ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ارادت شعار ؛ارادتمند. ارادت پیشه. مخلص. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بوحنیفه شعار ؛ که طریقه و مذهب بوحنیفه دارد : رکن خوی حبر شافعی توفیق رکن ری بحر بوحنیفه شعار. خاقانی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شعار افکندن ؛ رسم و آیین طرح کردن : چو در صید شیران شعار افکنی به تیری دوپیکر شکار افکنی. نظامی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شعار ساختن ؛ شعار کردن. راه و رسم و علامت خود قرار دادن. سنت کردن : عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت. . . هشتم در محافل ، خاموشی را شعار ساختن. ( ک ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شعار کردن ؛ نشان کردن. کار کردن. رفتار کردن. اثر کردن : این دهنهای تنگ بی دندان بر دو ساق من آن شعار کند. خاقانی. تا بشنود جهان که فلان مرغ را به و ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- شعار دادن ؛ ( اخیراً در تداول مردم ) گفتن مطلبی بر سر جمع به بانگ بلند. در موافقت یا مخالفت با عقیده ای یا شخصی برای تهییج و دمساز کردن آنان ، چون ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شعار و دثار ؛ جامه زیرین و رویین. ( یادداشت مؤلف ) : بخت ترا ز نصرت و ملک ترا ز فتح زآن خنجر برهنه شعار و دثار باد. مسعودسعد. ملک افتخار کردی و ام ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شعار الحج ؛ مناسک حج و علامات آن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || آنچه بدان محافظت شراب کنند. || تندر. ر ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شعار و دثار ؛ جامه زیرین و رویین. ( یادداشت مؤلف ) : بخت ترا ز نصرت و ملک ترا ز فتح زآن خنجر برهنه شعار و دثار باد. مسعودسعد. ملک افتخار کردی و ام ...