پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
آجر گچی: آجری از جنس گچ با مخلوط زغال سوخته، که در ماکت سازی کاربرد دارد. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آجر کاشی: نوعی آجر ایرانی با سطح ساده لعاب دار: آجر لعاب دار. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آجر قزّاقی: آجر نازک دانه ریز به رنگ های سفید و گل بهی، که در نماسازی به کار می رود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آجر قرمز: از انواع آجرهای دانه درشت نامرغوب با رنگ قرمز.
مسعود پزشکیان، در 7 مهر ماه 1333 در شهر مهاباد دیده به جهان گشود، مدرسه را در مهاباد تمام کرد و برای ادامه تحصیل به هنرستان کشاورزی در ارومیه رفت و د ...
بی نام شدن ؛ فراموش گشتن. از یاد رفتن. گمنام شدن. محو و بی نشان شدن. از ارزش و اعتبار افتادن. از اهمیت و شهرت افتادن : یکی نامداری که با نام وی شدستن ...
تهی نام کردن چیزی را از عالم ؛ محو کردن آن را. نابود و بی نشان کردنش : که شاه جهان چون جهان رام کرد ستم راز عالم تهی نام کرد. نظامی.
نام نکو ؛اسم خوب. اسمی که در نزد مردم منفور و مستهجن نباشد: نامی نکو گزین که بدان چون بخوانمت در دلت شادی آید و در جانت خرمی. ناصرخسرو.
نام باقی ؛ نیکونامی. ذکر خیر : نام باقی طلبی گرد کم آزاری گرد کز کم آزاری کم عمر نیامد سیمرغ. سنائی.
نام جاوید ؛ ذکر باقی. ذکر خیر. شهرت جاودانی : تو نیز آفرین کن که گوینده ای بدو نام جاوید جوینده ای. فردوسی. لیکن از گفته خاقانی ماند نام جاوید ز دو ...
نام زشت ؛ نام بد. نام ننگین. مقابل نام نیک و ذکر خیر : پس از مرگ نفرین بود بر کسی کز او نام زشتی بماند بسی. فردوسی.
به نام رسیدن ؛ شهرت یافتن. مشهور شدن. معروف گشتن. نامی شدن. صاحب اسم و رسم و آوازه گشتن. سرشناس و مشتهر و نامی شدن : نامجوئی چو خصم نان طلبی است هرکه ...
به نام کسی بودن ؛ نامزد او بودن : و خواهری که از آن ما به نام وی است فرستاده آید تا ما را داماد و خلیفه باشد. ( تاریخ بیهقی ) .
بنام ایزد یا بنامیزد ؛ عبارت تحسین و اعجاب ، نظیر: ماشأاﷲ! چشم بد دور! : بنام ایزد رخی هر هفت کرده. نظامی. جامه ای را ماند آن عارض بنام ایزد که او ...
مالها راآب دادن ؛ سیراب کردن ستوران را. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . - امثال : خدا داد به ما مالی یک خر میخاد سه پا نالی . ( یادداشت ایضاً ...
مال ِ فلان ؛ آن او. از آن او. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : مضمون غیر مال سخنور نمی شود وز دست اینکه حسرت اسباب می برد. محسن تأثیر ( از آنندراج ) ...
حظر المال ؛ بند کرد شتران و گوسپندان رادر حظیره. ( منتهی الارب ) .
مال بستن به مزرعه یا مرتعی ؛ چرانیدن مزروع آن با ستور. چرانیدن مزروع آن با گوسفند و گاو و جز آنها. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
مال و جاه اندوز ؛ آنکه ثروت و جاه بیندوزد : عاشقان دین و دنیا باز را خاصیتی است کان نباشد زاهدان مال و جاه اندوز را. سعدی.
مال و جهات ؛ نقد و نقش و اسباب و اشیاء. ( آنندراج ) . نقد و اسباب و اشیاء. ( فرهنگ فارسی معین ) . اموال و اثاث و ضیاع و عقار. ( یادداشت به خط مرحوم د ...
مال و جاه ؛ غنا وحشمت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
مال نو ؛ طارف ، خلاف تالد. رجوع به طارف وتالد شود. ( منتهی الارب ) .
مال واجب ؛ مال و زری معین که ادای آن بر ذمه کسی واجب باشد. ( از آنندراج ) . باج و خراج و مال الاجاره. ( ناظم الاطباء ) .
مال مفت ؛ کنایه از نعمت غیر مترقبه یافتن. گنج شایگان. رایگان. رایگانی. ( مجموعه مترادفات ص 318 ) . مالی که بدون رنج و زحمت بدست آید.
مال ناطق ؛ کنایه از اسب و شتر و گاو و امثال آن باشد ( برهان ) . رمه و گله و ستور. ( ناظم الاطباء ) . حیوانات چون اسب و اشتر و مانند آن. ( آنندراج ) . ...
مال ناطق و مال صامت ؛ ثروت متحرک و غیرمتحرک و جاندار و غیرجاندار مانند غلام و کنیز و رمه و گله و پول و وجه نقد و ملک و خانه. ( ناظم الاطباء ) .
مال مشاع ؛ ( اصطلاح حقوقی ) مال مشاع و یا ملک مشاع مالی را گویند که دو یا چند نفر مالک داشته باشد و سهم هریک مشخص و ممتاز نباشد. ( ترمینولوژی حقوق ، ...
- مال مشترک ؛ در اصطلاح حقوقی مدنی و فقه به معنی مال مشاع است. ( ترمینولوژی حقوق ، تألیف جعفری لنگرودی ) .
مال مفروز ؛ ( اصطلاح فقهی و حقوقی ) سهم هرمالک در ملک مشاع پس از افراز و تفکیک سهام را مال مفروز گویند، به مالی که سابقه اشاعه نداشته باشد مال مفروز ...
مال مردم خوری ؛ حالت و عمل مال مردم خور. و رجوع به ترکیب قبل شود.
مال مرهون ؛ ( اصطلاح فقهی و حقوقی ) مالی که مورد رهن واقع می شود خواه منقول باشد خواه غیرمنقول. وجه نقد را نمی توان به رهن داد. ( ترمینولوژی حقوق ، ت ...
مال محترم ؛ ( اصطلاح فقهی ) در مقابل مال مباح بکار رفته است. مال محترم یعنی مالی که تصرف در آن بدون مجوز قانونی ممنوع است مانند اموالی که در مالکیت غ ...
مال مردم خور ؛ آنکه مال دیگران را تلف می کند. و آنکه مال دیگران را به وام می گیرد و هرگز ادا نمی کند. ( ناظم الاطباء ) . کسی که مال دیگران را به تصرف ...
مال کاسد؛ مالی که کم فروخته شود لهذا کساد بازار به معنی عدم فروخت است. ( آنندراج ) . مالی که کمتر بفروش رود و خریدار اندک داشته باشد.
مال مباح ؛ ( اصطلاح فقهی وحقوقی ) اموالی که ملک اشخاص حقیقی یا حقوقی نباشد یعنی به عنوان مالکیت در اختیار اشخاص نباشد. ( ترمینولوژی حقوق ، تألیف جعف ...
- مال غائب ؛ مالی که مالکش پیدا نباشد مثلاً شخصی به سفر رود و مدتی خبر مرگ و حیاتش منقح در میان نباشد، پادشاه مال او را جهت احتیاط زیر مهر خود امانت ...
مال کاسب ؛ مال پر و ارزان ، چون میوه ارزان شود گویند مال کاسب شده است یعنی به حدی ارزان گشته که به مردم کاسب و اهل حرفه که اکثر مفلس و مفلوک می باشند ...
مال ضمان ؛ ظاهراً پرداخت مالی به حکام و سلاطین بود که مردم ناحیه ای به عهده می گرفتند شاید مصونیت از تعرض و جز آن را : گرگانیان بترسند و مال ضمان دو ...
مال ضامن ؛ کسی که ضمانت می کند ادای مال الاجاره و یا بدهی دیگری را. ( ناظم الاطباء ) .
مال ضامنی ؛ ضمانت مال الاجاره و یا بدهی کسی را. ( ناظم الاطباء ) .
مال شاه ؛ ( اصطلاح حقوقی ) مالک مقداری دام را به کسی ( عامل ) می دهد که نگهدارد و مقداری روغن یا پنیر یا کشک ( و مانند اینها ) به مالک بدهد و باقی من ...
مال صامت ؛ طلا و نقره. ( ناظم الاطباء ) . زر و نقره و مانند آن. ( آنندراج ) . زر و نقره. ( فرهنگ رشیدی ) . و رجوع به صامت شود.
مال تلف کردن ؛ بر باد دادن دولت و ثروت. ( ناظم الاطباء ) . تلف کردن مال. از بین بردن مال.
مال زنده ؛ گله و رمه و ستور. ( ناظم الاطباء ) .
مال دنیا ؛ عَرَض. ( منتهی الارب ) . دارایی و خواسته این جهانی.
مال بی صاحب ؛ مالی که صاحب نداشته باشد. ( فرهنگ فارسی معین ) . - || چیزی که آن را ارزان فروشند یا در نگاهداری آن اهمال کنند. ( فرهنگ فارسی معین ) .
مال تحصیل کردن ؛ دولت و ثروت تحصیل کردن و جمع نمودن. ( ناظم الاطباء ) . تحصیل کردن مال. بدست آوردن مال.
مال المضاربه ؛ ( اصطلاح فقهی و حقوقی ) سرمایه ای که به عامل برای تجارت به عنوان مضاربه داده می شود. ( ترمینولوژی حقوق ، تألیف جعفری لنگرودی ) .
مال الشرکه ؛ ( اصطلاح حقوقی ) مال مشترک را گویند و در شرکت عقدی بکار می رود نه در شرکت قهری مثلاً ترکه را قبل از تقسیم بین ورثه مال الشرکه نمی گویند. ...
مال الکفاله ؛ ( اصطلاحی فقهی و حقوقی ) کفالت عقدی است که بموجب آن یک طرف دیگر احضار شخص ثالثی را تعهد کند. تعهد کننده را کفیل و طرف او را مکفول له و ...