پیشنهادهای علی باقری (٣٩,٦٨٦)
مقاومت الکتریکی ؛ ( اصطلاح فیزیک ) کمیتی است متناسب با مقدار گرمایی که بر اثر عبور جریان برق درسیم ایجاد می شود و واحد آن اهم و علامتش W است.
مقاومت پیوستن ؛ مقاومت کردن. پایداری کردن. ایستادگی کردن : کیست که با قضای آسمانی مقاومت یارد پیوست. ( کلیله و دمنه ) .
مقاوله نامه ؛ پیمانی که میان نمایندگان دو دولت درباره امری منعقد گردد و به تصویب قوه مقننه یا هیئت دولت احتیاجی ندارد.
مقامات موسیقی ؛ پرده های موسیقی. ( ناظم الاطباء ) .
مقامات عالی ؛ مناصب و مشاغل عالی و خطیر مانند وزارت و جز آن.
مقامات رضوان ؛ کنایه از هشت بهشت است. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) : وگر باد خلقش وزد بر جهنم زبانی مقامات رضوان نماید. خاقانی.
اهل مقامات ؛ مردم صاحب قدر و مقام ودرجات عالی. ( ناظم الاطباء ) .
مقام فنا ؛ مقام اتحاداست که فرمود حضرت حق مرا زبانی داد از لطف صمدانی و دلی داد از نور ربانی و چشمی از منبع یزدانی تا اگر گویم به مدد او گویم و به قو ...
مقام محمود؛ درجه اعلای از حسنات. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . گویند مقام محمود، مجالست است در حال شهود. ( فرهنگ اصطلاحات عرفانی تألیف سجا ...
مقام سری ؛ عبارت از نفس رحمانی است یعنی ظهور وجود حقانی در مراتب تعینات. ( فرهنگ اصطلاحات عرفانی تألیف سجادی ) .
مقام جمع ؛ عبارت از مرتبت و احدیت است. ( فرهنگ اصطلاحات عرفانی تألیف سجادی ) .
- مقام بی رنگی ؛ مقام توحید است و وحدت. ( از فرهنگ اصطلاحات عرفانی تألیف سجادی ) .
مقام بی نشانی ؛ مراد مرتبت ذات مطلق است. ( فرهنگ اصطلاحات عرفانی تألیف سجادی ) .
تغییر مقام ؛ از مقامی به مقامی دیگر رفتن.
- مقام به مقام ؛ پرده به پرده و آواز به آواز. ( ناظم الاطباء ) .
صاحب مقام ؛ دارای هنر در نواختن پرده های موسیقی. ( ناظم الاطباء ) .
سدره مقام ؛ بلندمرتبه. رفیعجایگاه. آنکه علو درجه او به سدرةالمنتهی رسد : مقالید شهر و قلعه به خدام آستان سدره مقام سپرد. ( حبیب السیر چ قدیم تهران ج ...
صاحب مقام ؛ دارای بزرگواری و جاه و جلال. ( ناظم الاطباء ) : بندگی از خودشناسی شد تمام نیست مرد بی ادب صاحب مقام. عطار.
به مقام افتادن ( اوفتادن ) ؛ به جای خود نشستن. ( کلیات شمس چ فروزانفر ج 7، فرهنگ نوادر لغات ) : عقل بر آن عقل ساز، ناز همی کرد ناز شکر کزان گشت باز ت ...
مقام محمود ؛ جای پسندیده. مکان شایسته : او را طلب دار و به مقامی محمود در خانه خود جای ده و به همه معانی تفقد او نمای. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ...
مقام گرفتن ؛ اقامت کردن : سپارد به جهن آن زمین را تمام نسازد درنگ و نگیرد مقام. فردوسی. || ( اِ ) جای ایستادن و جای اقامت . ( منتهی الارب ) . جای ا ...
مقام کردن ؛ اقامت کردن. توقف کردن. ماندن. منزل کردن. ساکن شدن : به روز هیچ نیارم به خانه کرد مقام از آنکه خانه پر از اسپغول جانور است. بهرامی ( از ی ...
شقایق بری ؛ نوعی از شقایق است شبیه نبات خشخاش. ( از تحفه حکیم مؤمن ) .
شقایق بستانی ؛ نوعی از شقایق که در بوستان روید و برگ آن از برگ شقایق بری کوچکتر باشد. ( از تحفه حکیم مؤمن ) .
شقایق پوش ؛ کنایه از سرخرنگ. کنایه از رنگارنگ : زمین نطع شقایق پوش گشته شقایق مهد مرزنگوش گشته. نظامی.
شقاق و نفاق ، نفاق و شقاق ؛ دشمنی و خصومت. مخالفت و ضدیت. دوتیرگی و اختلاف. ( از یادداشت مؤلف ) : عهد و میثاق ایشان را نفاق و شقاق داند. ( سندبادنام ...
شقایق ارمنستانی ؛ یکی از گونه های شقایق نعمانی است. ( فرهنگ فارسی معین ) . و رجوع به شقائق النعمان شود.
شقاق آمدن ؛ سبب جدایی شدن. باعث فراق گشتن : آن فزونی با خضر، آمد شقاق گفت رو تو، مکثری هذا فراق. مولوی.
شقاق سم ؛ قسمی بیماری ستور. ( یادداشت مؤلف ) .
- ارباب شقا ؛ مردمان بدبخت و مستمند و بیچاره و گستاخ و بی ادب. ( ناظم الاطباء ) .
شقاق الشفة ؛ کفتگی لب. ترکیدگی لب. ( یادداشت مؤلف ) : از بیماریهای لب یکی آن است که کفتگی آرد و به تازی شقاق الشفة گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ) . و ر ...
شق انفس ؛ مشقت نفسها. ( از غیاث ) ( اقرب الموارد ) ( یادداشت مؤلف ) : اندرین آهنگ منگر سست و پست کاندرین ره صبر شق انفس است. مولوی.
شق نقیض ؛ صورت و طور نقیض ، و نقیض رفعالشی باشد چون انسان که اصل است و لاانسان که نقیض آن. ( غیاث ) ( آنندراج ) .
شق قلم ؛ درز و چاک قلم. فاق : رقم از معنی رنگین تبسم دارد دهن تنگ تو شق قلم یاقوت است. نورالدین ظهوری ( از آنندراج ) .
دوشق ؛ دونیمه. دوشقه. دوقسمت : دوشق از بهر آن آمد زبان او که می بخشد یکی مر دوستان را نوش و دیگر دشمنان را سم. کمال الدین اسماعیل.
شفیع خلیط ؛ صاحب ملکی که ملکش متصل به ملک دیگر بود و یا داخل در آن باشد. ( ناظم الاطباء ) .
شفیع جار ؛ صاحب اراضی که در جوار ملک دیگری باشد. ( ناظم الاطباء ) .
شفیع کردن ؛ شفیع انگیختن. شفیع آوردن. واسطه قرار دادن : به تقصیری که از حد بیش کردم خجالت را شفیع خویش کردم. نظامی.
شفیع شدن ؛ واسطه شدن. میانجی گردیدن. درخواست عفو کسی کردن : یمین الدوله محمود را استعظام کرد و شفیع شد تا از سر انتقام برخیزد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص ...
شفیع بردن ؛ شفیعآوردن. میانجی کردن : سوی تو شفیع خواهم که برم برای وصلی نبرم شفیع ترسم که مگر دریغ داری. خاقانی. به لبت شفیع بردم که مرا قبول خود ک ...
شفیع انگیختن ، شفیع برانگیختن ؛ شفیع قرار دادن. واسطه آوردن : ابوالحسن شفیعان برانگیخت که جز وی کس ندارد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 374 ) . و آخر شفیعان ...
شفیع روز قیامت ؛ حضرت رسول ( ص ) است. ( یادداشت مؤلف ) . و رجوع به شفاعت شود.
شفیع آوردن ؛ به شفاعت برگزیدن. شفیع قرار دادن : پیشت آرم ذات یزدان را شفیع کش عطابخش و توانا دیده ام پیشت آرم کعبه حق را شفیع کآسمانش خاک بطحا دیده ا ...
شفیعالعصاة فی العرصاة ؛ از القاب حضرت محمد ( ص ) است. ( ناظم الاطباء ) .
شفیع الوری ؛ از القاب حضرت رسول اکرم ( ص ) است. ( ناظم الاطباء ) : شفیع الوری خواجه بعث و نشر. ( بوستان ) .
شفیع امت ؛ حضرت رسول ( ص ) است. ( یادداشت مؤلف ) .
شفیع الامم ؛ از القاب حضرت محمد ( ص ) است. ( از ناظم الاطباء ) .
بی شفقت ؛ بی رحم و بی مروت و ستمگر و درشت و نامهربان. ( ناظم الاطباء ) : اشک من رنگ شفق یافت ز بیمهری یار طالع بی شفقت بین که درین کار چه کرد. حافظ.
خواهران شفقت ؛ دختران تارک دنیا. ( یادداشت مؤلف ) . به سکون فاء ( در شعر فارسی ) . ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) : ای قوت جان من ز لطف تو بی ش ...
اظهار شفقت کردن ؛ نوازش نمودن و ترحم کردن و ملاطفت نمودن. ( ناظم الاطباء ) .