پیشنهاد‌های علی باقری (٣٧,٥٣٤)

بازدید
٢٤,٢١٩
تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بفرما زدن ؛ در تداول عامه ، تعارف کردن. بفرما گفتن. ادب بجا آوردن.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آبله زدن ؛آبله برآمدن . دمیدن آبله در صورت و بدن.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شاخ زدن درخت ؛ جوانه و شاخه های تازه برآوردن ، جوانه زدن : هر درختی که کژ برآمده بود و شاخ زده بود وبالا گرفته ، جز به بریدن و تراشیدن راست نگردد. ( ...

پیشنهاد
٠

موج زدن دریا و مانند آن ؛ موج برآوردن : بدانست کو موج خواهد زدن کس از غرق بیرون نخواهد شدن. فردوسی. رعیت موج میزد همچو دریا ز غوغای جهان خسرو بهر ج ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زنگار زدن ؛ زنگار برآوردن. ( از غیاث اللغات ) ( از ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خال زدن بدن ؛ خال برآوردن بدن.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آبله زدن ؛ آبله برآوردن .

پیشنهاد
٠

نفس زدن از چیزی ؛ از آن چیز سخن گفتن. از آن دم زدن : نزد دیگر از آفرینش نفس جهان آفرین را طلب کرد و بس. نظامی. رجوع به نفس زدن و تنفس شود.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

هواﷲ زدن ؛ با بانگ بلند خدا را خواندن بر در خانه ها چنانکه رسم سائلان است : هوا نماند تا ساعتی بحضرت هو هواللَّهی بزنم حلقه ای بجنبانم. سوزنی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

هی زدن ؛ بانگ زدن بر اسب و الاغ و مانند آن هنگام راندن. از حروف و اسماء زجر است. رجوع به زجر شود.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قهقهه زدن ؛ قهقهه برآوردن. خنده زدن : زدی قهقهه چون بر او تاختی از آن سوی خود را درانداختی. نظامی. بحال سعدی بیچاره قهقهه چه زنی که چاره در غم تو ه ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گلبانگ زدن ؛ بانگ کشیدن. آواز برآوردن : دیگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبور گلبانگ زد که چشم بد از روی گل بدور. حافظ.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زئیر برزدن ؛ نعره برآوردن شیر : یکی از جای برجستم چنان شیر بیابانی زئیری برزدم چون شیر بر روباه درغانی. ابوالعباس.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زفانه زدن ؛ زبانه کشیدن. زبانه زدن : الاضطرام ؛ زفانه زدن آتش. ( زوزنی ) . رجوع به زبانه زدن شود

پیشنهاد
٠

دود بیرون زدن ؛ بیرون شدن دود. بیرون آمدن دود. برآمدن دود. بلند شدن دود. ( یادداشت دهخدا ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خیرالعمل زدن ؛ در اذان ببانگ بلند�حی علی خیر العمل � گفتن : اما عجب تر آن است که. . . شفقت میبرد بر جماعتی که خیرالعمل به آشکارا زده اند و هنوز تابعا ...

پیشنهاد
٠

دم از چیزی زدن ، دم ِ چیزی زدن ؛ کنایت از سخن گفتن از آن و آن را اظهار داشتن و ادعا کردن : پیوسته دلم دم رضای تو زند جان در تن من نفس برای تو زند. خ ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بخ بخ زدن ؛ فریاد به مرحبا و آفرین بلند کردن : محمدبن عمر مهتری که خاطر من مرا بمدحت وی مرحبا زد و بخ بخ. سوزنی.

پیشنهاد
٠

بانگ بر ابلق زدن ؛ فریاد کردن بر عدم مساعدت بخت. ( ناظم الاطباء ) . یعنی زمانه و روزگاررا زجر کند و آزار دهد.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بانگ برزدن ؛ نهر. انتهار. ( ترجمان القرآن ) . هبهبة. نبر. ( منتهی الارب ) . تشر زدن. فریاد کردن برای تنبیه وترساندن کسی : یکی بانگ برزد بخواب اندرون ...

پیشنهاد
٠

بانگ برقدم زدن ؛ جلد و تیز رفتن. ( آنندراج ) . هی برقدم زدن. بتندی روبراه نهادن. تیز رفتن : ز مسجد نعره ٔمستان علم زد مؤذن بانگ از آنجا برقدم زد. م ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اُغ زدن ؛ برآوردن نوعی آواز هنگام تهوع و وجود حالت غثیان. در تداول ، استفراغ. بیرون آوردن محتویات معده از گلو و یا برآوردن صدای �اغ �.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

باد سرد زدن ؛ آه و ناله برآوردن : فاقه و ادبار با ریشی خور و بسیار خور باد سرد از یاد بی ریشی زن و بسیار زن. سوزنی. ای پسر ریش آوریدی گل کش و دیوار ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آه زدن ؛آه کشیدن. آه برآوردن : آهی بزد و بیهوش شد. ( مجالس سعدی ص 14 ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

لوت زدن ؛ لقمه خوردن : گه ز مال طفل میزد لوت های معتبر گه ز سیم بیوه میزد جامه های نامدار. جمال الدین عبدالرزاق.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صبوحی زده ؛ که صبوحی نوشیده باشد، که شراب صبحگاهی زده باشد : بصفای دل رندان صبوحی زدگان بس در بسته بمفتاح دعا بگشایند. حافظ. یاد باد آنکه صبوحی زده ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قدح زدن ؛ ساغر زدن. باده نوشیدن. ( از آنندراج ) ( از غیاث اللغات ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شراب زدن ؛ شراب نوشیدن. ( از آنندراج ) ( از غیاث اللغات ) ( از فرهنگ نظام ) ( از بهار عجم ) : تو بر کناره دریای شور خیمه زده شهان شراب زده برکنارهای ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صبوحی زدن ؛ باده صبحانه نوشیدن : بر من که صبوحی زده ام خرقه حرام است ای مجلسیان راه خرابات کدام است. حافظ. یاد باد آنکه صبوحی زده در مجلس انس جز من ...

پیشنهاد
٠

ساغر شادی زدن ؛ شادی کردن و شادی آفریدن : از آن ساعت که جام می بدست او مشرف شد زمانه ساغر شادی بیاد می گساران زد. حافظ.

پیشنهاد
٠

ساغر شکرانه زدن ؛ به علامت شکرگزاری شراب نوشیدن : شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند. حافظ. رجوع به ساغر زدن شود.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رطل زدن ( رطل گران ) زدن ؛ باده گساری با جامهای بزرگ : راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد شعری بخوان که با وی رطل گران توان زد. حافظ.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رطل زدن ( رطل گران ) زدن ؛ باده گساری با جامهای بزرگ : راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد شعری بخوان که با وی رطل گران توان زد. حافظ.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رطل زدن ( رطل گران ) زدن ؛ باده گساری با جامهای بزرگ : راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد شعری بخوان که با وی رطل گران توان زد. حافظ.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بنگ زدن ؛ خوردن بنگ. ( از آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) ( بهار عجم ) : میزند بنگ صرف بر شد جان عاشق از نوش باده عنبی است گرچه الشیخ کالنبی مثل است کالنبی ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بول زدن ؛ شاشیدن.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تگرگ زدن ؛ باریدن تگرگ.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نم زدن ابر ؛ باریدن آن. باریدن باران. فرود آمدن و نزول قطرات بسیارریز آب از ابر.

پیشنهاد
٠

آب زدن ( بر چیزی ) ؛ آب ریختن روی آن چیز. ( غیاث اللغات ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اکسیر زدن ؛ اکسیر ریختن. ( از آنندراج ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

باران زدن ؛ باریدن باران.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فن زدن ؛ شیوه زدن.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گمان زدن ؛ ظن بردن. گمان کردن. خیال زدن : و خلقی. . . روانه کرده بودند و ابوعلی گمان زد که برای او فرستاده اند. ( ترجمه تاریخ یمینی ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قسط زدن ؛ قسط کردن.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مشق زدن ؛ مشق کردن. ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از غیاث اللغات ) ( از بهار عجم ) . مشاقی. تمرین خط.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

عرضه زدن ؛ عرضه کردن : دی ز در بام ز روی مزاح عرضه زدم زی زن همسایه کیر. سوزنی. آنک آنک چون غلامان عرضه میخواهد زدن عارض خود پیش صدر عارض غلمان پری ...

پیشنهاد
٠

شنا زدن ؛ شنا کردن : به دریا زدندی چو ماهی شناه بکشتی رسیدندی از دور راه. ( گرشاسب نامه ) . بزن همیشه بدریای لعنت و خذلان شنا و غوطه چو بطّسپید و ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سلام زدن ؛ این ترکیب در کلام قدما بمعنی سلام کردن آمده. لیکن در محاوره حال نیست. ( غیاث اللغات ) . سلام کردن. ( از ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خطا زدن ؛ خطا کردن . ( آنندراج ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خیال بد زدن ؛ خیال بد کردن : گر بگویم او خیالی بد زند فعل داردزن که خلوت میکند. مولوی.