پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
یک شکر خندیدن : ای پسته تو خنده زده بر حدیث قند مشتاقم ازبرای خدا یک شکر بخند. حافظ.
جان شکر ؛ شکارکننده جان. جانستان. رجوع به ماده جان شکر شود.
شکر عقیق رنگ ؛ کنایه از لب معشوق است. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( برهان ) . || نوعی از زنبور سیاه. ( ناظم الاطباء ) . نوعی از زنبور سیاه که شش پا ...
شکرالفاظ ؛ شیرین سخن. که سخن چون شکر شیرین دارد : شوخی شکرالفاظ و مهی سیم بناگوش سروی سمن اندام و بتی حورسرشتی. سعدی.
شکر و شیر کردن ؛ کنایه است از کمال اختلاط بلکه امتزاج. ( آنندراج ) . سخت بهم آمیختن : میتواند بهم آمیزش ما و تو دهد آنکه مهتاب و کتان را شکر و شیر کن ...
شیر بر شکر ریختن ؛بکمال بهم آمیختن : ناطبعساز باشد پنداری شیری است تازه ریخته بر شکّر. ناصرخسرو.
شکر عسکر ؛ شکری که در عسکر مکرم به دست می آمد و معروف بود : به داروی علم درون علم دین ز بس منفعت شکّر عسکریست. ناصرخسرو.
شکروار ؛ مانند شکر. چون شکر : اگر خوردم زبان را من شکروار زبان چون تویی بادا شکربار. نظامی.
شکر و شیر بودن ؛ کنایه است از کمال اختلاط بلکه امتزاج. ( آنندراج ) : ز خلق خوش شکر و شیر باش با احباب ز روی تلخ مکن تلخ کام الفت را. صائب ( از آنندر ...
شکرسرشته ؛ که از شکر سرشته باشد. کنایه از سخت شیرین و شکرین : ز بسّدین لب لعل شکرسرشته او خطی چو برگ نی سبز نو دمید امسال. سوزنی.
شکر طبرزد ؛ قند. ( یادداشت مؤلف ) : ذرور ملکانا، انذروت مدبر و نشاسته و شکر طبرزد. . . ( ذخیره خوارزمشاهی ) . طبرزد. شکر پخته. ( زمخشری ) . چون در ط ...
شکر در زیر آب پنهان کردن ؛ کنایه از امر محال انجام دادن : در تقویم. . . چنین کسان سعی پیوستن همچنان باشد که کسی شکر در زیر آب پنهان کند. ( کلیله و دم ...
شکر در شیر کردن ؛ کنایه از دغلی به کار بردن ، مثل آب در شیر کردن ، لیکن خالی از استبعاد نیست. ( آنندراج ) .
شکر در مجمر انداختن ؛ در بعضی بلاد بجهت بخور و تقطیر محفل در میان شکر براده عود آمیخته در مجمر میسوزند تا دود عود دیر ماند. ( آنندراج ) ( غیاث ) : شر ...
شکرخواه ؛ که شکر بخواهد. طالب شکر. - || کنایه از طالب بوسه شیرین : دگرباره شد از شیرین شکرخواه که غوغای مگس برخاست از راه. نظامی.
شکر خام ؛ شکر خالص یا نوعی از شکر که آنرا در عرف هند کچی کهاندگویند و آن ترجمه شکر خام است. ( آنندراج ) .
شکر به خوزستان فرستادن ( بردن ) ؛ نظیر: زیره به کرمان بردن ؛ کار بیهوده انجام دادن. ( از یادداشت مؤلف ) : اگر نه بنده نوازی از آن طرف بودی من این شک ...
شکر تر انداختن ؛ کنایه از نوای دل انگیز خواندن : نفس بلبلان مجلس او زین غزل شکّر تر اندازد. خاقانی.
شکر تری ؛ شکر سفید. این ایجاد فارسی زبانان هنداست. ( غیاث ) ( آنندراج ) .
شکرانداز ؛ که شکر بیندازد. که شکر نثار کند. شکرافشان. کنایه از شیرین سخن : مرغ ز داود خوش آوازتر گل ز نظامی شکراندازتر. نظامی.
شکرانگیز ؛ شکربار. شکرآمیز. سخت شیرین : زآن غالیه دان شکّرانگیز مه غالیه ساز و گل شکرریز. نظامی.
پرشکر ؛ که از شکر پر باشد. که پر از شکر باشد : گر نمکدان پرشکر خواهی مپرس تلخیی کآن شکّرستان میکند. سعدی. کام جان پرشکر از شعر چو قند تو بود بیت مع ...
چون شیر و شکر بهم برآمیختن ؛ کنایه از درآمیختن بکمال : تا باده عشق در قدح ریخته اند وَاندر پی عشق عاشق انگیخته اند با جان و روان بوعلی مهر علی چون شی ...
شکر انداختن ؛ شکّر نثار کردن. شکر پاشیدن و ریختن : دوست در روی ما چو سنگ انداخت ما به شکرانه شکر اندازیم. خاقانی.
از نی بوریا شکر خوردن ؛ کنایه از توقع وانتظار غلط و نامعقول از کسی یا چیزی داشتن : با فرومایه روزگار مبر کز نی بوریا شکر نخوری. سعدی. مدار از بدان ...
عبارت کلام ؛ تفسیر کردن سخن را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) .
عبارت رؤیا ؛ تعبیر کردن و خبر دادن از فرجام آنچه خواب بدان باز می گردد. ( از اقرب الموارد ) . بیان کردن خواب را و خبر دادن از مآل کار. ( منتهی الارب ...
آب چلو: آبی که برنج را در آن پخته و آبکش کرده اند. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آب توتماج:[ مجازی] خوراک بی رمق و آبکی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آب تبلور: مولکول های آب که بخشی از ساختمان بلوری کانی ها را می سازد. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آب پاک:[ اسلام] آبی که کُر است، یا آبی که چیزی نجسی در آن وارد نشده است. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آب اماله: آب صابون، جوشانده گل ختمی یا ملیّن دیگری که برای تنقیه به کار می رود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آچار رینگی: آچاری که یک سر یا هر دو سر آن حلقوی و از داخل دندانه دار است تا مهره یا پیچ هم قطرش به آنها گیر کند. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، ...
آچار درجه ای: آچار برای باز و بسته کردن پیچ و مهره تحت فشار معین. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آچار چپقی: نوعی آچار بوکس که محفظه آن عمود بر دسته قرار گرفته است. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آچار تخت: آچاری که برای باز و بسته کردن پیچ و مهره های دارای مقطع ۴ یا شش گوش. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آچار پیچ گوشتی: آچار برای باز و بسته کردن پیچ هایی که دارای سر چاکدار است. آچار پیچ کش. پیچ گوشتی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی مع ...
آچار بُوکس: آچاری که با یک سر به صورت محفظه ای توخالی که مهره یا سر پیچ در داخل آن قرار می گیرد. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاص ...
آجیل آچار:/ājilāčār/ - ها. اسم. آجیل پرورده در ترشی، زعفران یا گلپر. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آجیل کسی کوک بودن:[ کنایی] گذران او فراهم بودن، زندگیش رونق داشتن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آجیل دادن و آجیل گرفتن:[کنایی] رشوه دادن و رشوه گرفتن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آجیل مشکل گشا: آجیلی که به نیت برآورده شدن نذری، با انجام دادن مراسمی میان آشنایان قسمت می کنند. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاص ...
آجیده دوزی:/ājideduzi/ - ها. اسم. نوعی دوخت درشت و برجسته زینتی به ویژه بر روی گیوه، عرقچین، کت و مانند آن. آژیده دوزی: به همین قیاس آجیده دوست. ( ...
آجودان کشوری: آجودان غیرنظامی فرمانده کل. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آجودان:/�j�d�n/ اسم. دستیار فرمانده در جزئیات امور اداری. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آجرچین:/ājorčin/ اسم. بنایی که کارش آجرچینی است. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آجرِ نما: اقسام آجرهای دانه ریز و زینتی برای نماسازی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آجر نظامی: از آجرهای فرش به ابعاد ۴۰ در ۴۰ سانتی متر. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آجر نسوز: آجری از جنس خاک نسوز حاوی اکسید آلومینیم و بدون آهک که به صورت عایق حرارتی به کار می رود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی م ...
آجر نر آجری که عمودی کار گذاشته می شود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )