پیشنهادهای علی باقری (٣٩,٦٨٦)
مکدرگشتن ( گردیدن ) ؛ تیره شدن. آلوده شدن : ندیده خاک او هرگز تخلخل نگشته آب او هرگز مکدر. جمال الدین عبدالرزاق ( دیوان چ وحید دستگردی ص 190 ) . هو ...
مکدرگشتن ( گردیدن ) ؛ تیره شدن. آلوده شدن : ندیده خاک او هرگز تخلخل نگشته آب او هرگز مکدر. جمال الدین عبدالرزاق ( دیوان چ وحید دستگردی ص 190 ) . هو ...
مکدر کردن عیش برکسی ؛ منغص کردن آن. ناگوار کردن آن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
مکدر شدن ؛ تیره شدن. آلوده شدن : این نفاذ حکم تا روز قضا پاینده باد کز تو روز بدعت و شبهت مکدر می شود. جمال الدین عبدالرزاق ( دیوان چ وحید دستگردی ص ...
مکدر شدن ؛ تیره شدن. آلوده شدن : این نفاذ حکم تا روز قضا پاینده باد کز تو روز بدعت و شبهت مکدر می شود. جمال الدین عبدالرزاق ( دیوان چ وحید دستگردی ص ...
مکحل کردن ؛ سرمه سودن. سرمه سا کردن : به سرمه سعادت دیده ادبارت مکحل کنیم. ( مجالس سعدی ) .
طول المکث ؛ درنگ طولانی. بسیار ماندن : طول المکث دختران در خانه پدران بدان آب زلال مشبه است که در آبگیر زیاده از عادت بماند. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص ...
مکث کردن ؛ درنگ کردن و انتظار کشیدن. ( ناظم الاطباء ) : یعقوب چون به کنعان رسید دوسه روزی مکث کرد. ( قصص الانبیاء ص 86 ) .
علی مکث ؛ بادرنگ و بامدت. ( ناظم الاطباء ) .
مقدم کردن ؛ مقدم داشتن : آن را که برآورده توبود برآورد وز جمله یاران دگر کرد مقدم. فرخی. و رجوع به ترکیب مقدم داشتن شود
مقدم شمردن ؛ مقدم داشتن. رجوع به ترکیب مقدم داشتن شود.
مقدم شدن ؛ پیشی جستن. پیش افتادن. جلو افتادن.
مقدم داشتن ؛ ترجیح دادن و برگزیدن. ( ناظم الاطباء ) . پیش انداختن. جلو انداختن : اگر مناظره فقها بود ابتدا خبر مقدم دار و خبر را بر قیاس و ممکنات گوی ...
خیرمقدم ؛ خوش آمد : چون صریر فتح ابوابش همی آید به گوش زائران را خیرمقدم سائلان را مرحباست. جامی. و رجوع به خیرمقدم شود.
مقدرت داشتن ؛ توانایی داشتن. قدرت داشتن : اگر دست رسیدی و مقدرت داشتی به سواد شب بربیاض روز بلکه به سواد دیده عقل بربیاض پیکر روح تهنیت نامه نوشتی. ( ...
ذومقدرة ؛ توانگر. ( منتهی الارب ) . مرد توانگر و مالدار و غنی. ( ناظم الاطباء ) .
مقدر کردن ؛ روزی کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
روزی مقدر ؛ روزی مقسوم. روزی نهاده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
مقدر تقدیر ؛ تعیین کننده تقدیر. تعیین کننده سرنوشت. خدای تعالی : ایا مقدر تقدیر و مبدع الاشیاء به حق حرمت و آزرم احمد مختار. . . ( جامع الحکمتین ص ...
شی مقدر ؛ چیز تقدیر شده. ( ناظم الاطباء ) . || آنچه حق عز اسمه بندگان خود را محدود سازد به حدودآن. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) . فرمان داده شده. ( آ ...
مقدر اقوات ؛ تعیین کننده روزیها. خدای تعالی : این نکته بدان که مقدر اقوات و مدبر اوقات قوت را علت زندگانی کرده است. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 75 ) .
مقدرالاعمار ؛ تقدیر کننده عمرها. تعیین کننده عمرها. خدای تعالی : مقدر الاعمار. . . روزگار عمر و مدت پادشاهی این مقدارنهاده بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ...
مقدار نهادن ؛ ارزش قائل شدن. ارج نهادن : سعدیا دوست نبینی و به وصلش نرسی مگر آن وقت که خود را ننهی مقداری. سعدی.
رفیع مقدار ؛ بلندمرتبه. عالی رتبه : ماحی آثار خواقین رفیع مقدار تواند بود. ( حبیب السیرچ قدیم تهران جزو 4، ج 3 ص 322 ) . گلزار آثار پادشاه رفیع مقدار ...
مقدار داشتن ؛ ارج داشتن. ارزش داشتن : نام تو نام همه شاهان بسترد و ببرد شاهنامه پس از این هیچ ندارد مقدار. فرخی. حقاکه ندارد بر او دنیا قیمت واﷲ که ...
مقدار گرفتن ؛ رتبت یافتن. ارج یافتن : خداوندی که ما را دو جهان داد یکی فانی و دیگر جاودان داد خنک آن کس که او را یار گیرد ز فرمان بردنش مقدار گیرد. ...
امراض مقدار ؛ از تقسیمات مرض درطب قدیم است. رجوع به امراض و بحرالجواهر شود.
مقدار ثابت ؛ ( اصطلاح ریاضی ) مقداری که کمیت آن تغییر نپذیرد مانند عدد 2 و 3 و 4 و 5 و امثال آن.
زیبق ( جیوه ) مقتول ؛ سیماب کشته. جیوه کشته. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . جیوه ای که آن را با ماده دیگر مخلوط کنند تا از حرکت و لرزش بیفتد.
مقتل الرجل بین فکیه . ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ؛ یعنی سبب قتل انسان میان دو فک اوست و آن زبان وی است. ( از اقرب الموارد ) .
مقترن کردن ؛ قرین کردن. برابر نهادن. متقابل کردن : نبیدی که نشناسی از آفتاب چو با آفتابش کنی مقترن. ابوالمؤید رونقی بخارایی.
مقترن گشتن ؛ قرین شدن. پیوند یافتن : آغاز و انجام متوافق شد و بدایت به نهایت مقترن گشت. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 66 ) .
مقبول طلعت ؛ خوش سیما. خوب رخ : ملک گفت : شنیدم که بازرگانی پسری داشت مقبل طالع، مقبول طلعت ، عالی همت. . . ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 59 ) . در نواحی ...
- مقبول عامه ؛ چیزی که همه مردم آن را بپسندند و بپذیرند و هر چیز مسلم. ( ناظم الاطباء ) .
مقبول گردانیدن ؛ مطبوع ساختن. خوشایند گردانیدن : بل که شعر را در بعضی بحور مستثقل الاصل مقبول ومستعذب گرداند. ( المعجم چ دانشگاه ص 47 ) .
مقبول شدن ؛ مورد پسند واقع شدن : قدرآن دادی که طغرای قبولش درکشی کآنکه مقبول تو شد توقیع رضوان تازه کرد. خاقانی.
مقبول آمدن ؛ مورد پسند واقع شدن. مطبوع گردیدن : در این وقت. . . مثال بی مثال. . . از درگاه معلی خدایگانی. . . به بنده مخلص رسانیدند و به قدر امکان خد ...
مقبول خدمت ؛ آنکه خدمت او مورد پسند است. پسندیده خدمت : ابلیس در اوان جوانی مقبول خدمت بود. ( مقامات حمیدی چ اصفهان ص 15 ) .
مقبول شدن ؛ پذیرفته شدن. مورد قبول واقع شدن : چه جرم کرده ام ای جان و دل به حضرت تو که طاعت من بیدل نمی شود مقبول. حافظ.
مقبول گردیدن ؛ مورد قبول واقع شدن. پذیرفته شدن : این دفتر را از جهت خزانه کتب معمور عمرها اﷲ نبشت و به خدمت پیش آورد. ان شأاﷲ پسندیده آید و مقبول گر ...
مقبول افتادن ؛ پذیرفته شدن. مورد قبول واقع شدن : امیر گفت : عذر تو مسموع و مقبول افتاد. ( جوامع الحکایات عوفی ) .
مقبول داشتن ؛ پذیرفتن. قبول کردن : چون این خبر به ناصرالدین رسانیدند مقبول نداشت و ارجاف انگاشت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 49 ) . خلف این نصیحت ...
مقبوض به عقد فاسد ؛ ( اصطلاح فقه و حقوق ) یعنی مال موضوع عقد فاسد که از دست مالک آن خارج شده و به دست طرف عقد افتاده است. این امر موجب مسؤولیت قابض ...
مقبوض به سوم ؛ ( اصطلاح فقه ) مثل اینکه شخص مشتری در حین مذاکره خرید مبیع را از بایع بگیرد و در آن دقت کند تا اگر پسندید بخرد. ( ترمینولوژی حقوق تأل ...
مقبوض به عقد غیرنافذ ؛ ( اصطلاح فقه و حقوق ) یعنی مال موضوع عقد غیرنافذ ( مانند بیع مکره ) که از دست مالک آن خارج شده و به دست طرف عقد افتاده باشد، چ ...
مقبض الرحی ؛ دسته آس. ( مهذب الاسماء ) .
- مقبض المفتاح ؛ دسته کلید. ( مهذب الاسماء ) .
مقاومت ناپذیر ؛ که در برابر او پایداری نتوان کرد. آنکه یا آنچه در برابر او ایستادگی ممکن نباشد.
مقاومت رفتن ؛ ایستادگی به عمل آمدن. پایداری کردن : از هر دو جانب مقاومت رفت. ( کلیله ودمنه ) .
مقاومت مصالح ؛ ( اصطلاح مهندسی ) فنی است که بوسیله آن مقاومت و نیروی داخلی کلیه اجسام را اندازه می گیرند ( معمولاً در مورد مصالح ساختمانی به کار می ر ...