پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٤٦٦)

بازدید
١٠,٥٥٠
تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خیرالمآل ؛ خوبی سرانجام. خوشی عاقبت :

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

احوال خیرمآل ؛ چگونگی و وقایعی که عاقبت و سرانجام آنها به خوبی و خوشی باشد و کیفیات خوش بختانه. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

افعال شقامآل ؛ کارهایی که نکبت و خواری آورند. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ربیعةالرأی ؛ شیخ مالک است. ( منتهی الارب ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

رأی قاطع ؛ نظر قطعی. رأی قطعی. تصمیم قطعی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

مستبدبرأی ، مستبدالرأی ؛ خودرای. دیکتاتور. که غیر از نظر خود نظری را نپذیرد. که جز به رأی و عقیده خود برای رأی دیگری ارزشی قائل نشود. که نظر و عق ...

پیشنهاد
١

رأی اعتماد دادن ؛نظر موافق دادن. در اصطلاح محافل پارلمانی رأییست که در تأیید برنامه یا عمل دولت از جانب وکیلان و یا سناتورها داده میشود، و در چنین ...

پیشنهاد
٠

رأی جمع کردن ؛ در اصطلاح انتخابات ، دست و پا کردن رأی و نظر به سود خود یا برای دیگری. فعالیت کردن برای جلب آراء موافق.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رأی اعتماد ؛ نظر موافق. نظر مؤید. اصطلاحی است پارلمانی ، رایی که تأکید و استوار سازد اعتماد بر کسی داشتن را. رایی که نمایندگان مجلس یا دو مجلس بدو ...

پیشنهاد
١

تفسیر به رأی کردن ؛ تفسیر کردن قرآن چنانکه پسند خاطر مفسر باشد نه چنانکه حاق واقع است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رأی یکی شدن ؛ یکرای شدن. متفق شدن و بیک خیال بودن. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

همرأی شدن ؛ اتفاق کردن و متفق گشتن. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یکرأی شدن ؛ متفق گشتن. رأی یکی شدن.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

رأی ثاقب ؛ تدبیر خردمندانه و از روی بصیرت. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- مذهب اهل رای ؛ مذهب حنفی. مذهب عراقیان. طریقه عراقیه. طریقه ابوحنیفه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . و رجوع به اصحاب رای و مذهب رای ذیل همین ماده شود.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مذهب رای ؛ طریقه اهل رای. مذهب حنفی. مذهب اهل رای : رای ترا راه نیست در سخن من گر تو به راه قیاس و مذهب رایی. ناصرخسرو.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اهل رای ؛ خردمند. بخرد. اهل خرد. عقل. باتدبیر : حرمان آن است که. . . اهل رای و تجربت خوار بگذارد. ( کلیله و دمنه ) . دو تن ، پرور ای شاه کشورگشای یک ...

پیشنهاد
٠

دو رای بیشتر از یک رای ارزش دارد ؛ منظور از این ضرب المثل فرانسوی این است که همیشه در کارها با دیگران مشورت کنید. ( فرهنگ غفاری ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مشتری رای ؛ آنکه نظر و رای بلند دارد. بلندنظر: مشتری رای عطاردضمیر. ( حبیب السیر چ سنگی تهران ج 3 جزو 4 ص 322 ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رای نو ؛ عقیده تازه. نظر جدید. عقیده نو : ز فرزانه بشنید شاه این سخن دگرباره رای نو افکند بن. فردوسی

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رای راد؛ فرزانه. عاقل. ( ولف ) : بدانست بینادل رای راد که دورند خاقان و خاتون ز داد. فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2436 ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

رای قطعی ؛ عقیده قطعی. نظر قاطع. نظر قطعی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رای افتادن ؛ نظر افکندن بکسی یا جایی. نظر و عقیده پیدا کردن در باره امری. عقیده یافتن. معتقد شدن : ما را رای افتاده است تا از جانب خان دو وصلت باشد ی ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رای بد زدن ؛ اندیشه بد کردن. نظر بد دادن : دل من در حق من رای بد زد بدست خود تبر بر پای خود زد. نظامی.

پیشنهاد
٠

رای را بد کردن ؛ گردانیدن اعتقاد نیکو به اعتقاد بد. به بدی تغییر عقیده دادن. بد کردن عقیده و نظر. ببدی اراده کردن. آهنگ بدی کردن : نکورای چون رای را ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اخذ رای ؛ رای گیری ( برای انتخابات ) . ( فرهنگ غفاری ) . اظهارنظر خواستن. عقیده و نظر طلبیدن.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مترددرای ؛ که رایی نااستوار دارد. غیر جازم در اراده و نظر. دودل در اخذ تصمیم. که تصمیم قاطع نمیتواند بگیرد. مرددرای : و شاهزاده غازان در این حال از ک ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- مردّدرای ؛ که فکر ثابت و برجا ندارد. غیرمصمم. دودل. مترددرای. رجوع به مترددرای شود. || عقیده. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ) ( فرهنگ غفاری ) . عق ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ضعیف رای ؛ سست رای. که اراده سست و ضعیف دارد. که دارای اراده و نظر ثابت و پابرجا نیست : در کارخانه ای که ره علم و عقل نیست فهم ضعیف رای ، فضولی چرا ک ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سست رای ؛ سست اراده. سست عقیده. که نظر و عقیده ثابت و پابرجا ندارد. که عزم و اراده ضعیف دارد : نه بس داوری باشد آن سست رای که سختی رساند به خلق خدای. ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سستی رای ؛ ضعف اراده. سستی عزم. ضعف رأی : و کار دل برداشتن [ مسعود ] از ولایت و سستی رای بدان منزلت رسید که یکروز خلوتی کرد با بوسهل. . . ( تاریخ بی ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ضعف رای ؛ سستی اراده. ضعف عزم : گفت [ دمنه ] ای برادر ضعف رای و عجز من بنگر. ( کلیله و دمنه ) . و رجوع به سستی رای درذیل همین ماده شود.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رای و پیمان ؛ نظر و پیمان. فکر و سنجش و میل پیمان : بدو گفت خاقان که فرمان تراست بدین آرزو رای و پیمان تراست. فردوسی. همه کهترانیم و فرمان تراست بد ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رای یزدان ؛اراده یزدان. خواست خدای. مشیت خداوند. خواست ایزد: بگویش مکن رای یزدان تبا مده دیو را بر دل خویش جا. فردوسی. بدین کرده خویش بایدگریست ببی ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رای عالی ؛ رای رفیع. اراده پادشاهانه. میل مبارک. خواست خاطر خطیر. اندیشه بلند. فکر عالی. و بیشتر در خطاب مر پادشاهان را بکار برند : چو رای عالی چونان ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رای قوی ؛ اراده قوی. تصمیم قاطع. اراده راسخ. عزم استوار. - امثال : رای قوی از شمشیر برنده کاری تر است . ( امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 862 ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رای نیکو ؛ تدبیر نیک. رای خوب. عزم درست. قصد نیکو. عقیده درست : و حیلتها ساختند تا رای نیکوی او را در باب ما بگردانیدند و وی نیز آن را که ساختند خرید ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رای آن کردن ؛ عزیمت آن کردن. صریمه آن کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

رای جهان آفرین ؛ اراده خداوند. خواست ایزدی. خواست خداوندی. مشیت الهی : چنین بود رای جهان آفرین که او جان سپارد بتوران زمین. فردوسی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رای رفیع ؛ نظر و عقیده بلند و عالی : کس را زهره نباشد که به رای رفیع خداوند اعتراض کند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 372 ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ثبات رای ؛ پایداری اراده. استواری عزم. استحکام فکر و اراده : با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات. . . و ثبات رای. . . حاصل است می بی ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جوینده رای ؛ که رای جوید. که صلاح و مصلحت و صواب خواهد : دل زن همان دیو را هست جای ز گفتار باشند جوینده رای. فردوسی.

پیشنهاد
٠

از رای کسی گذشتن ؛ از میل و اراده کسی چشم پوشیدن. خلاف خواست کسی رفتار کردن. مخالف میل و اراده ٔکسی کار کردن : مده بخود رضای آن ، که بد کنی بجای آن ک ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

استطلاع رای ؛ آگاهی خواستن از قصد و اراده و میل : بونصر پیغام داد که من دستوری یافتم برفتن سوی خوارزم و استطلاع رای دیگر تا بروم نخواهم کرد. ( تاریخ ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یکرای شدن ؛ متفق شدن. همداستان شدن. بیک خیال بودن. ( ناظم الاطباء ) . همرای شدن. همرای گشتن. همفکر شدن. رجوع به یک شود. - امثال : رای العلیل علیل ، ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

هارون رای ؛ دارای تدبیر و نظری چون هارون وزیر و برادر موسی. که فکر و اندیشه بلند دارد. که تدبیر و اندیشه ای چون هارون دارد : فلک به پیش رکاب وزیر هار ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کینه رای ؛ کینه توز. که کینه ورزی اندیشد. که در اندیشه بکار بردن کینه و دشمنی است. رجوع به کینه شود.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

متانت رای ؛ استواری تدبیر. متانت اندیشه : و ما را فتنه ایشان [ سلجوقیان ] منقطع شودبتدبیر صائب و متانت رای. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 587 ) . که ما را ب ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فرخنده رای ؛ مبارک رای. فرخ اندیش. نیک اندیش. نیکورای. نیک رای. که دارای عقیده و نظر نیکو باشد : چو پرسیدی از ما به فرخنده رای بگوییم چون بخت شد رهنم ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رای یک شدن ؛ متفق شدن. بیک خیال بودن. ( ناظم الاطباء ) . همفکر گشتن. هم عقیده گردیدن.