پیشنهاد‌های علی باقری (٢٨,٨٢٦)

بازدید
٤,٠٢٥
تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

سرحال بودن: با نشاط و تندرست بودن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

سر حال آوردن: نشاط یا تندرستی را باز آوردن ( هوای خنک او را سرحال آورد. ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

سر حال آمدن: نشاط یا سلامتی یافتن. ( چند روز در بیمارستان خوابید تا سرحال آمد ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

عقیق یمنی ؛ عقیق یمن. عقیق یمان. عقیق که از یمن آرند و سرخ رنگ باشد : عقیق در یمن معدن نیک و عقیق یمنی مشهور است و آن معدن را قساس می خوانند. ( نزهةا ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

عقیق مذاب ؛ کنایه از شراب.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

عقیق یمان ؛ عقیق یمن. عقیق یمنی. عقیق سرخ رنگ. رجوع به عقیق شود : دُرّ یتیم گوهر یکدانه را ز اشک جزع دو دیده پر زعقیق یمان شود. سعدی.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

عقیق یمن ؛ عقیق یمانی. عقیق یمنی. عقیق که از یمن آرند و سرخ رنگ باشد. رجوع به عقیق شود: می اندر قدح چون عقیق یمن به پیش اندرون دسته نسترن. فردوسی

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

عقیق رُطَبی ؛ عقیقی است سرخ تیره و خطوطی سفید و نازک در آن هست. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

عقیق سرخ ؛ عقیق احمر. نوعی عقیق که دارای رنگ سرخ آتشی است و در جواهرسازی مصرف میشود ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

عقیق چشم بلبلی ؛ نوعی عقیق شجری است که دارای دوایر متحدالمرکز کوچکتری است. زمینه این کانی به رنگ صورتی کم رنگ است. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

عقیق دلربا ؛ نوعی عقیق براق با جلوه ای زیاد. رجوع به عقیق شود.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

عقیق احمر ؛ عقیق سرخ. عقیق قرمز، که نوعی عقیق است. یَنَع. رجوع به عقیق سرخ در همین ترکیبات شود.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

به اختیار ؛ دلخواه. بالاراده. به اراده : دشمن خانگی از خصم برونی بتر است اختیار سر خود را بزبان نگذاری. ؟ خویش : کسی که دست چپ از دست راست داند باز ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٢

سرهم: پیوسته به یکدیگر. ( این چهار تکه سرهم بود ) . ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

در سر پروراندن:[ادبی] در ذهن به صورت یک آرزو یا طرح به آن پرداختن و آن را گسترش دادن. ( مدت ها بود که فکر فرار را در سر می پروراند. ( صدری افشار، غ ...

پیشنهاد
٢

به سر کسی قسم خوردن:[مجازی] 1 - به پارسایی و درستکاری او اعتماد داشتن، ( همه به سر او قسم می خوردند آن وقت تو می گویی دزد است؟ ) ۲ - او را بسیار گرام ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بر سر کسی آمدن:[مجازی] دچار چیزی شدن. ( بلاها بر سر آن آمد ) به همین قیاس: بر سر کسی آوردن؛ به سر کسی آمدن؛ به سر کسی آوردن. ( صدری افشار، غلامحسین ...

پیشنهاد
٠

بر سر دوراهی قرار گرفتن:[کنایی] در موضعی قرار گرفتن که مستلزم انتخاب یکی از دو راه یا وضعیت است. ( فاطمه در مورد انتخاب یکی از دو خواستگار بر سر دورا ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

از سر گذراندن: سپری کردن رویداد یا دوران سخت یا ناخوشایند ( او خطرهای زیادی را از سر گذراند ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )

پیشنهاد
٠

از سر کسی افتادن: فراموش شدن و دیگر به آن نیندیشیدن. ( فکر کاسبی از سرش افتاد. ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )

پیشنهاد
٠

از سر راه پیدا کردن:[ کنایی] به رایگان به دست آوردن. ( مگر از سر راه پیدا کردم که به این قیمت بدهم؟ ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )

پیشنهاد
٠

از سر خود باز کردن: از خود دور ساختن، خود را آزاد کردن. ( نانخورهای زیادی را از سر خود باز کن ) ( این ماشین را از سرم باز می کنم ) ( صدری افشار، غل ...

پیشنهاد
٠

از سر چیزی گذشتن: از آن چشم پوشیدن ( این دفعه از سر تقصیرت می گذرم ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )

پیشنهاد
٠

از سر به در کردن: از سر بیرون کردن، ترک گفتن و فراموش کردن ( فکر رفتن را از سرت به در کن ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )

پیشنهاد
٠

سری توی سرها درآوردن:[مجازی] شهرت و اعتباری به دست آوردن ( بالاخره او هم در آن شهر سری توی سرها درآورد و اسم و رسم پیدا کرد. ) ( صدری افشار، غلامحس ...

پیشنهاد
٠

سری از هم جدا بودن:[ مجازی] بسیار با هم صمیمی و مهربان بودن ( در آن سال ها ما فقط سری از هم جدا بودیم ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )

پیشنهاد
٠

سر و دست برای چیزی شکستن:[کنایی] سخت خواهان چیزی بودن. ( زمستان مردم برای نفت سردست می شکستند. ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )

پیشنهاد
٠

سرنخ به دست آوردن:[ کنایی] رد یا نشانه ای یافتن. ( پس از مدتی جستجو از یک دکان امانت فروشی سرنخی به دست آوردند و توانستند دزد را بگیرند. ) ( صدری ا ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

سر نترس داشتن: بی باک بودن، نترسیدن. ( خیلی سر نترس داری که اینطور می نویسی ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )

پیشنهاد
٠

سر مویی فرق نداشتن: هیچ تفاوتی نداشتن. به همین قیاس سر مویی فرق نکردن. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )

پیشنهاد
٠

سر مویی فاصله داشتن: فاصله بسیار کمی داشتن. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )

پیشنهاد
٠

سر برگردانیدن از. . . ؛ سرپیچی کردن از. روی برتافتن. اعراض : مگردان سر از دین و از راستی که خشم خدا آورد کاستی. فردوسی. اگر گردد سرم بر خنجر از تو ...

پیشنهاد
٠

سر کار خود گرفتن ؛ بخود پرداختن.

پیشنهاد
٠

سیلاب از سر گذشتن ؛ غرق شدن. مجازاً، فرصت از دست رفتن. راه چاره بسته گردیدن : خواب از آن چشم چشم نتوان داشت که زسر برگذشت سیلابش. سعدی. کنون کوش کآ ...

پیشنهاد
٠

سر سوی جایی نهادن ؛ روی بدان سوی کردن. بدانسو رهسپار شدن : درم داد و سر سوی ایران نهاد کسی را نیامد ز بهرام یاد. فردوسی. ورا پهلوان هیچ پاسخ نداد د ...

پیشنهاد
٠

سرفروبردن به کاری ( چیزی ) ؛ سرگرم شدن بدان. بدان پرداختن : چون در ملک متمکن شد سر در عشرت و شراب خواری و خلوتها ساختن فروبرد و بکام و شهوت راندن مشغ ...

پیشنهاد
٠

سر در کاری ( چیزی ) نهادن ( کردن ) ؛ پرداختن بدان : چون پادشاهی بر وی قرار گرفت سر در نشاط و شراب و کنیزک بازی و تنعم نهاد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 7 ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

سر درکشیدن ؛ سر برداشتن. عصیان ورزیدن. طغیان کردن : پسر کاکو و همگان که به اطراف بودند سر درکشیدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 367 ) .

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

سر خویش گرفتن ؛ بخود مشغول و سرگرم شدن : از خانه بیرون رفت و سر خویش گرفت. ( سندبادنامه ص 293 ) . درهای شارستان بگشایند سر خویش گیرم. ( سندبادنامه ص ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

سر خر بودن ( شدن ) ؛ در تداول ، مزاحم بودن. - || مترسک بودن : ور بازرسانند بدان مجلس خرم ایشان سر خر باشند آن مجلس پالیز. سوزنی ( دیوان چ شاه حسین ...

پیشنهاد
٠

سر به فکرت فروبردن ، سر بزانوی فکرت نهادن ؛ اندیشیدن. بفکر فرورفتن : سر بزانوی فکرت نهاد و اشک حسرت از فواره دیده بگشاد. ( سندبادنامه ص 253 ) . یکی ...

پیشنهاد
٠

سر به گریبان فروبردن ؛ اندیشیدن. بفکر فرورفتن : سر تفکر بگریبان حیرت فروبرد. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 93 ) .

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

سر برگرداندن ؛ اعراض کردن. رو برتافتن : نه بینم جز آن چاره ای در سرشت که سر برنگردانم از سرنوشت. نظامی.

پیشنهاد
٠

سر به دیوار آمدن ، سر به دیوار خوردن ؛ مجازاً، به رنج افتادن. صدمه دیدن. دچار مشکل شدن : پسر کاکویه راسر به دیوار آمد. ( تاریخ بیهقی ) . اکنون چو بر ...

پیشنهاد
٠

سر به شیشه تهی چرب کردن ؛ کنایه از مکر کردن و فریب دادن. ( برهان ) . کنایه از فریب دادن. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( رشیدی ) : بخواه جام که سر چرب کر ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

سر بر خط نهادن ؛ اطاعت کردن. ( آنندراج ) ( از غیاث اللغات ) : چه کند مالک مختار که فرمان ندهد چه کند بنده که سر بر خط فرمان ننهد. سعدی.

پیشنهاد
٠

سر بر خاک نهادن ؛ اطاعت کردن. سجده کردن : سر نهادند پیش او بر خاک کآفرین بر چنان عقیدت پاک. نظامی. آوریمش بکنج خانه تو تا نهد سر بر آستانه تو. نظا ...

پیشنهاد
٠

سر بر خط ( حکم ) کسی نهادن ؛ مطیع بودن. فرمانبرداری کردن : خلافت راجهان بر در نهاده فلک بر خط حکمت سر نهاده. نظامی.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

- سر برآوردن ؛ یاغی شدن. نافرمانی کردن : و رعیت می نالید که از چهار سو دشمنان سر برآوردند. ( فارسنامه ابن البلخی ) . و هر کجا یکی بود از دعاة و اتباع ...

پیشنهاد
٠

سر از زانوی فکر برگرفتن ؛ کنایه از بلند کردن سر از مراقبه. مقابل سر بزانو نشستن. ( آنندراج ) : مگیر از سر زانوی فکر سر زنهار که غنچه هر چه طلب کرد در ...