پیشنهادهای علی باقری (٣٧,٤٩٠)
زنبه کشیدن ؛ عمل زنبه کش. ( یادداشت ایضاً ) .
- زنبیل بافی ؛ عمل و شغل زنبیل باف. ( فرهنگ فارسی معین ) . - || محل بافتن زنبیل.
زنبه کش ؛ در بنایی آنکه آجر یاچارکه و سنگ و زنبه حمل کند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
زنبور عسل ؛ حشره ای است از راسته نازک بالان که دارای نژادهای مختلف است که از روی رنگشان تمیز داده میشوند. زنبور عسل ممکنست سیاه ، قهوه ای ، زرد و طلا ...
زنبوروار ؛ مانند زنبور از جهت سر و صدا وشور و غوغا : زنبورخانه طمع آلوده شد مشور زنبوروار بیش مکن زین و آن فغان. خاقانی.
زنبور انگبین ؛ نحل. زنبور عسل. رجوع به ترکیب بعد شود.
زنبور منقش ؛ نوعی زنبور : نی کم از مور است زنبور منقش در هنر نی کم از زاغ است طاووس بهشتی ز امتحان. خاقانی.
زنبور نیش ؛ در شاهد زیر ظاهراً تیری با پیکان ثاقب و باریک چون نیش زنبور : به زنبوره تیر زنبور نیش شده آهن وسنگ را روی ریش. نظامی.
زنبور گاوی ؛ زنبور سرخ. ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به ترکیب زنبور سرخ شود.
زنبور گیلی ؛ نوعی زنبور منسوب به گیلان : چو زنبور گیلی کشیدند نیش به زنبوره زنبور کردند ریش. نظامی.
زنبور کافر ؛ نوعی از زنبور. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . زنبور سرخ. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : شنیدی که زنبور کافر بمیرد هر آنگه که نیشی بمردم ف ...
زنبور شهد ؛ نحل. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . رجوع به زنبور عسل شود.
زنبورصفت ؛ بر صفت زنبور. که شیوه زنبور دارد. مردم آزار. نیش زن : اختران بینم زنبورصفت کافر سرخ شاه زنبور مسلمان به خراسان یابم. خاقانی.
زنبور طلایی ؛ سوسک طلایی. ( فرهنگ فارسی معین ) .
زنبور سیاه ؛ بوز. ( فرهنگ فارسی معین ) . نوعی زنبور: ضماد مطبوع نوع سیاه او ( زنبور ) در روغن زیتون جهت برص و بهق و. . . مؤثر و گویند آشامیدن خشک سا ...
زنبور سرخ ؛ گونه ای زنبور که از زنبورهای زرد درشت تر است و طول اندامش تا 3 سانتیمتر میرسد و بیشتر در حفره های پوسیده تنه درختان و شکاف دیوارها لانه د ...
زنبور زرد ؛ زنبور. ( فرهنگ فارسی معین ) . زنبور معمولی.
زنبور خون آلوده ؛ ظاهراً زنبور سرخ است : برآرم زین دل چون خان زنبور چو زنبوران خون آلوده غوغا. خاقانی.
زنبور درشت ؛ ظاهراً زنبور سرخ : زنبور درشت بی مروت را گوی باری چو عسل نمیدهی نیش مزن. سعدی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
پرده زنبور ؛ نام یکی از پرده های موسیقی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . پرده ای است از موسیقی قدیم. ( فرهنگ فارسی معین ) .
چوب به لانه زنبورکردن ؛ نادانسته یا دانسته خود را در بلیه سخت دچار کردن. خود را گرفتار مشکلی سخت کردن.
زنبور خرمایی ؛ زنبور سرخ. ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به زنبور سرخ شود.
زنبل کردن ؛ سقفی که گرانبار باشد و شکم کرده باشد، گویند: زنبل کرده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) .
تیره زنبق ؛ گیاهانی علفی و پایا ازراسته تک لپه ای ها جزو گروه جام و کاسه رنگین که همگی داری تکمه یا پیاز و یا ساقه زیرزمینی هستند و برگهایشان بدون دم ...
ام زنبق ؛ خمر. ( از اقرب الموارد ) . می. شراب. ( ناظم الاطباء ) .
زنبق سفید ؛ زنبق. ( فرهنگ فارسی معین ) . رازقی ( ؟ ) است. گرم بود در اول و معتدل بود در تری و خشکی. ( اختیارات بدیعی نسخه خطی کتابخانه سازمان ) .
زنبق رشتی ؛ سوسن . ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به سوسن شود.
زنبق زرد ؛ گونه زنبق که دارای گلهای درشت و زرد رنگ وبی بو است. سیاف. بربیت. ( فرهنگ فارسی معین ) .
زنبق یعقوبی ؛ نرگس یعقوبی. ( فرهنگ فارسی معین ) .
زنبق اصفر ؛ گویند یاسمین زرد است. ( تحفه حکیم مؤمن ) .
زنار گشادن ؛ زنار گسلاندن. زنار بریدن : الهی بر نظامی کار بگشای ز نقش کافرش زنار بگشای. نظامی. آن که باشد که نبندد کمر طاعت او جای آنست که کافر بگش ...
زنار گسلاندن ؛ زنار بریدن. زنار گشادن : برهمنی که به زنار بود نازش او ز بیم تیغ تو می بگسلد ز تن زنار. مسعودسعد.
زنار بریدن ؛ معروف. ( آنندراج ) . زنار پاره کردن. بریدن و پاره کردن زنار : قیصر بر درگه تو سوزد ناقوس هر قل در خدمت تو برد زنار. فرخی. تسبیح بت تو ...
زنار گسستن ؛ معروف. ( آنندراج ) : دوئی نبود میان کفر و دین در عالم وحدت دل تسبیح از بگسستن زنار می ریزد. صائب ( از آنندراج ) .
زنار از کمر گشادن ؛ زنار از میان گشادن. مقابل زنار بستن و پوشیدن. ( آنندراج ) . باز کردن زنار از کمر. مقابل زنار بستن. ( فرهنگ فارسی معین ) : از کمر ...
زنار از میان گشادن ؛ زنار از کمر گشادن. ( از آنندراج ) ( از فرهنگ فارسی معین ) : نه دین بجای و نه ایمان ، به سوی خویشم خوان مگر ز شرم تو بگشایم از می ...
زنار خونی بر میان بستن ؛ میان را به زنار خونین بستن. در شواهد زیر ظاهراً کنایه از کمر قتل بستن. آماده انتقام و خونخواهی شدن آمده است : همی کوه از خون ...
زنار اززیر خرقه گشادن ؛ کنایه از افشای راز کردن و رسوا نمودن کسی را. ( آنندراج ) : حافظ این خرقه که داری تو ببینی روزی که چه زنار ز زیرش به جفا بگشای ...
زنار قدح ؛ خط قدح. ( غیاث ) ( آنندراج ) . - || موج شراب در قدح. ( ناظم الاطباء ) .
زنار مینا ؛ خطی که از مینای نیم پر بهم رسد. ( آنندراج ) ( از بهار عجم ) .
زنارآویز ؛ ترسا. مسیحی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . ای خُم شکسته بر سر چاه کمیز با سوزن سوفار درشت سرتیز مستیز که با او نه برآئی به ستیز نی تو نه ...
زنار ساغر ؛ کنایه از موج پیاله شراب است. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( از فرهنگ فارسی معین ) ( از ناظم الاطباء ) . آن خطی ...
زنار سلیمانی ؛ خطی باریک که در میان مهرهای سلیمانی می باشد. ( آنندراج ) .
زنای محصنه ؛ زنا با زن شوهردار. ( فرهنگ فارسی معین ) .
زناگر ؛ زناکننده. زانی : عیار پیشه جوانی زناگری دزدی همی کشیدش هر روز رشته در سوفار. سوزنی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
زناکاری ؛ روسپی بارگی و زنا و جماع غیرمشروع و جِهمَرز. ( ناظم الاطباء ) .
زنا کردن ؛ سفاح. بغا. عنت. مسافحه. تسافح. اسواء. عهر. عهارة. عهور. عهورة. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . جماع نامشروع : ور زنا می کرد چون کس نیست از ر ...
اولاد زنا ؛ ولدالزنا. حرام زاده. زادغر و پسندره. خشوک. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به زناء شود.
زمینه سازی ؛ مقدمه چینی. آماده ساختن استعداد. اعداد زمینه. تهیه مقدمات برای منظوری.
زمینه ساختن ؛ فراهم کردن مقدمات و آماده ساختن.