پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
آتش پاره:صفت. ۱ - [مجازی] چابک، زیرک. ( پرویز خیلی آتش پاره است، از او هر کاری برمی آید ) ۲. بسیار شلوغ کن و شیطان ( بچه آتش پاره ) ۳. دارای رفتاری ک ...
آتش بیار:1 - آورنده آتش ۲ - [ کنایی] کسی که با سخن چینی و فتنه انگیزی جنگ یا اختلاف را تشدید می کند. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی ...
آتشباری: اسم. عمل یا فرایند تیراندازی پی در پی و گروهی به وسیله سلاح های آتشین گوناگون. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آتش اندازی:/ātašandāzi/ اسم. ] قدیمی [عمل یا فن پرتاب کردن مواد آتشزا به داخل تاسیسات دشمن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
در آتش بودن [مجازی] نگران و بی تاب بودن. ( یک ماه تمام گویی همه در آتش بودیم ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
به آتش کشیدن: ۱ - سوزاندن. ۲ - [ کنایی] نابود کردن. ( خانه را به آتش کشید ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
به آتش خود سوزاندن:[ کنایی] با رفتار خود به او هم آسیب زدن. ( تو داری بچه ها را هم به آتش خودت می سوزانی ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ ...
آتش چیزی را نشاندن:[مجازی] از حدت و شدت آن کاستن، ملایم ساختن. ( سعی کرد آتش خشم او را بنشاند ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر ...
آتش پشت دست خود گذاشتن:[ کنایی] از کاری توبه کردن ( من دیگر آتش پشت دستم گذاشتم که با تو به جایی نروم ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فار ...
آتش به گور کسی باریدن:[مجازی] به خاطر گناهان پس از مرگ دچار عذاب شدن ( آتش به گور کسی ببارد که مرا. . . ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ ف ...
آتش به خرمن کسی زدن یا افتادن/:[کنایی] به او زیان یا آسیب بسیار رساندن ( با کشتن تنها پسرش آتش به خرمن هستی او زدند ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکا ...
آتش به جان کسی افتادن:[ کنایی] دچار درد و رنج فراوان شدن ( انگار آتش به جانش افتاده بود ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آتش باریدن:[ کنایی] تیراندازی سخت ( توپخانه دشمن تمام روز آتش می بارید ) ۲. بسیار گرم بودن هوا ( در آنجا تابستان ها آتش می بارد. ) ( صدری افشار، غل ...
آتش افتادن در جایی یا چیزی: ۱. سوختن ( آتش به خرمن افتاد و محصول سوخت. ۲. آسیب دیدن ( آتش به جانش بیفتد ) . ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ ...
آتش هجران:[ مجازی] اندوه و آزردگی ناشی از جدایی و دوری از شخص یا جای دلخواه. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آتش معده: سوزش والتهاب معده بر اثر گرسنگی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آتش متمرکز:[نظامی] تیراندازی از نقاط مختلف به سوی یک هدف یا منطقه کوچک مشخص. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آپوانزیم:/āponzim\ اسم. [فیزیولژی] پروتئینی که بر اثر ترکیب با کوآنزیم، آنزیم فعال می سازد.
آپراکسی:/āporāksi/:اسم[ روانشناسی] کردار پریش
آپلیکاتور:/āplikātor/اسم. اسباب کوچک و ساده شامل مخزن و لوله ای متصل به آن برای ریختن یا مالیدن مایعات مانند ( چسب یا دارو )
آپارتمان نشینی: اسم. عمل یا فرایند سکونت کردن در آپارتمان. به همین قیاس آپارتمان نشین. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آپارتمان سازی:/āpart ( e ) mānsāzi/اسم. عمل یا فرایند ساختن ساختمان های آپارتمانی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آبیدن:/ābidan/مصدر. متعدی. [شیمی] ترکیب کردن با آب. هیدراسیون. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آبی خاکی:/ābixāki/ صفت. [نظامی] ۱ - دارای کاربرد در دریا و در خشکی ( در مورد جنگ افزار ) ۲. مربوط به فعالیت های عملیات جنگی که در آب و در خشکی انجام ...
آبیاری نواری: تقسیم زمین به نوارهایی و آبیاری هر نوار به وسیله نهر یا جویی که در بالای کرت واقع شده است. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فا ...
آبیاری نشتی: نوعی آبیاری سطحی که آب با رشته های باریکی به مدت کافی در جوی های کم عمقی در خاک قابل نفوذ جاری می شود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکارا ...
آبی فیروزه ای: رنگ آبی ترکیب شده با رنگ سبز. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آبی زنگاری: رنگ آبی ترکیب شده با رنگ های سبز و سیاه. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آبه:/ābe/ اسم. عنوانی برای روحانیان در کشورهای فرانسوی زبان، معادل پدر. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
به آب و نان رسیدن:[کنایی] خوب شدن گذران زندگی ( پس از آن همه سختی الحمدالله به آب نانی رسیدند. ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاص ...
از آب گل درآمدن:[ مجازی] بزرگ شدن و به حد رشد رسیدن بچه ( وقتی سعید از آب گل درآمد کمک دست پدرش شد. )
سینماسکوپ: سینمایی که پرده آن یک برابر و نیم سینمای معمولی است و فیلم آن نیز رنگی است و صداها از آن طرفی که صداها واقعاً بلند می شود شنیده می شود.
سینماتیک:\sinemātek\ مکانی که در آن فیلم ها را نگهداری می کنند و معمولاً آنها را نمایش می دهند و در حقیقت حکم موزه فیلم را دارد.
absolute genitive : اضافه مطلق
absolute genitiv: اضافه مطلق
absolute genitiv: اضافه مطلق
principle of cyclicty: اصل ترتیب چرخه ای
principle of cyclicty: اصل ترتیب چرخه ای
principle of cyclicty: اصل ترتیب چرخه ای
empirical principle: اصل تجربی
empirical principle: اصل تجربی
empirical principle: اصل تجربی
principle of duality connection: اصل پیوند دوتایی/ دوگانه
principle of duality connection: اصل پیوند دوتایی/ دوگانه
principle of economy: اصل اقتصاد.
principle of economy: اصل اقتصاد.
principle of economy: اصل اقتصاد.
principal of informativity: اصل اطلاع مندی
principal of informativity: اصل اطلاع مندی
principal of informativity: اصل اطلاع مندی