پیشنهادهای علی باقری (٣٧,٤٧٥)
زیر پر گرفتن ؛ مرادف در ته پر گرفتن. ( آنندراج ) : همای تربیت عشق جانور کندش اگرچه بیضه فولاد زیر پر گیرد. کلیم ( از آنندراج ) . - || گرم کردن و گ ...
زیر تازیانه کشیدن ؛ معروف. ( آنندراج ) . کسی را فراوان تازیانه زدن. کسی را با ضربات ممتد تازیانه آزار دادن : سواره می شد گفتم کشیده دار عنان عنان گذا ...
زیرتبری ؛ کنده ای که هیزم شکن در زیر گذارد و قطعه شکستنی را متقاطعاً بر آن نهد شکستن را. هیمه ای که زیر هیمه ای شکستنی نهند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخد ...
زیرتشکی ؛ رشوه به قاضی و حاکم. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
زیر پر داشتن ؛ در حمایت خویشتن داشتن : کجات آن همه مردی و زور و فر جهان را همی داشتی زیر پر. فردوسی.
زیر پر کلاه کسی بودن چیزی ؛ در اطاعت و اختیاراو بودن : ز چین تا به جیحون سپاه منست جهان زیر پر کلاه منست. فردوسی.
زیربَغَل ؛ کش. ضبن. ( یادداشت بخطمرحوم دهخدا ) .
زیر بال گرفتن کسی را ؛ پناه دادن کسی را. در حمایت خویش قرار دادن کسی را.
زیربازویی ؛ چوبی که لنگ زیر بازو گذاشته رَوَد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . چوب پا. چوب زیربغل . و رجوع به چوب پا شود.
زیربازویی ؛ چوبی که لنگ زیر بازو گذاشته رَوَد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . چوب پا. چوب زیربغل . و رجوع به چوب پا شود.
زیر بال ؛ عبارت است از سر به زیر بال کشیدن مرغان در وقت خواب کردن. ( آنندراج ) : در عالم خیال بهار است چار فصل بلبل به چتر گل ندهد زیر بال را. صائب ...
زیر بار نرفتن ؛ نپذیرفتن کاری. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . اعراض از قبول امری. آقای جمال زاده در ذیل زیر بار رفتن آرد: این ترکیب اگر در مقام مذاکره ...
زیرباری ؛ محنت و مشقت و ادبار و بدبختی. ( ناظم الاطباء ) .
زیرباری ؛ محنت و مشقت و ادبار و بدبختی. ( ناظم الاطباء ) .
زیربار؛ مضطرب و پریشان و متحیر و متحمل مخارج بسیار و تحمل کاری بطور ظلم و ستم و مشقت. ( از ناظم الاطباء ) .
زیراطاقی ؛ زیرزمین گونه ای که با کف حیاط برابر باشد. ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
زیر افتادن ؛ به زیر افتادن. به زیر آمدن. از پایه برتر تنزل نمودن. از جاه و مقام خود فرودافتادن : نخواهی که زیر افتی از جای خویش ز اندازه بیرون منه پا ...
زیر اخیه ؛ واداشتن کسی به کاری و از او سود جستن و کار کشیدن. معمولاً این ترکیب با فعل بردن و رفتن و کشیدن بر زبان می آید. ( فرهنگ عامیانه جمال زاده ) ...
زیر ابرو گرفتن ؛ زیر ابرو برداشتن. رجوع به ترکیب قبل شود.
- زیج مشتمل ؛ از احمدبن نهاوندی است که در جندیشاپوربه رصد اشتغال داشته. ( دایرة المعارف فارسی ) .
زیج ملکشاهی ؛ که ظاهراً خیام در آن شرکت داشته است بنام سلطان ملکشاه سلجوقی خوانده شده است. ( دایرة المعارف فارسی ) .
زیج ممتحن ؛ یحیی بن ابی منصور به امر مأمون با دیگر دانشمندان در جبل قاسیون دمشق رصد بستند و این زیج را فراهم آوردند. ( از التفهیم چ همایی ص 161 ) .
زیج هندی ؛ زیجی که بر اساس نجوم هندی بوده است : بیاورد صلاب و اختر گرفت یکی زیج هندی به بر در گرفت. فردوسی. ز قنوچ وزدنبر و مرغ و مای برفتند با زیج ...
زیج سنجری ؛که ابوالفتح عبدالرحمان خازنی بنام سلطان سنجر تنظیم کرده. ( دایرة المعارف فارسی ) .
زیج سِنْدهِنْد ؛ زیجی که فزاری به امر منصور خلیفه عباسی با استفاده از ترجمه کتاب �سوری سدهانت � کنکه هندی فراهم آورده و تا عهد مأمون و انتشار طریقه ...
زیج کبیر حاکمی ؛ از ابن یونس است و فقط قطعاتی از آن در دست می باشد. ( دایرة المعارف فارسی ) .
زیج بَتّانی ، یا زیج صابی ؛ بوسیله بتانی فراهم گردید. این زیج را �نالینو� با حواشی مفصل و ترجمه لاتینی در سه مجلد به سالهای 1899 - 1907 م. در میلان م ...
زیج حاکمی ؛ تألیف علی بن یونس متوفی بسال 399 هَ. ق. ( از التفهیم چ همایی ص 161 ) . رجوع به همین کتاب ص 163، 164 شود.
زیج خاقانی ؛ به فارسی ، که بوسیله غیاث الدین جمشید کاشانی فراهم و تقدیم الغبیک گردید و مؤلف در آن به اصلاح خطاهای زیج ایلخانی نظر داشته است. ( دایرة ...
زیج رومی ؛ زیجی که بر اساس علم نجوم رومیان بوده است : به صلاب کردند از اختر نگاه هم از زیج رومی بجستند راه. فردوسی. سه روز اندر آن کارشان شد درنگ ب ...
زیج الهزارات ؛ از ابومعشر جعفربن محمد البلخی. رجوع به الفهرست ص 386 شود.
زیج الغبیک ، یا زیج جدید سلطانی ، یا زیج گورکانی ؛ در نتیجه مساعی مشترک جمعی از دانشمندان تحت حمایت الغبیک در سمرقند فراهم شد ومتن فارسی مدخل آن را ب ...
زیب و فر ؛ آرایش و شکوه. فر و زیب : به چشمش همان خاک و هم سیم و زر بزرگی بدو یافته زیب و فر. فردوسی. چو بنشست بر تختگاه پدر جهان را همی داشت با زیب ...
زیب وصول بخشیدن ( دادن ) ؛ رسیدن نامه ، مراسله ، و برای احترام مخاطب نویسند. ( از فرهنگ فارسی معین ) .
زیب و زیور ؛ آرایش و زینت.
زیب و زینت ؛ زیبایی و لطافت. ( ناظم الاطباء ) . آرایش. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : بباغی کزو ملک را زیب و زینت بباغی کزو بلخ را عز و مفخر. فرخی. ...
زیب بر ؛ برنده و زائل کننده زیبایی و خوبی.
زیب و تَر ؛ آراسته وتازه. ( ناظم الاطباء ) .
در زیان افکندن ؛ فریفتن و حیله کردن. ( ناظم الاطباء ) .
زیاده بر آنچه ؛ بیش از آنچه. ( ناظم الاطباء ) .
زیاده دادن ؛ افزون دادن و بیش دادن. ( ناظم الاطباء ) .
زیاده شدن ؛ افزون شدن و بسیار شدن و ترقی کردن و بالیدن. ( ناظم الاطباء ) : سواران را به گفتن او تهور زیاده شد. ( گلستان ) . مگراعتقاد پادشاه در حق من ...
باقی و زیاده ؛ کلمه ای است که در فاضل حساب استعمال می کنند. ( ناظم الاطباء ) .
زیاده از آنچه ؛ بیش از آنچه. علاوه از آنچه. ( ناظم الاطباء ) .
زیاده بر ؛ افزون از. بیش از. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
زیادةالقمر ؛ ماه که رو به فزونی دارد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : و انما سمی سالنیطس و افروسلوین لانه یوجد باللیل فی زیادةالقمر. ( ابن البیطار، یاد ...
زیادةالکبد ؛ زائدةالکبد. پاره ای از جگر جدا و متعلق بدان. ( از منتهی الارب ) . رعامی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . زائده آن : الولد کبد ذی الولد، و ...
زیادت بودن ماه ، به زیادت بودن آن ؛ زایدالنور بودن آن. ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : و چون ماه به زیادت باشد و به زهره نگران ، بدان وقت جو کارند. ...
حروف الزیادة ؛ امان و تسهیل است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . حروف الیوم تنساه و یا حروف امان و تسهیل. ( ناظم الاطباء ) .
زیاد شدن ؛ افزون شدن و برکت کردن. ( ناظم الاطباء ) : به قدرت خدای تعالی گوسفند موسی زیاد شد. ( قصص الانبیاء ص 95 ) .