پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٢٠٦)
سوء سلوک ؛ بدرفتاری.
سوء حظ ؛ بدی بخت. بدبختی.
سوء دماغ ؛ مرض دماغ. ( غیاث ) .
سوء تعبیر ؛ بد تفسیر کردن. تعبیر بد کردن.
سوء حادثه ؛ اتفاق بد.
سوء حافظه ؛ فراموشکاری. نسیان.
سوء تربیت ؛ نیکو تربیت نکردن.
سوء ترکیب ؛ ترکیب زشت و نادرست.
سوء تصادف ؛ سوء اتفاق. پیش آمد بد.
سؤالقنیه ؛ هرگاه که مزاج از حال طبیعی بگردد و ضعف بر وی مستولی شود حالی نزدیک حال مستسقیان پدید آید طبیبان آنرا سوءالقنیه گویند و سوءالمزاج نیز گوین ...
سوء تدبیر ؛ بداندیشی. تدبیر بد : چون امیر سیف الدوله شکل حال ورکاکت عقل و فترت رای و تناقض اهوای و سوءالتدبیر آن قوم مشاهدت کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ...
سوءالعین ؛ بدی چشم. بدبینی : پَرِّ طاووست مبین و پای بین تا که سوءالعین نگشاید کمین. مولوی.
سوء اتفاق ؛ پیش آمد بد.
سوءالحساب ؛ عدم مغفرت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) .
سوء اداره ؛ بد اداره کردن.
دابة سوء ؛ خروسک و مانند آن. ( منتهی الارب ) .
بخت سواره ؛ خدا بختی سواره نصیب این دخترکند.
سوار شدن آب بجایی ؛ نشستن آب بر جایی. قبولاندن آب بر زمین بلند.
سوار شدن ؛ برنشستن. رکوب. ( یادداشت بخط مؤلف ) . - || مسلط شدن. چیره گردیدن : نصر احمد سامانی. . . بر همه آداب ملوک سوار شد و بی همتا آمد. ( تاریخ ...
سوار بودن ؛ غالب بودن برچیزی. ( آنندراج ) . مسلط بودن. غالب بودن : من شرف و فخر آل خویش و تبارم گر دگری را شرف به آل و تبار است آنکه بود بر سخن سوار ...
سوار دولت ؛ کنایه از صاحب دولت. ( آنندراج ) : فزودم آبرو تا ساکن ویرانه خویشم سوار دولتم تا چون نگین در خانه خویشم. محسن تأثیر ( از آنندراج ) .
سواد الوجه فی الدارین ؛ ( اصطلاح صوفیه ) فناء فی اﷲ است. آنچنانکه برای شخص وجودی باقی نماند نه ظاهراً و نه باطناً نه در دنیاو نه در آخرت و آن فقر حقی ...
بهشتی سواد ؛ مقصود کشور تبت است : عجب ماند شه زآن بهشتی سواد که چون آورد خنده بی مراد. ؟
مشکین سواد ؛ مقصود هندوستان است : نبشت آن سخنها که بودش مراد ز پیروزی مرز مشکین سواد. نظامی.
سواحل العاج ؛ پیلسته کنار . ( یادداشت بخط مؤلف ) .
سواحل الذهب ؛ زر کنار . ( یادداشت بخط مؤلف ) .
یکسو نهادن ؛ رها کردن. ترک گفتن. کنارگذاشتن : گفتار زیانست ولیکن نه مر آن را تا سود به یکسو نهی از بهر زیان را. ناصرخسرو.
سواحل العبید ؛ بنده کنار . ( یادداشت بخط مؤلف ) .
یکسو شدن ؛ بکنار شدن. بر کنارشدن. عزل شدن : چون بیفرمان ما هجرت کرد از خدمت یکسو شد. ( قصص الانبیاء ص 133 ) . - || یکسره شدن. فیصل یافتن. تمام گشتن ...
یکسو فکندن ؛ رها کردن. دور انداختن : یک سو فکن دو زلفش و ایمانت تازه گردان کاندر حجاب کفرش ایمان تازه بینی. خاقانی.
به یکسو گشتن ؛ یکسره شدن. فیصل یافتن : با سر زلفش نگشته کار به یکسو خط چه بلا بود و بر چه کار برآمد. سوزنی ( دیوان چ شاه حسینی ص 369 ) .
درون سو و بیرون سو ؛ داخل و خارج.
یکسو بودن ؛ ضد مخالف. سوی دیگر بودن : داند همه چیزی جزاز آن چیز که راهش یکسو بود از ملت پیغمبر مختار. فرخی.
به یکسو شدن ؛ جدا شدن به کناری رفتن. بیرون شدن : بیا تا بدانش به یکسو شویم ز لشکر وگر چند ازین لشکریم. ناصرخسرو.
سنه ماضیه ؛ سال گذشته. ( فرهنگستان ) ( یادداشت بخط مؤلف ) .
سنه موت الفقهاء ؛ سال 94 از هجرت است در این سال عده کثیری از عالمین به احکام و قرآن بمردند. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
سنةالحمار ؛ اعراب هر صد سال را سنةالحمار گویند. ( حبیب السیر جزء 2 ج 2 ص 70 سطر 8 ) .
سنه شمسیه ؛ مدت سیصد و شصت و چهار روز و ربع روز. ( از بحر الجواهر ) .
سنه قمریه ؛ مدت سیصد و پنجاه و چهار روز. ( از بحر الجواهر ) .
اهل سنن ؛ پیروان سنت : نوازنده اهل علم و ادب فزاینده قدر اهل سنن. فرخی.
ناخوشی سنگین ؛ مرض شدید. ناخوشی شدید.
نرخ سنگین ؛ قیمت گران.
گوش سنگین ؛ گوش کسی که آواز آهسته نشنود. گران گوش. سامعه ثقیل.
مرض سنگین ؛ مرض شدید و سخت.
مهمانی سنگین ؛ مهمانی پرخرج.
طبع سنگین ؛ مقابل طبع روان : مرا از طبع سنگین آنچه زاید صدای اصطکاک آن سفال است. انوری ( از آنندراج ) .
عروسی سنگین ؛ عروسی بسیار خرج سنگین.
غم سنگین ؛ غم سخت و شدید.
قافله سنگین ؛ قافله از سنگ. - || قافله ممتد و طولانی : در سرانجام سفر باش که در لوح مزار خیمه بیرون زد و خوش قافله سنگین است. اسماعیل ایما ( از آن ...
سنگین شدن چشم ؛ غلبه کردن خواب بر آن.