پیشنهاد‌های علی باقری (٣٧,٥٣٤)

بازدید
٢٤,٢١٩
پیشنهاد
٠

سر به زانوی بی کسی نهادن ؛ متفکر و اندوهگین نشستن. سر به زانوی غم نهادن ، بحالت غم و اندوه. سر زانو قدم ساختن.

پیشنهاد
٠

سر زانو صفا و مروه است ، سر زانو کم از صفا و مروه نیست ؛ کنایه از اهمیت حال مراقبه و سیر در خلوت عارفان است : چو دل کعبه کردی ، سر هر دو زانو کم از م ...

پیشنهاد
٠

سر زانو قدم دل کردن ؛ بحال مراقبت رفتن. از سر زانو قدم ساختن : چون سر زانو قدم دل کند در دو جهان دست حمایل کند. نظامی.

پیشنهاد
٠

زانوی کفتار به گفتن کلوخ بستن ؛ مثل است که چون کفتار را ببینند کلوخ گویندو او از ترس از رفتن بازماند. ( آنندراج ) : ز موذیان به دغا باید انتقام کشید ...

پیشنهاد
٠

زنخ بر سر زانو نهادن ؛ سر به زانوی تفکر نهادن. زانوی غم در بغل گرفتن : چون گردنت افراخته وآن عاجز مسکین بنهاده ز اندوه زنخ بر سر زانوش. ناصرخسرو.

پیشنهاد
٠

سر به زانو آوردن ؛ بحال مراقبه فرورفتن. سر زانو قدم دل کردن. از سر زانو قدم ساختن : چون سر بسر دو زانو آرم قرب دو سر کمان ببینم. خاقانی.

پیشنهاد
٠

دو زانو نشستن ؛ طوری نشستن که دو زانو بر زمین باشد و اسفل بدن هم روی ساق قرار گیرد. ( فرهنگ نظام ) . - || کنایه از مؤدب نشستن است و در ایران ادب م ...

پیشنهاد
٠

در پس زانوی ریاضت [نشستن ] ؛ بحالت مراقبه مانند مرتاضان نشستن : ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت مأمور میان بسته روان بر در و دشتیم. سعدی. و رجوع به ...

پیشنهاد
٠

پس زانو نشستن ؛ چنباتمه نشستن.

پیشنهاد
٠

دبستان سرزانو ؛ کنایه از آنکه حالت مراقبه و زانو رصد ساختن عرفا خود مدرس و آموزشگاه حقائق است : خود آنکس را که روزی شد دبستان سر زانو نه تا کعبش بود ...

پیشنهاد
٠

به زانو نشاندن ؛ به زانو درآوردن : شب تیره بهرام را پیش خواند بر تخت شاهی به زانو نشاند. فردوسی. که کسری مرا و ترا پیش خواند بر تخت شاهی به زانو نش ...

پیشنهاد
٠

به زانو نشستن ؛ دو زانو نشستن. کنایه از به ادب نشستن. بر زانو نشستن : نشاندند او را و در پیش زن به زانو نشستند آن انجمن. فردوسی. بلیناس دانا به زان ...

پیشنهاد
٠

به زانوی عزت نشستن ؛ حالت عظمت و برتری بخود گرفتن : پس آنگه به زانوی عزت نشست زبان برگشاد و دهانها ببست. سعدی ( بوستان ) .

پیشنهاد
٠

به زانو درآوردن ؛ مغلوب کردن. فائق شدن.

پیشنهاد
٠

زانو به دل برنهادن . زانو بر خاک مالیدن. زانو بر زمین نهادن. زانو بر زانو شدن. زانو به زانو نشستن. زانو تا کردن یا زانو ته کردن. زانو در گل نشستن. زا ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زار گفتن ؛ بزاری و ناله یا بعجز سخن گفتن : سپهبد از آن کار شد دردمند همی گفت زار ای گو دردمند. فردوسی. همی گفت زار ای سوار دلیر کز او بیشه بگذاشتی ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زار مردن ؛ مردن بزاری : چون آتش زرد است و سیه سار ولیکن این ز آب شود زنده و آتش بمرد زار. ناصرخسرو.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زار نالیدن ؛ بزاری ، از روی عجز یا بشدت و سوز ناله کردن : بدان زهر تریاک ناید بکار ز هرمز بیزدان بنالید زار. فردوسی. بنالد همی پیش گل ، زار بلبل که ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زار سوختن ؛ سوختن توأم با زجر و سختی : همچون بنفشه کز تف آتش بریخت خون زان زلف چون بنفشه دل من بسوخت زار. خاقانی.

پیشنهاد
٠

زار کشتن یا کشته شدن ؛ کسی را بزاری و عجز کشتن یا خود به زبونی و عجز کشته شدن : مردمان که از مدینه گریخته بودند پیش او گرد آمدند و او را صفت کردند که ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زار گریستن ؛ بزاری گریستن : درخش ار نخندد بگاه بهار همانا نگرید چنین ابر، زار. ابوشکور بلخی. همه یکسره زار بگریستند بدان شوربختی همی زیستند. فردوس ...

پیشنهاد
٠

به زاد برآمده ؛ پیر. سالخورده : سوده زنی بود بزاد برآمده. . . ( ترجمه طبری بلعمی ) . زنی بزاد برآمده ام و مرا به محمددادی و مقصودی نیست. ( ترجمه طبری ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دیرینه زاد ؛ معمر. سالخورد. سالخورده : جهاندیده پیر دیرینه زاد جوان را یکی پند پیرانه داد. سعدی ( بوستان ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شربت ریواس ؛ شربتی که با عصاره ریواس تهیه کنند. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریواس دردادن ؛ فریب دادن. گول زدن : گناه کردن هر خس بدان همی نرسد که عذر خواهد و خواهد که دردهد ریواس. سیدحسن غزنوی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریو و رنگ ؛ مکر و فریب. حیله و نیرنگ : اهل ثنا و مدحت ارباب نظم و نثر مطلق تویی و نیست در این باب ریو و رنگ. سوزنی. در بحر مدحت تو چو زورق روان کنم ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریم ور ؛ صاحب ریم. ریمناک : الاغثاث ؛ ریم ور شدن. ( المصادر زوزنی ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریم گوش ؛ چرک گوش. ( ناظم الاطباء ) . سملاخ. سملوخ. صملاخ. وسخ اذن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریم کردن ؛ چرک کردن. ( ناظم الاطباء ) : بباید دانست که حال خداوند تب اندر تب هم حال عضوی باشد که در وی آماس بود که پخته خواهد شد و ریم خواهد کرد همچن ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریم خورده ؛ چرکین. ریمناک. جامه ریم گرفته. جامه آلوده به ریم : به آب دیده بشوییم نامه عصیان که هست نامه عصیان چو ریم خورده ثیاب. سوزنی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریم دوزخ ؛ غساق. غسلین. ( یادداشت دهخدا ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریگ فرب ؛ نام رود و ریگستانی بوده است : مر او را به ریگ فرب در بیافت رکابش گران کرد و اندر شتافت. فردوسی. رسیدم از ایران به ریگ فرب سه جنگ گران کرد ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریگ هبیر ؛ اندر بیابان بادیه یک ریگ است از کران دریا بردارداز حدود بحرین و پهنای او جای هست که دو منزل است وجای هست که چهار منزل است و درازای او بیست ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریگ آموی ؛ ظاهراً همان ریگ فرب است. ( یادداشت مؤلف ) . لسترنج گوید: آمل در قرون وسطی معروف بود به آمویه و از آن پس معروف شد به چهارجوی و هنوز به همی ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریگ احقاف ؛ ریگی است اندر جنوب بیابان بادیه از گرد شهرهای حضرموت برآید بر کرانه دریا. ( حدود العالم ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریگ جفار ؛ ریگی است اندر حدود مصر، شرق او از عسقلان تا به بحیرةالمیت و جنوب وی و مغرب وی هر دو ناحیت فسطاط است و شمالی وی از بحیره تفلیس تا به عسقلان ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریگ مکی ؛ حجر مکی : از این ناحیت [ عربستان ] خرما خیزد از هرگونه و ادیم وریگ مکی و سنگ فسان. ( حدودالعالم ) . در ذهب دادنش به سائل خویش زر مصری ز ری ...

پیشنهاد
٠

مثل ریگ پول خرج کردن ؛ پول فراوان و بی حساب خرج کردن.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریگ زرگری ؛ خاک کوره زرگری که آن را به هفتاد آب شویند و خرده ای از آن بدست آرند. ( آنندراج ) : بس که دارد حب دنیا بعد مردن خاک تو گر نگردد بوته خواهد ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریگ مال کردن ؛ شستن با مالیدن به آب و ریگ با هم. ( یادداشت دهخدا ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریگ مالی ؛ ریگ مال کردن. ( یادداشت مؤلف ) . رجوع به ترکیب ریگ مال کردن شود.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریگ روان ، روان ریگ ؛ ریگ متحرک. ( از برهان ) ( از ناظم الاطباء ) . مجموعه ریگ که در بیابانها به سبب وزش باد از سویی به سویی حرکت می کندو پشته هایی ا ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریگ ریزه ؛ شن های بسیار خرد و ریز. ماسه : وانگه این بند برآورد از معجون صهروج و ریگ ریزه. ( فارسنامه ابن بلخی ص 151 ) .

پیشنهاد
٠

ریگ در کفش یا موزه کسی افتادن ؛ به اضطراب و خارخار یا بیم و هراس دچار شدن. ( یادداشت مؤلف ) : حذر آنگه کنی که درفتدت ریگ در کفش و کیک در شلوار. سنا ...

پیشنهاد
٠

ریگ به کفش یا در کفش داشتن ؛ مقصودی نهانی در صورت و ظاهر کاری داشتن. ( امثال و حکم دهخدا ) : اگر ریگی به کفش خود نداری چرا بایست شیطان آفریدن. ناصرخ ...

پیشنهاد
٠

ریگ به کفش یا در کفش داشتن ؛ مقصودی نهانی در صورت و ظاهر کاری داشتن. ( امثال و حکم دهخدا ) : اگر ریگی به کفش خود نداری چرا بایست شیطان آفریدن. ناصرخ ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریگ پیمودن ؛ پیمانه کردن ریگ. سنجیدن و کشیدن و وزن کردن ریگ : در کارهای دینی و دنیایی جز همچنان مباش که بنمایی زنهار تا به سیرت طراران ارزن نموده ریگ ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریع دادن ؛ افزون شدن. گوالش یافتن. فزون گشتن. ثمر دادن : تخم از من گیر تا ریعی دهد با پَرِ من پر که تیر آن سو جهد. مولوی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریش آمدن دل ؛ مجروح شدن دل. به مجاز نگران و مضطرب شدن : چو باز آن چنان کار پیش آمدش دل از بیم سهراب ریش آمدش. فردوسی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریش دل ؛ دل ریش. آزرده خاطر.