پیشنهاد‌های علی باقری (٢٨,٩١٤)

بازدید
٤,٦٤٣
پیشنهاد
٠

قدح به دست گرفتن ؛ ساقی شدن یا قصد نوشیدن شراب کردن : یارم چو قدح به دست گیرد بازار بتان شکست گیرد. حافظ.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

قرض گرفتن ؛ قرض کردن. وام گرفتن.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قرار گرفتن ؛ تمکن یافتن. استقرار یافتن : هر آنکه مهر گلی در دلش قرار گرفت روا بود که تحمل کند جفای هزار. سعدی. چو سیلاب ریزان که در کوهسار نگیرد هم ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قدح گرفتن ؛ جام باده گرفتن. می نوشیدن :

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قدح گرفتن ؛ جام باده گرفتن. می نوشیدن : بدور لاله قدح گیر و بی ریا می باش. حافظ.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فروگرفتن ؛ تسلط یافتن. تسخیر کردن :. . . و قزوین که از آن پدرش بود فروگرفته. ( تاریخ بیهقی ) . و همه اطراف ممالک بیگانگان فروگرفته بودند و اسلام قوی ...

پیشنهاد
١

فراهم گرفتن خود را ؛ خود را جمع کردن : و هرچند کوشید و خویشتن را فراهم گرفت چشم از وی [طغرل ] بازنتوانست داشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 253 ) .

پیشنهاد
٠

فراهم گرفتن اطراف چیزی را ؛ دست بازداشتن از آن : سلطان اگرچه بر استخلاص و استصفای آن نواحی عازم بود ولی به حکم مصلحت وقت و نیت غزوی که کرده بود اطراف ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

عید گرفتن ؛ جشن گرفتن. رجوع به همین مدخل شود.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

فال گرفتن ؛ گشادن فال. ( آنندراج ) . فال زدن : مشتری دیدار صدری ناصرالدین زان قبیل تا به رویت فال گیرد شد به جانت مشتری. سوزنی. فال دیدار چون گرفت ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

عصاره گرفتن ؛ شیره چیزی را کشیدن. فشار دادن و کوفتن چیزی را تا شیره آن درآید.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

عیب گرفتن ؛ عیب جستن. زشتی های کسی را برشمردن : دوستان عیب مگیرید و ملامت مکنید کین حدیثی است که از وی نتوان بازآمد. سعدی. چو دشوارت آمد ز دشمن سخن ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

عرق گرفتن ؛ عرق کشیدن. - || خسته کردن : عرقم را گرفت ، مرا خسته کرد.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

عصا در گرفتن ؛ عصا و مانند آن در کسی گرفتن. پیاپی او را بدان زدن : پس عصای او را [ محرفه ] بگرفت و او را به مسجد برد و عثمان نماز می کرد. گفت اینک نع ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

عزا گرفتن ؛ عزا بر پا داشتن. مجلس سوگواری نهادن.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

عاریه گرفتن ؛ چیزی را برای مدتی به امانت ستدن.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

عبرت گرفتن ؛ پند پذیرفتن. متنبه شدن : تا دیگران نصیحت پذیرند و عبرت گیرند. ( گلستان ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

طاعون گرفتن ؛ مبتلا به مرض طاعون شدن.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

طهارت گرفتن ؛ پاک کردن اسافل اعضا از پلیدی. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

طلاق گرفتن ؛ رها کردن زن. ازدواج را بهم زدن.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صیقل گرفتن ؛ صیقل پذیرفتن. سوهان خوردن. قابل جلا بودن. درخور صیقل بودن : پیاپی بیفشان از آیینه گرد که صیقل نگیرد چو زنگار خورد. سعدی ( بوستان ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

شمار گرفتن ؛ شماره کردن : یکی نامه با هدیه شهریار که آن را نشاید گرفتن شمار. فردوسی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شکست گرفتن ؛ از قدرت و از رونق افتادن : یارم چو قدح بدست گیرد بازار بتان شکست گیرد. حافظ.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

شتاب گرفتن ؛ سرعت. تند رفتن.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سهل گرفتن ؛ آسان شمردن. آسان گرفتن. بر خود هموار داشتن : به کم خوردن چو عادت شد کسی را چو سختی پیشش آید سهل گیرد. سعدی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سکونت گرفتن ؛ آرامش یافتن. ساکن شدن : چو گردنده گشت آنچه بالا دوید سکونت گرفت آنچه زیر آرمید. نظامی. - || درجائی منزل کردن. مسکن کردن. مأوی کردن.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سیاهه گرفتن ؛ صورت برداشتن. اقلام و چیزی را در دفتری یا کاغذی نوشتن.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شاهد گرفتن ؛ گواه گرفتن. کسانی را بگواهی آوردن. بگواهی برگزیدن.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سست گرفتن ؛ تواضع کردن. فروتنی کردن. نرمی کردن. مدارا : بگفتن درشتی مکن بر امیر چو بینی که سختی کند سست گیر. سعدی ( بوستان ) .

پیشنهاد
٠

سر خویش گرفتن ؛ به کار خود مشغول و سرگرم شدن : سر خویش گیرم بمانم بجای بزرگی نباشد نه مردی و رای. فردوسی. سعدیا گر نتوانی که کم خود گیری سر خود گیر ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سرباز گرفتن ؛ بخدمت سربازی بردن.

پیشنهاد
٠

سرپا گرفتن بچه را ؛ نگاه داشتن او را در بغل تا پیشاب کند.

پیشنهاد
٠

سر زانو گرفتن ؛ سر زانو نهادن : ملوک را نشاید که کاغذ بر سر زانو گیرند و دبیروار نشینند تا چیزی نویسند. ( نوروزنامه ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ساغر گرفتن ؛ قدح گرفتن. پیاله گرفتن. - || مجازاً بمعنی شراب نوشیدن : کجاست ساقی مهروی من که از سر مهر چو چشم مست خودش ساغرگران گیرد. حافظ. نصیحت گو ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سال گرفتن ؛ مجلس جشن یا سوگواری برپا ساختن پس از یکسال.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زور گرفتن ؛ قوت و قدرت کسب کردن.

پیشنهاد
٠

زهر چشم گرفتن ؛ ترساندن کسی را.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- زن گرفتن ؛ ازدواج کردن.

پیشنهاد
٠

سرشاخ از کسی گرفتن ؛ او را بعملی یا گفتاری مرعوب کردن.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زبان گرفتن ؛ گنگ شدن. لال شدن. قادر به تکلم نبودن : چنان دان که فردا در آن داوری نگیرد زبانت به عذرآوری. نظامی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زبون گرفتن ؛ خوار شمردن.

پیشنهاد
٠

راه کسی را گرفتن ؛ پیروی کردن او را. اطاعت نمودن او : چو سالار راه خداوند خویش نگیرد ز دانش بد آیدش پیش. فردوسی. راهشان یوز گرفته ست و ندارند خبر ز ...

پیشنهاد
٠

راه چیزی بر کسی یا جائی گرفتن ؛ بستن. استوار ساختن. مانع شدن : و راه آب بر حسین [ بن علی علیه السلام ] بگرفتند. . . و از آنجا بسته بکشتند. ( تاریخ سی ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راه گرفتن ؛ جاری شدن. روان شدن : آب از کشت زار بیرون می آمد و راه میگرفت. ( نوروزنامه ) . - || گزیدن و انتخاب کردن : هر که به تأدیب دنیا راه صواب ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راه برگرفتن ؛ به راهی رفتن. برگزیدن راهی را و پیمودن آن : با جماعتی اندک سوار مجرد بیک اسب فرات عبره کردند و راه بیابان برگرفتند. ( فارسنامه ابن البل ...

پیشنهاد
٠

راه جایی گرفتن ؛ طی کردن آن. به راه رفتن. پیمودن راه : بدو گفت کاکنون ره خانه گیر بیاسای با مردم دلپذیر. فردوسی. بدیشان چنین گفت کز دل کنون بباید گ ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دوست گرفتن ؛ دوست گزیدن. به دوستی انتخاب کردن : گیرند مردم دوستان نامهربان و مهربان هر روز خاطر با یکی ما خود یکی داریم و بس. سعدی. - || مهر ورزید ...

پیشنهاد
٠

راه بر کسی گرفتن ؛ مسدود کردن آن : و راهها از چپ و راست بگرفت. ( تاریخ بیهقی ) . - || ممانعت کردن. بازداشتن. متوقف کردن : که تا من شوم بر پی این سپ ...

پیشنهاد
٠

دنبال گرفتن کاری را ؛ در پی آن رفتن. بدان پرداختن : بنشینم و صبر پیش گیرم دنباله کار خویش گیرم. سعدی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دَور گرفتن ؛ بدور افتادن. به چرخ افتادن گردونه و چرخ و غیره. - || مجازاً در عرف عامه ، پی درپی سخن گفتن.