پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٢٧٠)
زمین زمستانی ؛ ملکی که فقط در موسم زمستان ثمر و حاصل دهد. ( ناظم الاطباء ) .
زمین توفیر ؛ ملکی که اجاره دهند و بر اجاره سابق وی بیفزایند. ( ناظم الاطباء ) .
زمین جلی ؛ به اصطلاح هندی ملکی که فقط در موسم باران زراعت می شود. ( ناظم الاطباء ) .
زمین چاهی ؛ ملکی که از آب چاه مشروب می گردد. ( ناظم الاطباء ) .
زمین آچار ؛ زمین شکسته وناهموار. ( آنندراج ) .
زمین افتاده ؛ ملکی که از مدتی بایر شده باشد. ( ناظم الاطباء ) .
زمین تابستانی ؛ ملکی که در موسم تابستان ثمر و حاصل دهد. ( ناظم الاطباء ) .
زمین وار ؛ مانند زمین : از این نه گاو پشت آدمیخوار بنه بر پشت گاو افکن زمین وار. نظامی. - || کنایه از ناچیز و پست و حقیر و بی منزلت : زمین وارم ره ...
زمین و زمینی ؛ کنایه از پست و فروتن و خاضع. ( گنجینه گنجوی ص 282 ) . رجوع به زمینی شود. - امثال : زمین ترکید پیدا شد سرخر. ( آنندراج ) . این مثل را ...
زمین آبادان ؛ ریف. ( دهار ) . زمین آباد و پر سبزه و آبگاه.
زمین نشین ؛ کنایه از ساکن. بی حرکت : گردد فلک ز حیرت حالش زمین نشین گردد زمین ز سرعت رقصش فلک خرام. خاقانی.
زمین نشینی ؛ خاک نشینی. ( آنندراج ) : بوی فلک از کمال نشنید هرچند به قطب خویش پیچید دارد ز برای قطب بینی امروز سر زمین نشینی. واله هروی ( از آنندراج ...
زمین نیکو ؛ خاک خوب. ( ناظم الاطباء ) .
زمین ماندن کاری یا چیزی یا کسی ؛ به مشکلی سخت روبرو شدن. با بی علاقگی و عدم توجه مردم مواجه شدن ، چنانکه گویند: دخترهای من به زمین نمانده است که بمثل ...
زمین ماندن کاری یا چیزی یا کسی ؛ به مشکلی سخت روبرو شدن. با بی علاقگی و عدم توجه مردم مواجه شدن ، چنانکه گویند: دخترهای من به زمین نمانده است که بمثل ...
زمین ماندن کاری یا چیزی یا کسی ؛ به مشکلی سخت روبرو شدن. با بی علاقگی و عدم توجه مردم مواجه شدن ، چنانکه گویند: دخترهای من به زمین نمانده است که بمثل ...
زمین مرده ؛ کنایه از زمینی است که در آن رستنیی نروید. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ) . زمین خشک که قابل زراعت نباشد و در آن رستن ...
زمین لرزش ؛ زمین لرزه. ( آنندراج ) : شد غم آبادم خراب از دل طپیدن عاقبت زین زمین لرزش ، شکست افتاد بر طاق دلم. سعید اشرف ( از آنندراج ) .
زمین کسی بودن ؛ کنایه از افتادگی و خضوع در مقال اوست : بدین آسمانی زمین توام ز چینم ولی دردچین توام. نظامی.
زمین کند ؛ صاحب منتهی الارب در ذیل قِرمِص آرد: خانه زمین کندو گو فراخ درون تنگ دهانه که مردم سرمازده در وی گرم شود و سرما دفع کند - انتهی. کنده در زم ...
زمین شوره ؛ زمین شور. زمینی پر از نمک و شوره. شوره زار. نمکزار : هر آنچه نستاید زمین شوره کسی که پر شکوفه و گل باغ بیند و بستان. فرخی. بی هیچ خیر و ...
زمین شور ؛ مقابل زمین نیکو. ( آنندراج ) . زمین شوره ناک. سبخة. زمینی که نمک آن فراوان باشد و غالب رستنی ها در آن نروید : زمین شور سنبل برنیارد در او ...
زمین فرسای ؛ زمین سای. زمین ساینده. که چهره و جبین بر خاک ساید اظهار بندگی را : آسمان در بوس و سجده بر درش از لب و چهره زمین فرسای باد. خاقانی
زمین سیلاب گیر ؛ کنایه از زمین پست که آب در آن جمع شود. ( آنندراج ) .
زمین شکافتن ؛ بمعنی زمین دریدن. ( آنندراج ) .
زمین سنب ؛ که زمین را سوراخ کند. سنبنده زمین. رجوع به ترکیب بعد شود.
زمین سنبه ؛ آبدزدک. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . - || سوراخ کننده زمین. ( ناظم الاطباء ) : صهیل زمین سنبه تازیان به ماهی رسانده زمین را زیان. نظا ...
- زمین سایه شدن ؛ یعنی تواضع و فروتنی. ( فرهنگ رشیدی ) : خرامان رفت با جان پرامید زمین سایه شده درپیش خورشید. خسرو ( از فرهنگ رشیدی ) . رجوع به ترک ...
زمین سایه شده ؛ کنایه از متواضع و فروتن شده . ( بهار عجم ) ( آنندراج ) . رجوع به ترکیب قبل شود.
زمین زنده داشتن ؛ در شاهد زیر ظاهراً کنایه از آباد کردن زمین است : زمین زنده دار آسمان زنده کن جهان گیر دشمن پراکنده کن. نظامی.
زمین سا ؛ ساینده بر زمین. - || در صفت جبین و سر کنایه از متواضع و افتاده است : نوای باربد لحن نکیسا جبین زهره را کرده زمین سا. نظامی. رجوع به ماد ...
زمین سای ؛ چیزی که تا بزمین برسد از جهت بلندی چون زلف زمین سای. ( بهار عجم ) ( آنندراج ) : ز مژگان قدسیان را رخنه ها افکند در ایمان ز دل روی زمین شد ...
زمین تاب ؛ آنچه زمین گرم کند، چون : ریگ زمین تاب. ( آنندراج ) . تابنده و گرم کننده. ( ناظم الاطباء ) : چنان ریگ گرمش زمین تاب بود که نعل تکاور در او ...
زمین خراشیدن ؛ حالتی است که در وقت خجالت رو میدهد. ( آنندراج ) : مه نو، به ناخن زمین می خراشد ز شرم دو ابروی همچون هلالش. صائب ( از آنندراج ) .
زمین بی گیاه ؛ جُرْز. فِل. اَجرَد. جَردَة. عراد. ارض مهصاء. مَعق. ارض معطاء. سُبرور. ( منتهی الارب ) . زمین بی نبات ، جَرَد. اَجرَد. رجوع به همین متر ...
زمین پست ؛ زمین گود. غار. غائط. طأطاء. غور. تلعه. طعطع. مأوة. زهق. رجوع به مترادفات این کلمه شود.
زمین اندا ؛ کاهگل سازنده. کاهگل مال : روی خاک آلوده من چون کاه بر دیوار حبس ازرخم کهگل کند اشک زمین اندای من. خاقانی.
زمین به دندان گرفتن ؛ اظهار عجز و فروتنی. ( آنندراج ) . اظهار عجز و فروتنی کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) . اظهار ضعف و عجز و ناتوانی و فروتنی کردن. ( نا ...
زمین بسر کشیدن ؛ در آنندراج و بهار عجم این کلمه بدون معنی رها شده و بیتی از فرخی شاهد آن آمده که کنایه از نهایت تواضع و فروتنی کردن است : بساط دولت ا ...
زمین از دور بوسیدن ؛ کنایه از نهایت ادب. ( آنندراج ) .
زمین از زیر پای کشیدن ؛ کنایه از آن است که دیوانگان را به بازی بازی بترسانند. ( برهان ) . دیوانگان را به بازی بازی ترساندن. ( فرهنگ فارسی معین ) . به ...
پشت کسی را به زمین آوردن ؛ شکست دادن او و تسلیم کردن او.
پشت کسی به زمین آمدن ؛ شکست خوردن او.
زمستانگه ؛ زمستانگاه : چوهلاکو به مراغه به زمستانگه شد برد تقدیر ازل نوبت عمرش آخر. ( از جامع التواریخ رشیدی ) .
زمستانخانه ؛ خانه زمستانی. خانه ای که مخصوص زمستان ساخته باشند. تا بخانه : امیر را در این زمستانخانه ، خالی با منصور یافتم و آغاجی بر در خانه. ( تاری ...
زمستانخانه ؛ خانه زمستانی. خانه ای که مخصوص زمستان ساخته باشند. تا بخانه : امیر را در این زمستانخانه ، خالی با منصور یافتم و آغاجی بر در خانه. ( تاری ...
زمستانگاه ؛ محل اقامت زمستانی. قشلاق. ( فرهنگ فارسی معین ) . گرمسیر. زمستانگه : به حوالی. . . که زمستانگاه آنجا بود. ( جامع التواریخ رشیدی ) .
زمزمه ناک ؛ آنکه زمزمه می کند و سرود می گوید. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به زمزم و معنی بعد شود. || کلماتی که مغان در محل ستایش و مناجات به باری تعالی ...
زمزمه پرداز ؛ زمزمه پیرای. زمزمه سنج. سرودگوی. ( ناظم الاطباء ) .
زمزمه سنج ؛ زمزمه ناک. از عالم سخن سنج و طربناک. ( آنندراج ) : دور از تو بس که زمزمه سنج مصیبتم از موج گریه شد گل بحری غبارما. شفیع اثر ( از آنندراج ...