پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٢٧٠)

بازدید
٢٥,٨٢٥
تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زعیم القوم ؛ وکیل و کسی که از جانب آنها سخن گوید. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زعیم الجیش ؛ بزرگ و پیشوای سپاه : دی زعیم الجیش بودی ای لعین واین زمان ناچیز و نامرد و مهین. مولوی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زشت و زیبا ؛ بدگل و خوشگل. ( فرهنگ فارسی معین ) . - || ( اصطلاح فن بدیع ) شعری که یک مصراع آن شامل مدح و مصراع دیگرش شامل ذم باشد. ( فرهنگ فارسی مع ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زره موی ؛ جعدآن. شکن آن. ( یادداشت ایضاً ) . رجوع به تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان ج 1 ص 140 شود.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زره آب ؛ موجهای خفیف آن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زره دامن ؛ دامن زره. ( از فهرست ولف ) : پیاده شد آن مرد پرخاشخر زره دامنش را بزد بر کمر. فردوسی. زره دامنش را بزد بر کمر پیاده برآمد بر آن کوه بر. ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زره داوودی ؛ زره منسوب به داود، زره عالی. زرهی محکم که تیر و شمشیر در آن کارگر نباشد : خاسته از مرغزار غلغل تیم وعدی درشده آب کبود در زره داوودی. من ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زرگر چرخ ؛ کنایه از آفتاب است. ( برهان ) ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ) . || کتاب نحمیا 3:8 و 32 و کتاب اشعیا 40:19 و 41:7 و 46:6 و اصلاً مقصود از ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زرق و برق ؛ جلوه ظاهری. جلا و شفافی. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زردآلو غوله ؛ زردآلو غوره. زردآلوی نارس. اخکوک. ( فرهنگ فارسی معین ) .

پیشنهاد
٠

زردآلوی پیش رس ؛ گونه ای از زردآلو که دارای میوه ریزه و نامرغوب است و میوه اش زودتر می رسد. ( فرهنگ فارسی معین ) .

پیشنهاد
٠

زردآلوی شکرپاره ؛ گونه ای زردآلو که میوه اش بسیار شیرین ، درشت و معطر و در خراسان فراوان است. ( فرهنگ فارسی معین ) .

پیشنهاد
٠

روی و رخ و رخسار زرد ؛ از علائم حسد و رنج : ز مریم همی بود شیرین بدرد همیشه ز رشکش دو رخساره زرد. فردوسی. - || از علائم ترس و نگرانی : لب موبدان خ ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- زردآلو انک ؛ گونه ای زردآلو که میوه اش نامرغوب و دارای هسته تلخ و ریزتر از انواع دیگر است. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آب زرد ؛ اشک خون آلود. سرشکی دردآلود و آمیخته به خون. اشک تلخ. اشک خونابه گون. زردابه : همی گفت با لب پر از باد سرد فروریخت از دیدگان آب زرد. فردوسی ...

پیشنهاد
٠

قَالَ لَهُ مُوسَیٰ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَیٰ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا ترجمه : قَالَ لَهُ مُوسَیٰ موسی به او ( خضر ) گفت :هَلْ أَتَّبِع ...

پیشنهاد
٠

فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا ترجمه : فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا پ ...

پیشنهاد
٠

زر پیش زر می رود. ( آنندراج ) ، نظیر: روغن روی روغن می رود، بلغور خشک ماند.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زر زر کشد. ( امثال و حکم دهخدا ) ؛ کنایه از آن است که مال و ثروت بیشتر نصیب ثروتمندان می شود. زر دادن و دردسر خریدن ، نظیر: تره خریدم قاتق نانم بشود ...

پیشنهاد
٠

زر فکندن و پشیز گرفتن ، نظیر: خر دادن و خیار ستدن. کلند به امید سوزن گم کردن. ده فروختن و در دیه دیگری کدخدا شدن. ( از امثال و حکم ج 2 ص 905 ) .

پیشنهاد
٠

زر ازمعدن به کان کندن برآید ، نظیر: مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد. رجوع به امثال و حکم دهخدا ( از تو حرکت. . . ) شود.

پیشنهاد
٠

زر بر سر پولاد نهی نرم شود. ( آنندراج ) ؛ کنایه از آن است که زر قویترین راه حل مشکلات است و سخت ترین کسان را تسلیم می سازد. رجوع به ای زر تو خدا. . . ...

پیشنهاد
٠

زر به جهنم برد ، نظیر: زر به کشتن دهد. کنایه از پایان زشت حرص و گردآوری زر و مال است. زر پاک از محک نمی ترسد ، نظیر: زر پاک از محک چه دارد باک. زر خ ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- زر و سیم ؛ طلا ونقره. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) . - || دینار و درهم. ( فرهنگ فارسی معین ) . پول و ثروت : زر و سیم و آنچه آورده بودند ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زر و زیور ؛ تجمل. طلا و سنگهای گرانبها که بر سر و دست و سینه و گردن آویزند تجمل و زینت را. آنچه از طلا و احجار کریمه که آرایش و زینت را بکار آید : سف ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

غلام زر ؛ غلام به زر خریده. زرخرید. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : کدام شمس بود، شمس زرگر آنکه بود غلام زر بر او شمس آسمان بلند. سوزنی ( یادداشت ای ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زر نثار ؛ زری که در عید یا عروسی یا دیگر مراسم در میان مردم می افشاندند. سکه های طلای افشانده و پراکنده : نکنم زر طلب که طالب زر همچو زر نثار پی سپرا ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زر نرگس ؛ به اضافت تشبیهی و به اعتبار زردی و سفیدی رگهای آن. ( بهار عجم ) ( آنندراج ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زر نشابوری ؛ در دو شاهد زیر ظاهراً نوعی از طلای بی آمیغ و پاک بوده است : زر نشابوری ، هزارهزار دینار. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 468 ) . اطلس رومی عبا، ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زر و زور ؛ ثروت و قدرت. ثروت. تمول. پول و توانایی : می گفتم از سخن زر و زوری به کف کنم امید زر و زور مرا زیر و زار کرد. خاقانی. رجوع به زور شود.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

زر ناب ؛طلای خالص. طلای بی غش : خوش خوش این گنده پیر بیرون کرد از دهان تو درهای خوشاب وآن نقاب عقیق رنگ ترا کرد خوش خوش به زر ناب خضاب. ناصرخسرو ( د ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زر مغشوش ؛ زر ناخالص. طلای غش دار : بادیه بوته ست ما چون زر مغشوشیم راست چون بپالودیم از او خالص چو زر کان شدیم. سنائی. رجوع به تذکرة الملوک چ 2 ص ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زر ناخنی ؛ زری را گویند بغایت خالص که چون ناخن بر آن نهاده زور کنند، فرورود. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از فرهنگ فارسی معین ) ( از ناظم الاطباء ) : دیده ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زر مصر ؛ زر خالص در ملک مغرب کانی است که زر بهتر از آن حاصل نمیشود. چون مصربه ملک مغرب قرب دارد بیشتر از مغرب به مصر فروخته میشود، لهذا زر مذکور را ب ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زر مصری ؛ زر خالص. ( آنندراج ) ( شرفنامه منیری ) . زر خالص تمام عیار. ( ناظم الاطباء ) . زر شش سری. ( مجموعه مترادفات ) : ز من مصر باید نه زر خواستن ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زر مغربی ؛ کنایه از زر خالص باشد. ( برهان ) . زر خالص ، چه در ملک مغرب کانی است که از آنجا زر بهتر حاصل می شود. ( غیاث اللغات ) . زر خالص. ( فرهنگ رش ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زر مشت افشار ؛ زری بود که چون کسری ̍ بدست بیفشردی نرم شدی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 159 ) . همان طلای دست افشار است که در خزانه پرویز بود و مانند موم ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زر کامل عیار ؛ زر خالص. ( آنندراج ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زر مذاب ؛ زر گداخته. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زر مسکوک ؛ پول طلا. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زر کانی ؛ زری که نو از کان برآورده باشند. ( آنندراج ) : دو چیز است کو را به بند اندرآرد یکی تیغ هندی یکی زر کانی . دقیقی. اگر نیستی کوه غزنی توانگر ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زر عیار ؛ مرادف زر طلا. ( آنندراج ) . طلای خالص. ( فرهنگ فارسی معین ) : چو مرد باشد بر کار و بخت باشد یار ز خاک تیره نماید به خلق زر عیار. ابوحنیفه ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زر طلی ؛ زر خالص. ( ناظم الاطباء ) . زر طلا : وجود مردم دانا مثال زر طلی است بهر کجا که رود قدر و قیمتش دانند. سعدی. آتش چو با عیار تو در نیستان فت ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زر صامت ؛ زر خاموش که همین طلا و نقره باشدو صامت مقابل ناطق ، چنانکه مال صامت ، زر و نقره است. و مال ناطق ، غلام و کنیز و اسب و فیل. ( غیاث اللغات ) ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زر صرف ؛ زر خالص. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زر طلا ؛ زر خالص. ( آنندراج ) . زر نرم اعلا که در تذهیب و طلاکاری بکار می برند. ( ناظم الاطباء ) . زر طلی. از: زر ( فارسی ) ، بمعنی ذهب ( فلز معروف ) ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زر شاو ؛ بمعنی زر خالص. ( غیاث اللغات ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زر شش سری ؛ زر خالص تمام عیار را گویند. ( برهان ) ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . زر خالص. ( جهانگیری ) ( غیاث اللغات ) . زر دهده ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زر شکسته ؛ زر کم عیار. ( آنندراج ) . رواج ساختگیهای روزگار نداشت زر شکسته دل بیش از این عیار نداشت. جلال اسیر ( از آنندراج ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زر سرخ ؛ طلا و اشرفی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . زر مسکوک و اشرفی. ( ناظم الاطباء ) : خموش حافظ وین نکته های چون زر سرخ نگاهدار که قلاب شهر صراف ا ...