پیشنهادهای علی باقری (٣٩,٦٨٦)
شاهد طغان چرخ ؛ کنایه از نیر اعظم است. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) .
شاهد مجلس ؛ معشوق و زیباروی محفل و مجلس.
شاهد زربفت پوش ؛ کنایه از آسمان است. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . - || کنایه از آفتاب. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . - || روز که در مقابل شب است. ...
شاهد زعفران ؛ بمعنی شاهد رخ زرد است که کنایه از آفتاب عالم آرا باشد. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) .
شاهد زعفرانی ؛ بمعنی شاهد رخ زرد است که کنایه از آفتاب عالم آرا باشد. ( برهان قاطع ) .
شاهد شاه فلک ؛ کنایه از خورشید جهان پیماست. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) .
- شاهد رخ زرد ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب است. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) .
- شاهد روحانی ؛ محبوب روحانی. مقابل معشوق جسمانی : با تو ترسم نکندشاهد روحانی روی کالتماس تو بجز راحت نفسانی نیست. سعدی.
شاهد روز ؛ بمعنی شاهد رخ زرد باشد که کنایه از آفتاب جهان تاب است. ( برهان قاطع ) ( از آنندراج ) : شاهد روز از نهان آمد برون خوانچه زر زآسمان آمد برون ...
شاهد لعمرک ؛ بمعنی شاهد فاستقم است و اشاره به حضرت رسالت پناه ( ص ) . ( شرفنامه منیری ) ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( فر ...
صلوةالشاهد ؛ نماز مغرب. ( منتهی الارب ) . از این جهت آن را شاهد خوانند که برای حاضر و مقیم و مسافر یکسان باشدو قصر نگردد. ( از اساس البلاغه زمخشری ) .
شاهد جان ؛ کنایه از مقصود جان باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) .
شاهد علم ؛ غلبه علم بردل. ( از تعریفات جرجانی ) .
شاهد وجد ؛ غلبه و جد و حال بر دل. ( از تعریفات جرجانی ) .
شاهد فاستقم ؛ اشاره بحضرت رسول صلی اﷲ علیه و آله و سلم است. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) .
شاهد عادل ؛ گواه که از نظر موازین شرعی شهادت وی پذیرفته شود.
شاهد عدل ؛ گواه بر حق. ( بهار عجم ) ( آنندراج ) : به این دقیقه دو مصرع دو شاهد عدل است که جز سخن نتواند شدن قرین سخن. محسن تأثیر ( از بهار عجم ) .
شاهد حق ؛ غلبه حق بر دل. ( از تعریفات جرجانی ) .
شاهدالحال ؛ گواه حاضر و ناظر : بر چنان فتحی که این شاه ملایک پیشه کرد هم ملایک شاهدالحالند و محضر ساختند. خاقانی.
شاهد قضیه بودن ؛ گواه و ناظر حادثه بودن. قضیه ای را مشاهده کردن. دیدن حادثه ای که واقع شده است.
شاهد امین ؛ آن کس که به امانت شهادت دهد و در گواه دادن امین باشد.
شاهد امین ؛ آن کس که به امانت شهادت دهد و در گواه دادن امین باشد. - ||. . . در آسمان ؛ کنایه از ماهتاب است که بر شب سلطنت راند و تاشب هست او نیز خو ...
شاهد بودن ؛ شاهد بر شی یا کسی بودن. بر وقوع امری یا چیزی ناظر بودن. حضور داشتن.
شاه قام ؛ آن است که کسی خود را در بازی شطرنج زبون بیند حریف را پی در پی کشت گوید و او را فرصت ندهد بازی دیگر کند و بازی قایم شود. ( برهان قاطع ) . بم ...
قام شاه ؛ خود را بلند کردن و بپا خواستن شاه شطرنج و عوض شدن جای او. ( دزی ج 1 ص 717 ) .
أعواد الشاه ؛ سواره های شطرنج. ( دزی ج 1 ص 717 ) .
شاه الرقعة ؛ شاه شطرنج. - || مجازاً بزرگ قوم. ( از یادداشت مؤلف ) .
شاه استاد ؛ استاد ماهر در هنرخود. ( از فرهنگ نظام ) .
شاه استادکار ؛ استاد ماهر در هنر خود. ( از فرهنگ نظام ) .
عبای شامی ؛ عبا که در شام بافند و از آنجا آورند.
- رفیعالشأن ؛ بلندپایه. بلندمرتبه. والامقام.
شامه سلولی ؛ سلولهای حیوانی از چهار قسمت : سیتوپلاسم و سانتروزوم و هسته و چهارمی شامه سلولی از غلظت طبقه بیرونی سیتوپلاسم نتیجه گشته است. پوسته بسیار ...
شامه گشنیدن ؛ در اغلب تخمها موقعی که اسپرماتوزوئیدی با سیتوپلاسم تماس پیدا کرد شامه مخصوصی که قبلاً وجود نداشت ظاهر میگردد که آن را بنام شامه گشنیدن ...
نسب شامخ ؛ شریف و عالی نسب. ( از اقرب الموارد ) .
جبال شامخات و شوامخ ؛ کوه های بلند. ( از منتهی الارب ) : عاقلان را در جهان جائی نماند جز که در کهسارهای شامخات. ناصرخسرو.
شام غربت ؛ طعام شب که بمفلسان و فقرا و مسافران بی نوا دهند. ( ناظم الاطباء ) .
شام کردن ؛ شام خوردن. ( ناظم الاطباء ) .
- نان شام ؛ طعام شب. غذای شب ، چه در تداول عامه نان را بمعنی مطلق طعام بکار برند و گویند رفتیم نان خوردیم یعنی غذا خوردیم و نان شام در اینجا بمعنی طع ...
بی شام خفتن ؛ غذای شب نخوردن : شوم است مرغ وام مر او را مگیر صید بی شام خفته به که چو از وام خورده شام. ناصرخسرو.
شام رمضانی ؛ افطار. طعامی که روزه را بدان گشایند : حضرت عزیزان را قدس اﷲ سره شام رمضانی سیزده جای طلبیده اند. ( انیس الطالبین ص 102 ) .
شام شب ؛ طعام شب. نان شب. غذای شب : هرگز غنی ندانی درویش و پادشه را او شام شب ندارد این اشتها ندارد. طاهر وحید ( از آنندراج ) .
شام دادن ؛ مقابل نهار دادن. طعام که شب هنگام دهند. طعام شب دادن. ( ناظم الاطباء ) : در فلانجا بمردم شام می دهند.
نماز شام ؛ نماز مغرب ، مقابل نماز خفتن و عشاء، نمازی که هنگام عشا خوانند : و این نماز را[ نماز فریضه را ] صلوة الوسطی خوانند بهر آنکه بمیان چهار نماز ...
شام خداوند ؛ در شب آن روزی که مسیح مصلوب شد با شاگردان خود در جایی فراهم شده فصح را با ایشان تناول فرمود از آن پس نان و شراب بدیشان داد و فرمود �مادا ...
به شام آوردن ؛ به پایان رساندن روز : به شام آورد روز عمر ما را امید وعده های بامدادت. خاقانی.
روز به شام آمدن ؛ کنایه از سپری شدن روز و فرارسیدن شب : روز عمرست به شام آمده و من چو شفق غرق خونم که شب غم بسحر می نرسد. خاقانی.
شام و سحر ؛ اول شب و بامداد. ( از ناظم الاطباء ) .
شامت بخیر ؛ این کلام را وقت شام بطریق تفأول با هم گویند از عالم شب بخیر. ( آنندراج از بهار عجم ) . - || کنایه از وداع ورخصت و بدین معنی از عالم شب ...
شال و قشو ؛ آلتی آهنین است مرکب از صفحه فلزین دسته دار که بر سطح آن صفحه چند رده فلز دندانه دار عمودی نصب شده باشد وچون آن صفحه را از سوی آن رده های ...
شال و قشو کردن ؛ بدن اسب را با شال و قشو پاک و تمیز کردن. گرد و موی زاید از تن ستور زدودن با کشیدن قشو و شال بر اندام وی. ( از یادداشت مؤلف ) .