پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
Psychic distance : فاصله روانی ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
psychological stori : رمان روانی ( روانشناختی ) ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
psychological novel : رمان روانی ( روانشناختی ) ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
Propaganda novel : رمان تبلیغی ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
Proletarian novel : رمان پرولتاریایی ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
projection : فرافکنی ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
problem novel : رمان انتقادی و اجتماعی ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
Political novel : رمان سیاسی ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
Point view: زاویه دید ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
Picaresque novel: رمان بیکارسک ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
Picaresque novel: رمان بیکارسک ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
Physical point of view: زاویه دید جسمانی ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
Personal point of view: زاویه دید شخصی ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
panorama: صحنه فراخ منظر ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
organic: عالی – ترکیبی و بنیانی ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
Omniscient point of view: زاویه دید دانای کل ، عقل کل ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
omniscient: دانای کل ، عقل کل ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
Objective point of view: زاویه دید عینی ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
کَمَکی ؛ اندکی. ( فرهنگ فارسی معین ) : کمکی حالش بهتر است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
کمک کاری ؛ مددکاری. عمل و حالت کمک کار. رجوع به ترکیب قبل شود.
کمک کار ؛ مددکننده. یاری کننده. یاری کننده در کار.
خواب و بیدار /xab - o - bidār/:صفت. در آستانه خواب یا بیداری دارای پرزهایی در دو جهت مخالف.
خواب گفتاری:/xābgoftari/:اسم. عمل یا پدیده سخن گفتن در خواب. به همین قیاس خواب گفتار ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
خواب زدا:/xābzeda/، ( - ها صفت ) دارای ویژگی یا توانایی از میان بردن خواب آلودگی یا احساس نیاز به خوابیدن. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاص ...
در خواب بودن: در حال خواب بودن ( ساعت ۱۰ هنوز در خواب بود ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
به خواب کسی آمدن: در جریان خواب در ذهن او مجسم شدن. ( ( دیشب مادرم به خوابم آمد. ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
به خواب رفتن: خوابیدن. ( سرانجام به خواب رفت ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
از خواب پریدن: به ناگهان و بر اثر رویدادی بیدار شدن ( از صدای زنگ از خواب پرید ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
از خواب پا شدن: بیدار شدن ( نصف شب از خواب پا شدم ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
خواب هفت پادشاه را دیدن:[کنایی] به خواب عمیق فرو رفتن ( دارد هفت پادشاه را هم خواب می بیند ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
خواب نداشتن: دچار بی خوابی بودن ( دو شب است از پا درد خواب ندارم. ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
خواب کسی ریختن:[ مجازی] نیاز شدید به خواب داشتن. ( دیشب نخوابیدم خوابم دارد می ریزد ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
خواب کسی تعبیر شدن:[ مجازی] پیشگویی او درست درآمدن ( بالاخره خوابت تعبیر شد و خان مرد ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
خواب رفتن: کاهش حساسیت دست یا پا بر اثر بی حرکت ماندن یا خستگی ( پایم خواب رفته ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
خواب به چشم کسی نرفتن یا نیامدن: نخوابیدن ( تا صبح خواب به چشمم نرفت ) . ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
خواب آوردن: حالت خواب ایجاد کردن ( ماست خواب می آورد ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
خواب آمدن: پیدا شدن نشانه های نیاز به خوابیدن ( خوابم می آید ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
خواب از سر یا چشم کسی پریدن: گرایش به خواب در او از میان رفتن ( دیگر خواب از سرم پرید و نتوانستم بخوابم ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر ...
خواب اصحاب کهف:[ کنایی] خواب بسیار سنگین و طولانی. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
خواب ابدی:[ کنایی]. مرگ ( به خواب ابدی فرو رفت. ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
به خنس و فنس افتادن: بی پول شدن، پول نداشتن و برای گذران زندگی در ماندن. به خنسی افتادن. ( آخرهای ماه پولم تمام می شد و به خنس و فنس می افتادم ) ( ...
خنزیر پنزر /xenzerpenzer/: اسم [گفتاری] اشیای گوناگون فرسوده شکسته از کار افتاده یا پاره. ( این خنزر را بریز دور، خودت را راحت کن. ) ( صدری افشار، ...
خنزر پنزری:/xenzerpenzeri/: اسم [گفتاری] کسی که خنزر و پنزر را گردآوری و خرید و فروش می کند. ( یک پیرمرد خزر پنزیری هر روز توی کوچه ما می پلکید. ) خ ...
خنده گرفتن: دستخوش خنده شدن. ( از حرفش خنده ام گرفت ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
خنده نخودی: خنده ای همراه با صداهای پیاپی آهسته. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
خنده زورکی: خنده نابه دلخواه و از روی اجبار. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
به خندق بلا سرازیر کردن:[ تعریض] خوردن ( همه را به خندق بلا سرازیر کردی ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
خنده سر دادن؛ با صدای بلند و به شدت خندیدن ( با دیدن من خنده سر داد. ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
خنازیر:/xanāzir /اسم. سل غده های لنفاوی گردن. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
خمیر ریش:/xamir ( e ) riš ، ها / اسم خمیر حاوی مواد صابونی و خوشبو کننده برای کمک به تراشیدن ریش. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )