پیشنهادهای علی باقری (٣٧,٥٣٤)
- به روی ( در روی ) افتادن یا درافتادن یا اندرافتادن ؛ مقابل ستان افتادن در خوابیدن. دمر خوابیدن. مکباً علی وجه. کبو. اکباب. انسداج. ( یادداشت مؤلف ...
به روی آمدن یا اندرآمدن ؛ به روی افتادن. بر زمین خوردن : ز در اندرآمد تکاور به روی. فردوسی.
به روی آمدن یا اندرآمدن ؛ به روی افتادن. بر زمین خوردن : ز در اندرآمد تکاور به روی. فردوسی.
اهرمن روی ؛ شیطان صفت.
بت روی ؛ زیباروی. که چون بت رخساری زیبا و آراسته دارد. رجوع به ماده بت روی شود.
بر روی یگدیگر بیرون آمدن ؛ بر خلاف و ضد یکدیگر برآمدن درجنگ. ( از ناظم الاطباء ) .
ارغوان روی ؛ گلروی. که رویی مثل ارغوان دارد. زیباروی : خوش بود عیش با شکردهنی ارغوان روی یاسمن بدنی. سعدی. و رجوع به ترکیب گلروی در ذیل همین ماده ش ...
انگبین روی ؛ که روی مطبوع و دلپسند دارد. و رجوع به انگبین روی شود.
رونویسی کردن ؛ سواد برداشتن. استنساخ کردن. نسخه برداشتن. ( یادداشت دهخدا ) .
رونویس کردن ؛ نسخه برگرفتن. از روی نوشته ای نوشتن.
رونق شباب ؛ اول جوانی. ( یادداشت مؤلف ) . جلوه و طراوت شباب : رونق عهد شباب است دگر بستان را می رسد مژده گل بلبل خوش الحان را. حافظ.
رونق یافتن ؛ حسن و تازگی وآب کار یافتن : از مدد باران فضل او رونق و طراوت یافت. ( سندبادنامه ص 114 ) . پیک جهانرو چو چرخ پیر جوان وش چو صبح یافته پی ...
رونق کسی رفتن ؛ ارجمندی و اعتبار و آبروی او رفتن : چون شاپور وهنی چنان بر قسطنطین ملک الروم افکند آب و رونق او برفت. ( فارسنامه ابن بلخی ص 69 ) .
رونق شکن ؛ که از رواج بیندازد. که روایی و رونق چیزی را بشکند : نسق تصنیف دکاکین آن رونق شکن رسته لؤلؤ خوشاب. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 54 ) .
رونق فزا، رونق افزا ؛ که بر رونق و رواج چیزی بیفزاید. که روایی چیزی را افزون کند : از مدح تو اشعار من رونق فزا در کار من دولت همیشه یار من با بخت بید ...
رونق گری ؛ از عالم جلوه گری. ( از آنندراج ) . جلوه بخشی : در این فصل از آب رونق گری شده کهربا غنچه جعفری. طغرا ( از آنندراج ) .
رونق پذیر ؛ پذیرای رونق. پیشرفت دارنده. رواج یافته. روا. رایج : فضل و هنر درساحت دولت او رونق پذیر و روا گرداناد و از کساد و ناروایی محفوظ و مصون دار ...
رونق چیزی را شکستن ؛سبق بردن از آن. برتری داشتن بدان. از رواج و اعتبار انداختن آن بسبب داشتن امتیاز و برتری بدان : رخ تو رونق قمر بشکست لب تو قیمت شک ...
رونق چیزی رفتن ؛ از رواج افتادن آن : رونق پالیز رفت اکنون که بلبل نیمشب برسر پالیزبان کمتر زند پالیزبان. ضمیری.
رونق از چیزی ربودن یا رونق چیزی را بردن ؛ نیکویی و روایی آن را از بین بردن. از رواج و رونق انداختن آن : بربود خزان ز باغ رونق بستد ز جهان جمال به ستم ...
رونق انگیز ؛ رواج بخش. رونق آور : به هر جایگه رونق انگیز کار بجز در شبستان و جزدر شکار. نظامی.
رونق انگیز کار بودن ؛ با نهایت کار بودن. ( آنندراج ) .
بی رونق ؛ بدون رواج. راکد. که رونق و رواج ندارد. کاسد : ببخشای کآنانکه مرد حقند خریدار بازار بی رونقند. سعدی
برونق ؛ بارونق. ( یادداشت مؤلف ) . روبراه. موفقیت آمیز : کارم ازجود او برونق شد هم خوهم تا شود برونق تر. سوزنی
رونق از چیزی ربودن یا رونق چیزی را بردن ؛ نیکویی و روایی آن را از بین بردن. از رواج و رونق انداختن آن : بربود خزان ز باغ رونق بستد ز جهان جمال به ستم ...
رونده کوه ؛ کنایه از اسب تیزرفتار درشت اندام است : رونده کوه را چون باد می راند به تک در باد را چون کوه می ماند. نظامی.
از رونق بردن کار کسی ؛ رواج او را بردن. آب کار آن را از بین بردن. از رونق انداختن : آنرا که در کار آورد کارش ز رونق چون برد کان کو بجان گوهر خرد حالی ...
روندگان آسمانی ؛ سیارگان. ( فرهنگ فارسی معین ) .
روندگان عالم ؛ کنایه از سبعه سیاره باشد که زحل ومشتری و مریخ و آفتاب و زهره و عطارد و ماه است. ( برهان ) . کنایه از سبعه سیاره باشد. ( آنندراج ) ( از ...
رومی و حبش ؛ رومی و زنگی. کنایه از خوشبخت و بدبخت : اصل آب نطفه اسپید است و خوش لیک عکس جان رومی و حبش. مولوی.
رومی و زنگی ؛ زنگی و رومی. رومی و هندی. کنایه از روز و شب. ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از برهان ) ( از شرفنامه منیری ) : تا پی ازین زنگی و رومی تر ...
رومی وش ؛کنایه از روشن و تابان : بیا ساقی آن می که رومی وش است به من ده که طبعم چو زنگی خوش است. نظامی.
رومی و هندو ؛ رومی و زنگی. کنایه از روز و شب. ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از برهان ) : فرمود به خاتون جهان از شب و از روز دو خادم چالاک لقب رومی و ...
قماش رومی ؛ پارچه رومی. پارچه بافت روم : مدح قماش رومی و حسن ثبات آن بر طاق جامه خانه قیصر نوشته اند. نظام قاری.
طاق رومی ؛ طاق به طول خشت. مقابل طاق ضربی که قطر آن قطر خشت است. ( یادداشت مؤلف ) . || کنایه از سفید است : این عجب تر که تو وقتی حبشی بودی رومیی خا ...
رومی طراز ؛ که زینت و سجاف رومی دارد : چو از نقش دیبای رومی طراز سر عیبه زینسان گشایند باز. نظامی.
رومی قبا ؛ که جامه رومی بر تن کند. که جامه سپید در بردارد : شاه رومی قبای چینی تاج جزیتش داده چین و روم خراج. نظامی.
رومی پرند ؛ پرند رومی. ابریشم که در روم بافته شده. ( ازیادداشت مؤلف ) . - || شمشیر. ( یادداشت مؤلف ) . تیغ رومی. شمشیر ساخت روم.
رومی پوش ؛ که از پارچه رومی لباس پوشد. که لباس رومی به تن کند : دخت سقلاب شاه نسرین نوش ترک چینی طراز رومی پوش. نظامی.
- رومی خطاب ؛ که به زبان رومی خطاب کند. که به رومی سخن گوید : خانه خدایش خداست لاجرمش نام هست شاه مربعنشین تازی رومی خطاب . خاقانی.
ماه رومی ؛ دوازده ماه زیر همان ماههای بابلی است و سریانیان از بابلیان گرفته اند و پیش ما به ماههای رومی مشهور شده است و ظاهراً سبب آن این است که ترکا ...
رومی سران ؛ کنایه از پهلوانان و سرداران رومی است : پس پشت ایشان ز رومی سران زره دار و مردان جنگ آوران. فردوسی.
رومی گروه ؛ گروه رومیان. سپاهیان روم : یکی حمله بردند ازآن سان که کوه بدرید از آواز رومی گروه. فردوسی.
رومی بچگان ؛ کنایه از اشک چشم. ( یادداشت مؤلف ) ( از ناظم الاطباء ) : خون گریم از دوهندوی چشم رومی بچگان روان ببینم. خاقانی. - || کنایه از گلهاست ...
رومی پرست ؛ پرستنده رومی. مراد فیلسوف هندی است که نظامی داستان مباحثات او را با اسکندر رومی آورده است : دگر باره هندوی رومی پرست برآورد پولاد هندی به ...
رومی کمر ؛ که کمر ساخت روم دارد : که رومی کمر شاه چینی کلاه نشست از بر گاه روزی پگاه. نظامی.
رومی نورد ؛ کنایه از آراسته و زیبا : که در باغ این نقش رومی نورد گل سرخ رویانم از خاک زرد. نظامی.
رومال سیاه ؛ چون پرده مشکین و پرده نیلوفری که بستن آن بر چشم آشوب گرفته معمول است. ( آنندراج ) : بست رومال سیه بر چشم آن آرام جان گشت آهویی درون خیمه ...
روم وزنگ ؛ کشور روم و مملکت زنگبار یا مردم آن دو. مجازاً، سپیدی و سیاهی : برآمیخته لشکر روم و زنگ سپید و سیه چون گراز دورنگ. نظامی.
سپاه روم ؛ کنایه از روز است : چو شاهنشاه صبح آمد بر اورنگ سپاه روم زد بر لشکر زنگ. نظامی. و رجوع به کتابهای تاریخی و جغرافیایی و فرهنگهای اعلام و م ...