پیشنهاد‌های علی باقری (٢٨,٩١٤)

بازدید
٤,٦٤٣
تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بار برگرفتن ؛ برداشتن بار. بلند کردن بار : بار برگیرید چون آمد عرج گفت حق لیس علی الاعرج حرج. مولوی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

انس گرفتن ؛ مأنوس شدن. مؤانست برگزیدن : مرغ مألوف که با خانه خدا انس گرفت گر بسنگش بزنی جای دگر می نرود. سعدی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اندر برگرفتن ؛ در آغوش کشیدن : کتایون قیصر که بد مادرش شب تیره بگرفت اندر برش. فردوسی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اندر گرفتن ؛شروع کردن. مشغول شدن : پدر زال را تنگ در بر گرفت شگفتی خروشیدن اندرگرفت. فردوسی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از سر گرفتن ؛ از نوشروع کردن. از آغاز و ابتدا شروع کردن : ازآن پیشه پشیمانی گرفتند سخنهایی که رفت از سر گرفتند. نظامی. چو نادانی پی دل برگرفتم خمار ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اندازه گرفتن ؛ سنجیدن. تقدیر کردن. تخمین زدن. قیاس کردن : بپرسید و گفتا چه دیدی شگفت کز آن برتر اندازه نتوان گرفت. فردوسی. گر از بازار عشق اندازه گ ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

احرام گرفتن ؛ احرام بستن. محرم شدن. با شرایط مذهبی خاص لباس احرام حج را در میقاتگاه به تن کردن : مردی نام او علأبن منبه احرام گرفت. ( تفسیر ابوالفتو ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

احوال گرفتن ؛ احوال پرسیدن. ( آنندراج ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- آفتاب گرفتن ؛ کسوف : ز آفتاب رخت ماه تاب میگیرد ز ماه طلعت تو آفتاب میگیرد. سلمان ساوجی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ارتفاع گرفتن ؛ بالارفتن چیزی در هوا. اوج گرفتن : و شعله آن آتش چندان ارتفاع گرفت که جمله آن شهر از آن شعله روشن شد. ( مجمل التواریخ والقصص ) . هواپیم ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آرام گرفتن ؛ آرمیدن. استراحت کردن. فرونشستن : آنانکه شب آرام نگیرند ز فکرت چون صبح پدید است که صاحب نفسانند. سعدی. چندانکه ملاطفت کردند آرام نگرفت. ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آسمان گرفتن ؛ در تداول عامه فراگرفتن ابر یا مه سراسر آسمان را.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- آب گرفته ؛ پرنم. پرآب : چشم چون خانه غوک آب گرفته همه سال لفج چون موزه خواجه حسن عیسی کرد. منجیک.

پیشنهاد
٠

آتش در چیزی گرفتن . آن را مشتعل ساختن : ز دلهای شوریده پیرامنش گرفت آتش شمع در دامنش. سعدی ( بوستان ) . آتش روی تو زین گونه که در خلق گرفت عجب از س ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آب گرفتن ؛ غرق شدن. - || در آب فرورفتن جزیره ای که مکان تو بود آب گرفت. - || تصاحب آب برای کشت. روانه کردن آب بسوی کشت : آبها در این ماه [ در ماه ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

هم صورت ؛ بسان. بمانند. همانند: فلان کس هم صورت دیو است.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نکوصورت ؛ خوب صورت. زیبا : هرکه بی سیرت خوبست نکوصورت جز همان صورت دیوار مپندارش. ناصرخسرو.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

هر آن صورت ؛ هر حال. هر کیفیت : بارها در دلم آمد که به اقلیمی دگر نقل کنم تا در هر آن صورت که زندگانی شود کسی را بر نیک و بد من اطلاع نباشد. ( گلستان ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شیطان صورت ؛ زشت. زشت صورت. بدقیافه. بدشکل. رجوع به صورت شود.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ملائک صورت ؛ آنکه صورت او در زیبائی چون صورت ملائکه باشد. زیباصورت. خوشگل. زیبا : از این مه پاره ای عابدفریبی ملایک صورتی طاووس زیبی. سعدی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زشت صورت ؛ بدشکل. نازیبا. بدقیافه. بی ریخت.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زیباصورت ؛خوشگل. زیبا : خواجه زمان نیکوسیرت ، زیباصورت. ( مجالس سعدی ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در این صورت ؛ در این حال. در این وضع. بنابراین. - || بر این فرض : در این صورت اگر تو هیچ حرف و صوت میخواهی مسلم شد که بی معلول نبود علتی تنها. ناص ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

در صورتی که ؛ اگر. چنانچه : در صورتی که بیاید قبول میکنم ؛ یعنی اگر بیاید.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در آن صورت ؛ با آن صورت. با آن شکل. با آن قیافه : بسا نفس خردمندان که در بند هوا ماند در آن صورت که عشق آید خردمندی کجا ماند. سعدی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خوب صورت ؛ زیباصورت. زیبا. خوشگل : خاتون خوب صورت پاکیزه روی را نقش و نگار خاتم فیروزه گو مباش. سعدی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بی صورت کردن ؛ با زنی یا امردی درآمیختن. عفت او راربودن.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بی صورتی ؛ فاحشگی. مخنثی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بدیع صورت ؛ زیباصورت. زیبا. خوشگل : لطیف جوهر و جانی غریب قامت و شکلی نظیف جامه و جسمی بدیع صورت و خونی. سعدی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بهشتی صورت ؛ آنکه صورت او در زیبائی چون صورت بهشتیان ماند. زیباصورت. زیبا : بهشتی صورتی در جوف محمل چو بجی کآفتابش در میانست. سعدی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بی صورت ؛ روسبی. فاحشه. مخنث. ملوط. آنکه عفت ندارد. رجوع به بی صورت کردن و بی صورتی در همین ماده شود.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اهل صورت ؛ آنانکه ظاهر را نگرند. آنکه بظاهر قضاوت کند. مقابل اهل معنی : ولی اهل صورت کجا پی برند که ارباب معنی به ملکی درند. سعدی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بدصورت ؛ بدشکل. بدقیافه. زشت. زشت صورت.

پیشنهاد
٠

از صورت بگردیدن ؛ مسخ گردیدن. مسخ شدن. تغییر قیافه یافتن.

پیشنهاد
٠

از صورت خواری شستن ؛ عزیز کردن و آراستن و زیب و زینت دادن. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آدم صورت ؛ بصورت آدمی. آنکه شکل او آدمی را ماند نه سیرت او : هرکه چون خر فتنه خواب و خور است گرچه آدم صورَتَست او هم خر است. ناصرخسرو.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ناتمامی ؛ نقصان : بدر تمام روزی در آفتاب رویت گربنگرد بیارد اقرار ناتمامی. سعدی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ناتمام ؛ ناقص. فاقد کمال. نابالغ. نابسنده : از طاعت تمام ، شود ای پسر ترا این جان ناتمام ، سرانجام کار، تام. ناصرخسرو. این دو چیزم بر گناه انگیختند ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

علی التمام ؛ بطور کامل. به تمامی. کلاً. تماماً : گر آنچه بر سر من می رود ز دست فراق علی التمام فرو خوانم ، الحدیث یطول. سعدی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تمامتر ؛ کاملتر. به حد اعلا. به حد کمال : و وی را باز گردانیده می آید با نواخت هرچه تمامتر. ( تاریخ بیهقی ) . علی میکائیل بر وی گذشت با ابهتی هرچه تم ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دین پاک ؛ دین درست و راست : و بت پرستی آغاز کردند مگر آنانکه از قوم موسی بنی اسرائیل بودند که بر دین پاک بودند. ( قصص الانبیاء ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

عشاء آخرت ، عشاء آخره ؛ نماز خفتن.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

اَثری ؛ منسوب به اَثر. اخباری. محدث. راوی. ( منتهی الارب ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رفتن ِ اثر ؛ محو شدن اثر. برطرف شدن اثر : جگرم خون شد و از دیده برون رفت و نرفت اثر داغ فراق تو هنوز از جگرم. سلمان ساوجی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اثر ماندن ؛ نشانه ماندن از کسی یا چیزی : اثر خواجه نخواهم که بماند بجهان خواجه خواهم که بماند بجهان در اثرا. ( از المعجم شمس قیس )

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اثر گذاشتن ؛ نشانه نهادن. علامت گذاشتن : ز آب تیغ اثر در گلوی ما بگذار ازین شراب نمی در سبوی ما بگذار. صائب.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اثر کردن ؛ تأثیر. کارگر شدن : بر من آن گفت بس اثر نکند که به تن آشنای حرمانم. مسعودسعد. عاقبت هم نکند ناله سلمان اثری کی کند کی ، مگر آن دم که نما ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اثر گرفتن ؛ تأثیر پذیرفتن : از موی تو ربوده نشان ملک و غالیه وز روی تو گرفته اثر ماه و آفتاب بنموده در ولی و عدو خلقش آن اثر کاندر قصب نموده گهر ماه ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اثر داشتن ؛ نشانه داشتن. علامت داشتن : بر سمن از مورچه داری نشان بر قمر از غالیه داری اثر. معزی. - || تأثیر. مؤثر بودن : ناله سینه مجروح اثرها د ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اثر بستن ؛ پیدا کردن اَثر : دل است اینکه از گریه ریزد شرر دل است اینکه بر ناله بندد اثر. ظهیری.