پیشنهادهای علی باقری (٣٧,٥٣٤)
به روی کار ؛ مقدمه. ( ناظم الاطباء ) . ابتدای کار. به ظاهر امر : من به روی کار بدیدم این قوم نوخاسته نخواهند گذاشت که از پدریان یک تن بماند. ( تاریخ ...
به روی کار ؛ مقدمه. ( ناظم الاطباء ) . ابتدای کار. به ظاهر امر : من به روی کار بدیدم این قوم نوخاسته نخواهند گذاشت که از پدریان یک تن بماند. ( تاریخ ...
- روی هم رفته ؛ مجموعاً. ( یادداشت مؤلف ) . من حیث المجموع. بر روی هم. جمعاً. ( فرهنگ لغات عامیانه ) .
روی کار آمدن ؛ صاحب شغل یا منصبی رسمی شدن. ( یادداشت مؤلف ) .
روی دل داشتن ؛ به امتلای معده مبتلا بودن. ( ناظم الاطباء ) .
روی پا بند نبودن ؛ پایش روی پایش بند نبودن. رجوع به همین ترکیب در ذیل پا شود. - || قرار و آرام نداشتن در اثر رسیدن شادی و خوشی فراوان : فلانی روی پ ...
روی چیزی ( به صورت اضافه ) ؛ بالای. فوق. ( یادداشت مؤلف ) . بالای. بر زبر. فوق : �کتاب را روی میز میگذاشت �. ( از فرهنگ فارسی دکترمعین ) .
روی کمان ؛ جای دورتر از آنجایی که کمان دارتیر اندازد. ( ناظم الا طباء
بر روی کار آوردن ؛ به ریاست و امارت رساندن. شغلی یا مقامی را بدو تفویض کردن : سیف الدوله محمود را با بیست هزار سوار ترتیب داد به بخارا فرستاد تا طوعا ...
روی داریه ریختن ؛ امری را بر ملا کردن. اسرار پنهانی یا معایب و نقایص کسی را آشکار کردن و او را در برابر کسان که پیششان رودربایستی دارد رسوا و بی آبرو ...
به روی یا در روی کسی گفتن ؛ آشکارا و بی شرمی بوده را بدوگفتن. ( یادداشت مؤلف ) : روزم سیاه کردی روزی ز روی حرمت در روی تو نگفتم آخر که تو چه کردی. ...
سخن در روی گفتن ؛ خطاب. مخاطبه. ( یادداشت دهخدا ) .
به روی یا با روی یا بر روی کسی آوردن ؛ گفتاری راجع به رازهای پوشیده کسی را صریح گفتن. به او گفتن و فهمانیدن که من آن را می دانم. خطا یا زشتی کسی را ب ...
به روی یا با روی یا بر روی کسی آوردن ؛ گفتاری راجع به رازهای پوشیده کسی را صریح گفتن. به او گفتن و فهمانیدن که من آن را می دانم. خطا یا زشتی کسی را ب ...
به روی یا با روی یا بر روی کسی آوردن ؛ گفتاری راجع به رازهای پوشیده کسی را صریح گفتن. به او گفتن و فهمانیدن که من آن را می دانم. خطا یا زشتی کسی را ب ...
به روی یا در روی کسی گفتن ؛ آشکارا و بی شرمی بوده را بدوگفتن. ( یادداشت مؤلف ) : روزم سیاه کردی روزی ز روی حرمت در روی تو نگفتم آخر که تو چه کردی. ...
به روی یا با روی یا بر روی کسی آوردن ؛ گفتاری راجع به رازهای پوشیده کسی را صریح گفتن. به او گفتن و فهمانیدن که من آن را می دانم. خطا یا زشتی کسی را ب ...
بر ( در ) روی کسی خندیدن ؛ به وی ابراز مهر و دوستی کردن : چو در روی بیگانه خندید زن دگر مرد گو لاف مردی مزن. سعدی ( بوستان ) . ندیدم درین مدت از شو ...
بر ( در ) روی کسی خندیدن ؛ به وی ابراز مهر و دوستی کردن : چو در روی بیگانه خندید زن دگر مرد گو لاف مردی مزن. سعدی ( بوستان ) . ندیدم درین مدت از شو ...
نیمه بربسته روی ؛ که نیمی از صورتش را پوشیده باشد: بگشتی در اطراف و بازار و کوی به رسم عرب نیمه بربسته روی. سعدی ( بوستان ) .
از ( ز ) روی راندن ؛ دور کردن از حضور. از پیش راندن : بترسید رستم ز گفتار اوی یکی بانگ برزد براندش ز روی. فردوسی.
نگارین روی ؛ زیباروی. که رویی چون نگار دارد : نگارین روی شیرین خوی عنبربوی سیمین تن. سعدی.
عرق کرده روی ؛ خوی برعارض. که رویش عرق کرده باشد : نشست از خجالت عرق کرده روی. سعدی ( بوستان ) .
- فرخنده روی ؛ خوشروی : غلط گفتم ای یار فرخنده روی که نفع است در آهن و سنگ و روی. سعدی ( بوستان ) . رجوع به ماده فرخنده روی شود.
کسی را به روی کسی برکشیدن ؛ فضیلت و برتری وی را به دیگری گوشزد کردن : از عراق گروهی را باخویشتن بیاورده بودند و ایشان را می خواستند که به روی استادم ...
سهمگین روی ؛ دارای صورت سهمگین. که روی وحشتناکی دارد : ترا سهمگین روی پنداشتند به گرمابه در زشت بنگاشتند. سعدی ( بوستان ) .
سرکه بر روی مالیده ؛ کنایه از ترشروی و بدخو : ازآن خفرقی موی کالیده ای بدی سرکه بر روی مالیده ای. سعدی ( بوستان ) .
سرکه اندوده روی ؛ کنایه از ترشروی و بدخو است : چو حلوا خورد سرکه از دست شوی نه حلوا خورد سرکه اندوده روی. سعدی ( بوستان ) . رجوع به ترکیب �سرکه بر ...
سخت رویی کردن ؛ پررویی کردن. مقاومت نشان دادن. از رو نرفتن : چو سندان کسی سخت رویی نکرد که خایسک تأدیب برسر نخورد. سعدی ( بوستان ) .
روی هم ریختن ؛ توافق کردن دو یا چند نفر در امری. توطئه و کنکاش کردن برای پیش بردن کاری. ( فرهنگ لغات عامیانه ) .
زردروی ؛ زردرخسار. که در اثر درد و رنج چهره اش به زردی گراید. به مجاز، محروم. نومید. خجل : نرفتم به محرومی از هیچ کوی چرا از در حق شوم زردروی. سعدی ...
روی نازک ( بدون اضافه ) ؛ روی تنک. محجوب و شرمگین. - || روی نازک داشتن ؛ کنایه از شرم داشتن. ( آنندراج ) . و رجوع به ترکیب روی تنک شود.
روی نازک داشتن ؛ کنایه از شرم داشتن. ( آنندراج ) . و رجوع به ترکیب روی تنک شود.
روی گرفته ؛ باحجاب. پوشیده رخسار : وآن سرو رونده زآن چمنگاه شدروی گرفته سوی خرگاه. نظامی.
روی معبس کردن ؛ رو ترش کردن. ترش رویی نمودن : تا بعد نبی کیست سزاوار امامت بیهوده مخا ژاژ و مکن روی معبس. ناصرخسرو. و رجوع به ترکیب روی ترش کردن شو ...
روی مفتول کردن ؛ کنایه از روی پیچیدن و روگردان شدن است : کمند عشق نه بس بود و زلف مفتولت که روی نیز بکردی ز دوستان مفتول. سعدی.
روی گران داشتن ؛ بی اعتنایی کردن. خوشروی نبودن. روی درهم کشیدن : روی ندارد گران از سپه و جز سپه مال ندارد دریغ از حشم و جز حشم. منوچهری.
روی گرفتن از کسی ؛ پرده بر رو برگرفتن از شرم و حیا. ( مجموعه مترادفات ص 76 ) . روی پوشیدن از وی.
روی گرفتن بر کسی ؛ ظاهراً اقبال کردن و روی خوش نشان دادن : باز محمدبن الحصین بر خوارج روی گرفت و بدیشان تقویت جست و بیرون شد و از حمزه سپاه خواست. ( ...
روی کسی را به خود بازکردن ؛ او را به خویش گستاخ کردن. ( یادداشت دهخدا ) .
روی کسی گذاشتن ؛ طرف وی نگه داشتن. مقابل روی کسی گرفتن. ( آنندراج ) : رفت سخن روی چمن را گذاشت زآنکه خزان روی نگاهش نداشت. امیرخسرو دهلوی ( از آنندر ...
روی کسی گرفتن ؛ تسخیر کردن. ( آنندراج ) : چون زلف روی ماه لقایی گرفته ایم برپای او فتاده و جایی گرفته ایم. ملامفید بلخی ( از آنندراج ) . - || قبول ...
روی کسی دیدن ؛ روداری او کردن. از او شرم حضور داشتن. ( آنندراج ) : میان یوسف و معشوق من نسبت نمی گنجد من اندر راست گویی روی پیغمبر نمی بینم. سلیم ( ...
روی کسی را به خاک مالیدن ؛ رغم انف. بر خاک مالیدن بینی او. کنایه از خوار و ذلیل کردن اوست : سیل از ویرانه با رخسار گردآلود رفت زود می مالد فلک روی ست ...
روی سیاه گردیدن ؛ کنایه از شرمسار و خجل و بدنام شدن : سیه نامه تر زآن مخنث مخواه که پیش از خطش روی گردد سیاه. سعدی ( بوستان ) .
روی شستن از چیزی ؛ کنایه از متجلی شدن و رونق و صفا گرفتن از چیزی است : به آیین عروسی شوی جسته وزآئین عروسی روی شسته. نظامی.
روی فراهم کشیدن ؛ روی پنهان کردن. روی برگرداندن : شاهدان ز اهل نظرروی فراهم نکشند بار درویش تحمل نکند مرد کریم. سعدی.
روی سخن با کسی یا بر کسی یا در کسی بودن ؛ مخاطب بودن آن کس. گفتن سخن بدو : سخن را روی در صاحبدلان است نگویند از حرم الا به محرم. سعدی.
روی سخن با کسی یا بر کسی یا در کسی بودن ؛ مخاطب بودن آن کس. گفتن سخن بدو : سخن را روی در صاحبدلان است نگویند از حرم الا به محرم. سعدی.
روی سخن با کسی یا بر کسی یا در کسی بودن ؛ مخاطب بودن آن کس. گفتن سخن بدو : سخن را روی در صاحبدلان است نگویند از حرم الا به محرم. سعدی. بر رای روشن ...