پیشنهاد‌های علی باقری (٣٩,٦٨٦)

بازدید
٢٨,٩٧٨
تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوخته طلب ؛ طلب لاوصول یا صعب الوصول.

پیشنهاد
٠

سوخته کسی بودن ؛ سخت دوستار او بودن : حره ختلی عمتش که خود سوخته او بود. ( تاریخ بیهقی ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوخته خرمن ؛ آنکه هستی از دست داده : بر بستر هجرانت بینند و نپرسندم کای سوخته خرمن گو آخر ز چه غمگینی. سعدی. عیبش مکنید هوشمندان گر سوخته خرمنی بزا ...

پیشنهاد
٠

سوخته چیزی بودن ؛ فریفته ، اسیر، عاشق ، واله ، شیدای او بودن : سینه خاقانی است سوخته عشق او او بجفا میدهد سوختگان را بباد. خاقانی. اندر دل سنگ اگرن ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوخته دامان ؛ دامان آتش گرفته : چرخ را هر سحر از دود نفس همچو شب سوخته دامان چه کنم. خاقانی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- سوخته تنباکو ؛ تنباکوی کشیده شده.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوخته جان ؛ مصیبت دیده. ستمدیده : ما را چو دست سوخته میداشتی بعدل در پای ظلم سوخته جان چون گذاشتی. خاقانی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل سوخته ؛ درددیده. رنج کشیده. عاشق : خوش بود ناله دلسوختگان از سر درد خاصه دردی که به امید دوای تو بود. سعدی. گاهگاهی بگذر در صف دلسوختگان تا ثنائ ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گنج سوخته ؛ نام گنج پنجم از جمله هشت گنج خسروپرویز که گنج افراسیاب ، گنج بادآورد، گنج خضرا، دیبه خسروی ، گنج سوخته ، گنج شادآورد، گنج عروس و گنج بار ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوخته تریاک ؛ تفاله تریاک کشیده شده.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تخم سوخته ؛ تخم فاسدشده. دانه بی اثر بیفایده : نومید نیستیم ز احسان نوبهار هرچند تخم سوخته در خاک کرده ایم. صائب. جماعتی که نخوردند آب زنده دلی چو ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جگرسوخته ؛ محنت دیده. مصیبت رسیده : خام پندار سوخته جگران در هوس پختن وصال توایم. خاقانی. مادر آمد چو سوخته جگری وز میان گم شده چنان پسری. نظامی. ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

واسوختن ؛ بیزار شدن از معشوق. ( غیاث ) . || در تداول کودکان ، باختن در بازی. ( یادداشت بخط مؤلف ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوختن ورقی ؛ باطل شدن ورقی در قمار. باطل شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روز را سوختن ؛ وقت گذراندن. اوقات تلف کردن : و روز را می بسوخت تانماز شام را راست کرده بودند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 118 ) .

پیشنهاد
٠

سوختن دل بر کسی ؛ متألم گردیدن برای رنج والم ، یا زیان و ضرری که بر او وارد شده است. ( یادداشت بخط دهخدا ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل سوختن ؛ آزردن. ناراحت کردن : بخون برادر چو بندی کمر چو سوزی دل پیر گشته پدر. فردوسی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوختن ستاره ؛ آن بود که با آفتاب بهم آید. و این تمام از بهر آن نهادند که آفتاب را به آتش تشبیه کردند. و ناپدید شدن ستاره از دیدار آمدن او بشعاع آفتاب ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دماغ سوختن ؛ بور شدن. خجل شدن. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوختگی نفس ؛ تنگی دم که در حبس دم و دویدن پیدا آید. ( غیاث ) . || عیبی از عیوب زمرد است. ( جواهرنامه ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوخت حمام . سوخت نانوائی. سوخت اجاق.

پیشنهاد
٠

سوخت را بود کردن ؛ قاعده ای بوده است دولتی که مستوفیان و عاملین رعایت میکردند. ( یادداشت بخط مؤلف ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوء مزاج ؛ مرضی. بیماری. ( غیاث ) . بدی مزاج. در نزد پزشکان مرضی است ویژه که مخصوص اعضاء مفرده میباشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) . اسباب زکام و نزل ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوء هضم ؛ ناگوارد. ( یادداشت بخط مؤلف ) . نگواردن. در نزد پزشکان عبارت است از اینکه غذا چنانکه باید و شاید بطور کامل هضم نشود. ( یادداشت بخط مؤلف ) ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوء قصد؛ سوء قصد نسبت بکسی کردن ، قصد جان وی کردن.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوء قضا ؛ بدی سرنوشت.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوء کلام ؛ حرف بد و سخن باطل : چشم گوید غمزه کردستم حرام گوش گوید چیده ام سوءالکلام. مولوی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوء شهرت ؛ بدنامی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوء طریق ؛ بدی راه و بدراهی. ( غیاث ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوء سریرت ؛ بدطینتی. بدی طینت.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوء سلمان ؛ قسمی است که بچراغ افروخته یاد کنند.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوء سلوک ؛ بدرفتاری.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوء حظ ؛ بدی بخت. بدبختی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوء دماغ ؛ مرض دماغ. ( غیاث ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوء تعبیر ؛ بد تفسیر کردن. تعبیر بد کردن.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوء حادثه ؛ اتفاق بد.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوء حافظه ؛ فراموشکاری. نسیان.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوء تربیت ؛ نیکو تربیت نکردن.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوء ترکیب ؛ ترکیب زشت و نادرست.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوء تصادف ؛ سوء اتفاق. پیش آمد بد.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سؤالقنیه ؛ هرگاه که مزاج از حال طبیعی بگردد و ضعف بر وی مستولی شود حالی نزدیک حال مستسقیان پدید آید طبیبان آنرا سوءالقنیه گویند و سوءالمزاج نیز گوین ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوء تدبیر ؛ بداندیشی. تدبیر بد : چون امیر سیف الدوله شکل حال ورکاکت عقل و فترت رای و تناقض اهوای و سوءالتدبیر آن قوم مشاهدت کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

سوءالعین ؛ بدی چشم. بدبینی : پَرِّ طاووست مبین و پای بین تا که سوءالعین نگشاید کمین. مولوی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوء اتفاق ؛ پیش آمد بد.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوءالحساب ؛ عدم مغفرت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوء اداره ؛ بد اداره کردن.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دابة سوء ؛ خروسک و مانند آن. ( منتهی الارب ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بخت سواره ؛ خدا بختی سواره نصیب این دخترکند.

پیشنهاد
٠

سوار شدن آب بجایی ؛ نشستن آب بر جایی. قبولاندن آب بر زمین بلند.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوار بودن ؛ غالب بودن برچیزی. ( آنندراج ) . مسلط بودن. غالب بودن : من شرف و فخر آل خویش و تبارم گر دگری را شرف به آل و تبار است آنکه بود بر سخن سوار ...