پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
اکراه داشتن ؛ مکروه بودن. خوش نداشتن.
الچخت داشتن ؛ امید داشتن. چشم داشتن : جز این داشتم امید و جز این داشتم الچخت ندانستم کز دور گواژه زندم بخت. کسایی.
اسب برداشتن ( کسی را ) ؛ رمیدن اسب و بدون اراده سوار، سوار خود را با خود بردن.
ارسال داشتن ؛ فرستادن.
- ارزانی داشتن ؛ بخشیدن. روزی کردن : شکر کن شکر، خداوند جهان را که بداشت بتو ارزانی بی سعی کس این ملک قدیم. ابوحنیفه اسکافی.
ارز داشتن کسی را ؛ ارز و قیمت نهادن او را : اگر نیستت چیز لختی بورز که بی چیز کس را ندارند ارز. فردوسی.
اراده داشتن ؛ آهنگ داشتن. قاصد بودن.
ارجمند داشتن ؛ گرامی شمردن. حرمت کردن : فرنگیس را کاخهای بلند برآورده و داردش ارجمند. فردوسی.
ارج داشتن ؛ گرامی شمردن. حرمت کردن : ز بخشش بنه دل بر اندازه نیز بدار ای پسر تا توان ارج چیز. فردوسی.
آگهی داشتن ؛ مطلع بودن. باخبر بودن.
- آهنگ داشتن ؛ بر سر چیزی بودن. قاصد بودن.
آرام داشتن ؛ آرام گرفتن. از بیقراری باز استادن : سکندر بدو گفت کای نامدار اگر کام دل خواهی آرام دار. فردوسی.
آبادان داشتن ؛ رونق دادن. روا کردن : بنی اسرائیل را توریة آموختی و شریعت موسی را آبادان داشتی. ( قصص الانبیاء ص 130 ) .
آباد داشتن ؛ آباد کردن. آباد ساختن : بدو گفت رستم که دل شاد دارد بدانش روان و تن آباد دار. فردوسی.
سپر داشتن ؛ سپر گرفتن ، قرار دادن سپر برابر. . . : بدان تا مرا سازد آیین جنگ سپر داشتن پیش تیرخدنگ. فردوسی.
فرا راه داشتن ؛ فرا راه گرفتن : همچو نابینائی که شبی در وحل افتاده بود، گفت آخر ای مسلمانان چراغی فرا راه من دارید. ( گلستان ) . بخشایش الهی گمشده ای ...
کژ داشتن ؛ کج گرفتن. مایل نگه داشتن : و قسمی از شمشیر مشطب. . . گوهر خویش آن زمان نماید که کژداری. ( نوروزنامه ) .
روزه داشتن ؛ روزه گرفتن : و ایشان را سخت می آمد در گرمای گرم روزه داشتن. ( تفسیر ابی الفتوح رازی ) . مسلم کسی را بود روزه داشت که درمانده ای را دهد ...
- درس داشتن ؛ درس گفتن : بی اجری و مشاهره درس ادب و علم دارد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 277 ) .
روزه داشتن ؛ روزه گرفتن : و ایشان را سخت می آمد در گرمای گرم روزه داشتن. ( تفسیر ابی الفتوح رازی ) . مسلم کسی را بود روزه داشت که درمانده ای را دهد ...
تنگ داشتن کار ؛ تنگ گرفتن کار : چو فرزند آید بفرهنگ دار زمانه ز بازی بر او تنگ دار. فردوسی.
جشن داشتن ؛ جشن گرفتن : تا بروزگاراردشیر بابکان که او کبیسه کرد و جشن بزرگ داشت و آنروز را نوروز بخواند. ( نوروزنامه ) .
دامن داشتن ؛ دامن گرفتن : ملک را خوش آمد صره ای هزار دینار از روزن بیرون داشت و گفت دامن بدار. ( گلستان ) .
- به فال داشتن ؛ به فال گرفتن : شاه از آن شاد گشت و داشت بفال با همه خسروی و عزّ وجلال. سنائی.
به کسی داشتن ؛ به قامت او گرفتن. به اندازه او گرفتن : و قضیبی از بهشت آورده بود و گفت هر که اندازه این قضیب بود و طالوت نام دارد ملک بنی اسرائیل خواه ...
فریاد داشتن ؛ فریادکشیدن : و مسخره ای بود که او را متوکل پیوسته عذاب داشتی و مار بیاوردندی تا او را بزدی و تریاک دادی تا بخوردی و شیر را بیاوردندی تا ...
خویشتن را پیش کسی داشتن ؛ در اختیار اودر آوردن. مطیع و فرمانبردار او شدن : چون پدر ما [ مسعود ] فرمان یافت و برادر ما را به غزنین آوردند. نامه ای که ...
مقرر داشتن ؛ مقرر کردن.
محبوس داشتن ، محبوس کردن . زندانی کردن : و بفرمود تا بازداشتگان را بیرون آوردند. . . که ایشان را محبوس میداشت. ( فارسنامه ابن البلخی چ اروپا ص 95 ) .
نهان داشتن ؛ نهان کردن. پنهان ساختن : دل شاه کاووس پردرد شد نهان داشت ، رنگ رخش زرد شد. فردوسی.
لنگ داشتن ؛ لنگ کردن : برون کش پای از این پاچیله تنگ که کفش تنگ دارد پای را لنگ. نظامی.
فرمان داشتن ؛ اطاعت کردن : مخالفین او را فرمان نداریم. ( تاریخ سیستان ) .
گذر داشتن ؛ گذرکردن. عبور کردن : یاد دارم که در ایام جوانی گذر داشتم بکوئی. ( گلستان ) .
فرمان داشتن ؛ فرمان کردن. اطاعت کردن ، فرمان نداشتن ؛ اطاعت نکردن : و محمدبن الحصین باز ایشان را فرمان نداشت. ( تاریخ سیستان ) .
صحبت داشتن ؛ صحبت کردن : نیکنامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار خودپسندی جان من برهان نادانی بود. حافظ.
غمگین داشتن ؛ غمگین کردن : بدو گفت پس نامور شهریار که دل را بدین کار غمگین مدار. فردوسی.
شکار داشتن ؛ شکار کردن : لاجرم اکنون جهان شکار منست گرچه همیداشت او شکار مرا. ناصرخسرو.
دوستی داشتن ؛ دوستی کردن : آورده اند که یک روز پسر خود را وصیت میکرد که راز خویش با زن مگو واز مردم نوکیسه وام مگیر و با عوام و فاسق دوستی مدار. ( قص ...
رنجه داشتن ؛ رنجه کردن : خروشی برآمد که ای شهریار به آهن تن پاک رنجه مدار. فردوسی.
شادمان داشتن ؛ شادمان کردن : بدان ای پسر کاین سرای فریب ندارد کسی شادمان بی نهیب. فردوسی.
دل شاد داشتن ؛ دل شاد کردن : بدرد کسان دل مدارید شاد که گردون همیشه نگردد بداد. اسدی.
- دور داشتن ؛ دور کردن : دل و مغز را دور دار از شتاب خرد با شتاب اندر آید بخواب. فردوسی.
دل تنگ داشتن ؛ دل تنگ کردن.
دل خوش داشتن ؛ دل خوش کردن.
درنگ داشتن ؛ درنگ کردن : ازین بیشتر اندرین جای تنگ نخواهم که دارد روانم درنگ. فردوسی.
خراب داشتن ؛ خراب کردن. ویران ساختن : دگر کشور آباد بیند بخواب که دارد دل اهل کشور خراب. سعدی.
خراب داشتن ؛ خراب کردن. ویران ساختن : دگر کشور آباد بیند بخواب که دارد دل اهل کشور خراب. سعدی.
خالی داشتن ؛ خلوت کردن : دیگر روز با من خالی داشت و این خلوت دیری بکشید. ( تاریخ بیهقی ) . - || پر نکردن. نینباشتن : اندرون از طعام خالی دار تا در ...
خدمت کسی داشتن ؛خدمت ادا کردن : و دویست غلام را مقرر کرد تا خدمت او بدارند. ( قصص الانبیاء ص 69 ) .
تیره داشتن ؛ تیره کردن : رخ مرد را تیره دارد دروغ بلندیش هرگز نگیرد فروغ. فردوسی.