پیشنهادهای علی باقری (٣٧,٥٣٤)
روغن از کدوی خشک کشیدن ؛ روغن از خاک کشیدن. ( آنندراج ) : زاهدان را می دهد جانی که هوش از سر برد از کدوی خشک مرد پیر روغن می کشد. سلیم ( از آنندراج ...
روغن افسنتین ؛ که از ترکیب افسنتین رومی با روغن جوز یا زیت یا بادام تلخ یا کنجد بدست آید. ( از اختیارات بدیعی ) .
روغن بابونه ؛ روغنی که از بابونه استخراج شود. ( از اختیارات بدیعی ) ( فرهنگ فارسی معین ) . و رجوع به بابونه شود.
روغن از ریگ کشیدن ؛ روغن از خاک کشیدن. ( آنندراج ) . - || بمعنی طلب محال کردن و امری غریب هم آمده. ( آنندراج ) : روغن از ریگ بکش لب به طمع چرب مکن ...
روغن ( روغن بادام ) از ریگ گرفتن ؛ روغن از خاک کشیدن : به صحرایی که در وی خاک گردد کشته چشمت ز ریگش روغن بادام اگر گیرند جا دارد. داراب بیگ جویا ( ا ...
روغن از سنگ کشیدن ؛ روغن از خاک کشیدن. ( آنندراج ) : رحم دارد به دل ما دل بی رحم کسی روغن از سنگ کشد جاذبه شیشه ما. محسن تأثیر ( از آنندراج ) . از ...
روغن آجر ؛ که آنرا دهن المبارک نامند از ترکیب آجر سرخ آب ندیده بازیت به دست آید. ( از اختیارات بدیعی ) .
روغن از خاک کشیدن ؛ روغن از ریگ کشیدن. مرادف از ریگ پیدا کردن چیزی. یعنی حاصل کردن چیزی از چیزی که حصول آن از آن چیز ممکن نباشد. ( آنندراج ) : پهلوی ...
روغن از خاک گرفتن ؛ روغن از خاک کشیدن. ( آنندراج ) . و رجوع به ترکیب روغن ازخاک کشیدن شود.
روغن گوشت ؛ چربش گوشت. ( از ناظم الاطباء ) .
روغن ماهی ؛ روغنی که از ماهی به دست آید. ( از یادادشت مؤلف ) . روغنی که از جگر ماهی �مورو� استخراج شود، و برای تقویت و مداوای برخی امراض بکار رود. ( ...
روغن خاکستری ؛ روغنی است مرکب از یک جزو جیوه و چهار جزو پیه گوسفند، و آن را برای تحلیل اورام غده در روسری پوست مالند. ( فرهنگ فارسی معین ) .
روغن دنبه ؛ روغنی که از ذوب دنبه گوسفند به دست آید : از روغن دنبه گشت روشن در صحن قدح ضمیر تتماج. بسحاق اطعمه.
روغن ستور ؛ چربش حیوانی. ( از ناظم الاطباء ) .
روغن ویژه ؛ روغن خالص. ( از شعوری ج 2 ورق 27 ) .
روغن ریخته نذر امام زاده ؛ کنایه از دادن حوالجات لاوصولی است به ارباب استحقاق و ترجمه ٔ: �ویجعلون لله مایکرهون � ( قرآن 62/16 ) هم هست. ( لغت محلی شو ...
روغن مغز ؛ عقل. ( ناظم الاطباء ) . کنایه از عقل. ( از شرفنامه منیری ) ( از انجمن آرا ) ( برهان ) : روغن مغز تو که سیمابی است سرد بدین فندق سنجابی است ...
روغن گداز ؛ مقلاة. ( دهار ) . ظرفی که در آن روغن ذوب کنند. ( یادداشت مؤلف ) . روغن داغ کن. - || روغن گدازنده : من آن پالوده روغن گدازم که جز نامی ...
روغن گوسفند ؛ روغنی که از شیر گوسفند به دست آید. ( از یادداشت مؤلف ) . طثرة. ( منتهی الارب ) .
روغن مسیح ؛ روغن مقدس. ( از یادداشت مؤلف ) .
روغن عقرب ؛ روغن که در آن کژدمی چند اخته کنند و بر جراحات حاصل از گزیدگی نیش کژدم نهند تا آرامش بخشد چه قدما راحت کژدم زده را در کشته کژدم یا روغن کژ ...
روغن کرمانشاهی ؛ روغنی که در کرمانشاه از شیر گاو و گوسفند به دست می آورند و آن به عنوان بهترین نوع روغن زرد در ایران شهرت دارد و در مقابل روغن نباتی ...
روغن گاو ؛ روغنی که از شیر گاو به دست آید : پر از روغن گاو جامی بزرگ فرستاد زی فیلسوفی سترگ. فردوسی.
روغن زدن ؛ مالیدن. روغن مالیدن. ( آنندراج ) : داردم در آتش هند این سیه مست و ز شوق می زند هرلحظه چون مرغ کبابم روغنی. سلیم ( از آنندراج ) . جوهر رو ...
روغن سبز ؛ روغن که گیاه خوشبوی در آن پخته باشند. ( شرفنامه منیری ) . میان روغن گاو و گوسپند گیاههای خوشبو و ریحان و پودنه بپزند تا خوشبو گردد ورنگش س ...
روغن زرد ؛ روغن گاو. ( ناظم الاطباء ) . کره داغ کرده و بی جرم. روغنی که از شیر گاو یا گوسفند و غیره بدست آید: مگر روغن زردفروخته ؟ ( از یادداشت مؤلف ...
روغن دزد ؛ که روغن بدزدد. که دزدی روغن کند. دزد روغن : خواجه چون بندگان روغن دزد در رهش حجره ای گرفته به مزد. نظامی.
روغن ریخته ؛ کنایه از کاری است که وقت آن گذشته و از دست رفته باشد و تدارک آن نشود. ( لغت محلی شوشتر ) .
روغن ریز ؛ کنایه از خانه پاکیزه و اماکن باصفاست. ( لغت محلی شوشتر ) .
روغن داغ کن ؛ ظرفی که در آن روغن داغ کنند و خوراک سرخ کنند. در تداول گناباد خراسان آن را لغلاغو نیز گویند. قسمی تابه. تابه دسته دار که روغن در آن داغ ...
روغن دان ؛ ظرف روغن. دبه روغن.
روغن دردار، روغن ریز ؛کنایه از خانه پاکیزه و اماکنی با صفاست. ( لغت محلی شوشتر ) .
روغن به ریگ ریختن ؛ کنایه از کار مهم فرمودن به مردم بیحاصل و مهمل و ضایع باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( لغت محلی شوشتر ) : از این نصیحت ...
روغن داغ ؛ روغن گداخته. ( ناظم الاطباء ) .
روغن به آب شستن ؛ معمول اطباست که روغن را به آب شسته بر عضو مالند لیکن از خوردنش منع کرده اند که سمیت می آورد. ( از آنندراج ) : ز دست چرب غناپیشگان م ...
روغن به خود زدن ؛ ادعای کاری کردن. مآخذ آن روغن بر بدن مالیدن کشتی گیر است در وقت کشتی. ( آنندراج ) : تا شده در ملک امکان رخش فرمانت روان زد بخود تصو ...
- روضه رفیع ؛ کنایه از بهشت است. ( ازانجمن آرا ) . و رجوع به ترکیب روضه باغ رفیع در ذیل همین ماده شود
روضه وار ؛ مانند روضه. مانند باغ بهشت. باصفا و خرم همچون باغ و گلستان. در صفا و نزهت چون باغ بهشت : گر گوشتان اشارت غیبی شنیده نیست برخاک روضه وار فر ...
روضه دوزخ بار ؛ کنایه از شمشیر آبدار است. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از شرفنامه منیری ) ( برهان ) ( از مجموعه مترادفات ) .
روضه رضوانی ؛ کنایه از نوشته هایی که چون بهشت آراسته و زیباست : همه نسختها من داشتم و بقصد ناچیز کردند دریغا و بسیار دریغا که آن روضه های رضوانی بجای ...
روضه خوب ؛ بهشت. ( ناظم الاطباء ) .
روضه دوزخ اثر ؛ کنایه از شمشیر است : صبح ظفر تیغ اوست حوروش و روضه رنگ روضه دوزخ اثر حور زبانی عقاب. خاقانی.
روضه دارالسلام ؛ کنایه از بهشت است : آخور خر کس نکرد روضه دارالسلام کس جل سگ هم نساخت خلعت بیت الحرام. خاقانی. در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند آد ...
روضه خلد برین ؛ کنایه از بهشت است : روضه خلد برین خلعت درویشان است مایه محتشمی خدمت درویشان است. حافظ.
روضه خلد ؛ روضه رضوان. باغ بهشت. ( یادداشت مؤلف ) : یکی را سد مأجوج است دیوار یکی را روضه خلد است بالان. عنصری.
روضه باغ رفیع ؛ باغ بهشت. ( از ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( آنندراج ) : از گل آن روضه باغ رفیع ربع زمین یافته رنگ ربیع. نظامی.
روضه جاوید ؛ کنایه از بهشت. ( از آنندراج ) . - || کنایه از ذات حق. ( آنندراج ) .
روضه فیروزه رنگ ؛ کنایه از آسمان. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از برهان ) .
روضه کرم ؛ به احتمالی ضعیف نام باغی از آن شیخ ابواسحاق بوده و به احتمالی بسیار قوی �کرم � تصحیف �ارم � است زیرا تشبیه جوانمردی به باغ معقول نیست و تع ...
روضه آتشین ؛ کنایه از دوزخ : روضه آتشین بلارک تست باد جودی شکاف ناوک تست. خاقانی.