پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٢٧٠)

بازدید
٢٥,٨٣٦
پیشنهاد
٠

به زانو درآوردن ؛ مغلوب کردن. فائق شدن.

پیشنهاد
١

زانو به دل برنهادن . زانو بر خاک مالیدن. زانو بر زمین نهادن. زانو بر زانو شدن. زانو به زانو نشستن. زانو تا کردن یا زانو ته کردن. زانو در گل نشستن. زا ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زار گفتن ؛ بزاری و ناله یا بعجز سخن گفتن : سپهبد از آن کار شد دردمند همی گفت زار ای گو دردمند. فردوسی. همی گفت زار ای سوار دلیر کز او بیشه بگذاشتی ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زار مردن ؛ مردن بزاری : چون آتش زرد است و سیه سار ولیکن این ز آب شود زنده و آتش بمرد زار. ناصرخسرو.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زار نالیدن ؛ بزاری ، از روی عجز یا بشدت و سوز ناله کردن : بدان زهر تریاک ناید بکار ز هرمز بیزدان بنالید زار. فردوسی. بنالد همی پیش گل ، زار بلبل که ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زار سوختن ؛ سوختن توأم با زجر و سختی : همچون بنفشه کز تف آتش بریخت خون زان زلف چون بنفشه دل من بسوخت زار. خاقانی.

پیشنهاد
٠

زار کشتن یا کشته شدن ؛ کسی را بزاری و عجز کشتن یا خود به زبونی و عجز کشته شدن : مردمان که از مدینه گریخته بودند پیش او گرد آمدند و او را صفت کردند که ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زار گریستن ؛ بزاری گریستن : درخش ار نخندد بگاه بهار همانا نگرید چنین ابر، زار. ابوشکور بلخی. همه یکسره زار بگریستند بدان شوربختی همی زیستند. فردوس ...

پیشنهاد
٠

به زاد برآمده ؛ پیر. سالخورده : سوده زنی بود بزاد برآمده. . . ( ترجمه طبری بلعمی ) . زنی بزاد برآمده ام و مرا به محمددادی و مقصودی نیست. ( ترجمه طبری ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دیرینه زاد ؛ معمر. سالخورد. سالخورده : جهاندیده پیر دیرینه زاد جوان را یکی پند پیرانه داد. سعدی ( بوستان ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شربت ریواس ؛ شربتی که با عصاره ریواس تهیه کنند. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریواس دردادن ؛ فریب دادن. گول زدن : گناه کردن هر خس بدان همی نرسد که عذر خواهد و خواهد که دردهد ریواس. سیدحسن غزنوی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریو و رنگ ؛ مکر و فریب. حیله و نیرنگ : اهل ثنا و مدحت ارباب نظم و نثر مطلق تویی و نیست در این باب ریو و رنگ. سوزنی. در بحر مدحت تو چو زورق روان کنم ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریم ور ؛ صاحب ریم. ریمناک : الاغثاث ؛ ریم ور شدن. ( المصادر زوزنی ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریم گوش ؛ چرک گوش. ( ناظم الاطباء ) . سملاخ. سملوخ. صملاخ. وسخ اذن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریم خورده ؛ چرکین. ریمناک. جامه ریم گرفته. جامه آلوده به ریم : به آب دیده بشوییم نامه عصیان که هست نامه عصیان چو ریم خورده ثیاب. سوزنی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریم دوزخ ؛ غساق. غسلین. ( یادداشت دهخدا ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریم کردن ؛ چرک کردن. ( ناظم الاطباء ) : بباید دانست که حال خداوند تب اندر تب هم حال عضوی باشد که در وی آماس بود که پخته خواهد شد و ریم خواهد کرد همچن ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریگ فرب ؛ نام رود و ریگستانی بوده است : مر او را به ریگ فرب در بیافت رکابش گران کرد و اندر شتافت. فردوسی. رسیدم از ایران به ریگ فرب سه جنگ گران کرد ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریگ هبیر ؛ اندر بیابان بادیه یک ریگ است از کران دریا بردارداز حدود بحرین و پهنای او جای هست که دو منزل است وجای هست که چهار منزل است و درازای او بیست ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریگ آموی ؛ ظاهراً همان ریگ فرب است. ( یادداشت مؤلف ) . لسترنج گوید: آمل در قرون وسطی معروف بود به آمویه و از آن پس معروف شد به چهارجوی و هنوز به همی ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریگ احقاف ؛ ریگی است اندر جنوب بیابان بادیه از گرد شهرهای حضرموت برآید بر کرانه دریا. ( حدود العالم ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریگ جفار ؛ ریگی است اندر حدود مصر، شرق او از عسقلان تا به بحیرةالمیت و جنوب وی و مغرب وی هر دو ناحیت فسطاط است و شمالی وی از بحیره تفلیس تا به عسقلان ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریگ مکی ؛ حجر مکی : از این ناحیت [ عربستان ] خرما خیزد از هرگونه و ادیم وریگ مکی و سنگ فسان. ( حدودالعالم ) . در ذهب دادنش به سائل خویش زر مصری ز ری ...

پیشنهاد
٠

مثل ریگ پول خرج کردن ؛ پول فراوان و بی حساب خرج کردن.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریگ زرگری ؛ خاک کوره زرگری که آن را به هفتاد آب شویند و خرده ای از آن بدست آرند. ( آنندراج ) : بس که دارد حب دنیا بعد مردن خاک تو گر نگردد بوته خواهد ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریگ مال کردن ؛ شستن با مالیدن به آب و ریگ با هم. ( یادداشت دهخدا ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریگ مالی ؛ ریگ مال کردن. ( یادداشت مؤلف ) . رجوع به ترکیب ریگ مال کردن شود.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریگ ریزه ؛ شن های بسیار خرد و ریز. ماسه : وانگه این بند برآورد از معجون صهروج و ریگ ریزه. ( فارسنامه ابن بلخی ص 151 ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریگ روان ، روان ریگ ؛ ریگ متحرک. ( از برهان ) ( از ناظم الاطباء ) . مجموعه ریگ که در بیابانها به سبب وزش باد از سویی به سویی حرکت می کندو پشته هایی ا ...

پیشنهاد
٠

ریگ در کفش یا موزه کسی افتادن ؛ به اضطراب و خارخار یا بیم و هراس دچار شدن. ( یادداشت مؤلف ) : حذر آنگه کنی که درفتدت ریگ در کفش و کیک در شلوار. سنا ...

پیشنهاد
٠

ریگ به کفش یا در کفش داشتن ؛ مقصودی نهانی در صورت و ظاهر کاری داشتن. ( امثال و حکم دهخدا ) : اگر ریگی به کفش خود نداری چرا بایست شیطان آفریدن. ناصرخ ...

پیشنهاد
٠

ریگ به کفش یا در کفش داشتن ؛ مقصودی نهانی در صورت و ظاهر کاری داشتن. ( امثال و حکم دهخدا ) : اگر ریگی به کفش خود نداری چرا بایست شیطان آفریدن. ناصرخ ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریگ پیمودن ؛ پیمانه کردن ریگ. سنجیدن و کشیدن و وزن کردن ریگ : در کارهای دینی و دنیایی جز همچنان مباش که بنمایی زنهار تا به سیرت طراران ارزن نموده ریگ ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریع دادن ؛ افزون شدن. گوالش یافتن. فزون گشتن. ثمر دادن : تخم از من گیر تا ریعی دهد با پَرِ من پر که تیر آن سو جهد. مولوی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریش آمدن دل ؛ مجروح شدن دل. به مجاز نگران و مضطرب شدن : چو باز آن چنان کار پیش آمدش دل از بیم سهراب ریش آمدش. فردوسی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریش دل ؛ دل ریش. آزرده خاطر.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریش دلی ؛ دل ریشی. آزردگی خاطر.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ذات الریش ؛ گیاهی مانند قیصوم. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روی ریش ؛ که روی او مجروح باشد. خراشیده روی : رحیل آمدش هم در آن هفته پیش دل افکار و سربسته و روی ریش. سعدی ( بوستان ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریش چغز ؛ ریشی که تا آن را چاک نکنند به ْ نشود. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریش روان ؛ ناسور. ناصور. ( بحر الجواهر ) .

پیشنهاد
٠

ریش و دارو هردو به دست کسی بودن ؛ هم درد و هم درمان در اختیار او بودن. ( امثال وحکم دهخدا ) : ترا هم ریش و هم دارو به دست است چرا درد تو از دارو گسست ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریشش درآمده ؛ مبتذل شده است. نفع سابق را ندارد. همه کس آن را داند. بکر نیست. ( یادداشت مؤلف ) .

پیشنهاد
٠

- ریش و گیس بافتن یا ریش و گیس بهم بافتن ؛ با هم شور کردن. عقل سرهم کردن. ( یادداشت مؤلف ) .

پیشنهاد
٠

- ریش و گیس بافتن یا ریش و گیس بهم بافتن ؛ با هم شور کردن. عقل سرهم کردن. ( یادداشت دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

ریش و گیس گرو گذاشتن ؛ ضمانت کردن. شفاعت کردن.

پیشنهاد
٠

ریشی و پشمی بهم زدن ؛ کودکی را ریش برآمدن. صاحب ریش و پشمی بودن. ( یادداشت دهخدا ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریش نداشتن ؛ کنایه از عزت و حرمت و اعتبار و آبرو نداشتن. ( آنندراج ) : پیش معنی بی قبول رشوه کس ریشی نداشت بهرمزد اصلاح کار خلق چون دلاک کرد. اثیرال ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریش محرابی ؛ نوعی ریش شبیه به محراب.