پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٢٧٠)
ره پاییدن ؛ راه پاییدن. کشیک دادن. نگهبانی راه نمودن : آن را که ره پاید و نگهبانی کند دیده بکنند. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 157 ) .
ره تافتن بسویی ؛ بدان جانب رفتن. راهی شدن بدان سوی. رو کردن بدانجا : گرت خوش آید سخن من کنون ره ز بیابان بسوی شهرتاب. ناصرخسرو.
روی هم رفتن ؛ متراکم شدن. ( یادداشت دهخدا ) .
یکرویه کردن ؛ خاتمه دادن. یک طرفه کردن : شمشیر دورویه کار یکرویه می کند. ( یادداشت مؤلف ) .
بلارویه ؛ ناسگالیده ، نیندیشیده. ( یادداشت مؤلف ) .
ترجمه : وَمَنْ أَظْلَمُ : کیست ستمکارتر مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیَاتِ رَبِّهِ از کسی که به وسیلۀ نشانه هاى پروردگارش تذکرّ داده شده فَأَعْرَضَ عَنْهَا و [ ...
روی گداخته ؛ یعنی رویینه. نحاس. ( ترجمان القرآن ) .
روی سوخته ؛ سولفور مس. ( از فرهنگ فارسی معین ) .
روی و راه نبودن یا نداشتن ؛ چاره و علاج نبودن یا نداشتن. || امید. ( آنندراج ) ( برهان ) ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( یادداش ...
روی و راه نبودن یا نداشتن ؛ چاره و علاج نبودن یا نداشتن. || امید. ( آنندراج ) ( برهان ) ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( یادداش ...
روی چیزی را ندیدن ؛ بدان نرسیدن. از وصول بدان محروم ماندن : امیر یکی را. . . چنانش بخوابانید که دیگر روی برخاستن ندید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101 ) .
روی نبودن ؛ ممکن نبودن. مقدور نبودن. مصلحت نبودن. امکان نداشتن. جانداشتن. اقتضا نداشتن : تا این گل دوروی همی روی نماید زین باغ برون رفتن ما را نبود ر ...
روی به کار داشتن ؛ آهنگ و قصد کاری داشتن : بیش کس نبود از پیران دولت که کاری برگذاردی. . . و روی به کاری بزرگ داشتیمی. ( تاریخ بیهقی ) .
روی ریا ؛ قصد ریا. طریق و شیوه ریا : با خداوند زبانت به خلاف دل تست با خداوند جهان نیز ترا روی ریاست. ناصرخسرو. هفتاد زلت از نظر خلق در حجاب بهتر ز ...
روی تعارف ؛ قوه کشف اشیاء پنهانی. ( ناظم الاطباء ) .
از روی ِ، یا ز روی ِ ؛ برحسب. این کلمه مثل نصب و دو زبر عربی است : شرعاً؛ از روی شرع. عرفاً؛ از روی عرف. مجازاً؛ برحسب مجاز. از روی طیبت و از روی مزا ...
از روی ِ، یا ز روی ِ ؛ برحسب. این کلمه مثل نصب و دو زبر عربی است : شرعاً؛ از روی شرع. عرفاً؛ از روی عرف. مجازاً؛ برحسب مجاز. از روی طیبت و از روی مزا ...
به روی دیگر نهادن ؛ واژگونه کردن. برعکس نمودن. بصورتی دیگرتلقی کردن و تعبیر نمودن. طور دیگر تفسیر کردن : من سخت کارهم رفتن این لشکر را و زهره نمی دار ...
روی تردد ؛ راه تردد. ( از شرفنامه منیری ) ( ناظم الاطباء ) .
روی تردد ؛ راه تردد. ( از شرفنامه منیری ) ( ناظم الاطباء ) . - روی راست داشتن ؛ طریقه و راه راست داشتن : هرکه را روی راست بخت کژ است مار کژ بین که ...
به هیچ روی ، یا از هیچ روی ؛ بهیچوجه. بهیچ طریق. مطلقا : من او را نیازردم از هیچ روی ز دشمن بود این زمان کینه جوی. فردوسی. به هیچ رویی با روی آن نگ ...
روی بقا ؛ راه پایندگی و استوار و محکم و برقرار. ( از ناظم الاطباء ) . - || صحت و عافیت و تندرستی. ( از ناظم الاطباء ) .
ازاین روی ، یا زین روی ، یا ازآن روی ، یا زآن روی ؛ لذلک. لهذا. بدین سبب. بناءً علی ذلک. بناءً علیه. بناءً علی هذا. بهرِ. برای ِ. از بهرِ. از قبل ِ. ...
از چه روی ؛ از چه جهت. ( از مؤید اللغات ) . از چه بابت. از چه جهت. بچه سبب. ( از ناظم الاطباء ) : مردم اگر جان و تنست از چه روی فتنه تو بر جان نیی و ...
- به چه روی ؛ چرا. به چه علت : بندیش که مردم همه بنده به چه رویست تا مولا بشناسی و آزاد و مدبر. ناصرخسرو. نفحات صبح دانی به چه روی دوست دارم که به ...
روی خاندان ؛ اشرف خیل خانه. ( شرفنامه منیری ) . بهترین و اشرف دودمان. ( ناظم الاطباء ) .
روی نسل آدم ؛ کنایه از اشرف خلایق و پیغمبران باشد. ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ) ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) . پیغمبران. ( از ناظم الاطباء ) .
با روی و ریا ؛ دورو. ریاکار. اهل ریا و تظاهر : گر روی بتابم ز شما شاید ازیراک بیروی و ستمکاره و با روی و ریایید. ناصرخسرو. || شرم و حیا و این در کل ...
از روی بردن ؛ خجول و محجوب کردن. ( یادداشت مؤلف ) . به بیشرمی و وقاحت کسی را از نیتی یا گفتاری یا مطالبه ای منصرف ساختن.
از روی نرفتن ؛ محجوب و شرمسار نشدن. ( یادداشت مؤلف ) . از پای ننشستن. از جای نرفتن با وجود ابرام و بیشرمی و پررویی کسی.
روی و ریا ؛ تظاهر و خودنمایی. ریاکاری. ظاهرسازی : بخشش او طبیعی و گهر است بخشش دیگران به روی و ریاست. فرخی. به روی و ریا کار کردن ندانی ازیرا نه تو ...
روی برآوردن زخم و داغ ؛ به شدن زخم و داغ. ( آنندراج ) . بهبود یافتن آن : داغ دل روی برآورد و مرا رسوا کرد یارب این آینه در رنگ چرا شد غماز. قدسی ( ا ...
روی برآوردن زخم و داغ ؛ به شدن زخم و داغ. ( آنندراج ) . بهبود یافتن آن : داغ دل روی برآورد و مرا رسوا کرد یارب این آینه در رنگ چرا شد غماز. قدسی ( ا ...
از روی خواندن ؛ در برابر از بر خواندن یا از خارج خواندن.
روی دست خوردن ، رودست خوردن ؛ ناگهان و بی اطلاع قبلی مغلوب عملی یا فکری شدن چنانکه کشتی گیر بسبب فنی مغلوب حریف شود. فریب خوردن. خام شدن. ( یادداشت م ...
پشت و روی کردن ؛ قسمت آستر را به رویه تغییر دادن.
روی پای ؛ پشت پای و طرف بالای پای. ( ناظم الاطباء ) .
به روی کار ؛ مقدمه. ( ناظم الاطباء ) . ابتدای کار. به ظاهر امر : من به روی کار بدیدم این قوم نوخاسته نخواهند گذاشت که از پدریان یک تن بماند. ( تاریخ ...
به روی کار ؛ مقدمه. ( ناظم الاطباء ) . ابتدای کار. به ظاهر امر : من به روی کار بدیدم این قوم نوخاسته نخواهند گذاشت که از پدریان یک تن بماند. ( تاریخ ...
- روی هم رفته ؛ مجموعاً. ( یادداشت مؤلف ) . من حیث المجموع. بر روی هم. جمعاً. ( فرهنگ لغات عامیانه ) .
روی کار آمدن ؛ صاحب شغل یا منصبی رسمی شدن. ( یادداشت مؤلف ) .
روی دل داشتن ؛ به امتلای معده مبتلا بودن. ( ناظم الاطباء ) .
روی پا بند نبودن ؛ پایش روی پایش بند نبودن. رجوع به همین ترکیب در ذیل پا شود. - || قرار و آرام نداشتن در اثر رسیدن شادی و خوشی فراوان : فلانی روی پ ...
روی چیزی ( به صورت اضافه ) ؛ بالای. فوق. ( یادداشت مؤلف ) . بالای. بر زبر. فوق : �کتاب را روی میز میگذاشت �. ( از فرهنگ فارسی دکترمعین ) .
روی کمان ؛ جای دورتر از آنجایی که کمان دارتیر اندازد. ( ناظم الا طباء
بر روی کار آوردن ؛ به ریاست و امارت رساندن. شغلی یا مقامی را بدو تفویض کردن : سیف الدوله محمود را با بیست هزار سوار ترتیب داد به بخارا فرستاد تا طوعا ...
روی داریه ریختن ؛ امری را بر ملا کردن. اسرار پنهانی یا معایب و نقایص کسی را آشکار کردن و او را در برابر کسان که پیششان رودربایستی دارد رسوا و بی آبرو ...
به روی یا در روی کسی گفتن ؛ آشکارا و بی شرمی بوده را بدوگفتن. ( یادداشت مؤلف ) : روزم سیاه کردی روزی ز روی حرمت در روی تو نگفتم آخر که تو چه کردی. ...
سخن در روی گفتن ؛ خطاب. مخاطبه. ( یادداشت دهخدا ) .
به روی یا با روی یا بر روی کسی آوردن ؛ گفتاری راجع به رازهای پوشیده کسی را صریح گفتن. به او گفتن و فهمانیدن که من آن را می دانم. خطا یا زشتی کسی را ب ...