پیشنهادهای علی باقری (٣٩,٦٨٦)
کین ساختن ؛ کینه ساختن. کینه جوئی کردن. ستیزه جوئی کردن : نه آرام باشد شما را نه خواب مگر ساختن کین افراسیاب. فردوسی. چنین داد پاسخ فرامرز باز که ب ...
کار کسی راساختن ؛ حاجت او را بر آوردن. علاج درد او را کردن : بزرگی کن و کار ما را بساز که از پاک یزدان نه ای بی نیاز. فردوسی. کار من بیچاره درمانده ...
کفن ساختن ؛ کفن کردن. در کفن پیچیدن : چو جفت ترا روز برگشته شد بدست یکی بنده بر کشته شد بر آئین شاهان کفن ساختم ز درد جهاندار پرداختم. فردوسی. بکرم ...
- || در تداول عامه ، تنبیه کردن. گوشمالی دادن. کفایت کردن. کلک چیزی را کندن. با شراب تازه زاهد ترشروئی میکند کو جوانمردی که سازد کار این بی پیر را. ...
کار زنی یا دختری را ساختن ؛ با او آرمیدن.
کار کسی راساختن ؛ حاجت او را بر آوردن. علاج درد او را کردن : بزرگی کن و کار ما را بساز که از پاک یزدان نه ای بی نیاز. فردوسی. کار من بیچاره درمانده ...
شعر ساختن ؛ در تداول امروز: شعر سرودن. || عشق ساختن ، عشق ورزیدن : بگو با آنکه هستی عشق می باز چو یارت هست با او عشق می ساز. نظامی ( خسرو و شیرین ) ...
فروساختن ؛ آهنگ کردن. آغاز کردن : پس از نیزه زی تیغ کین آختند پس ازتیغ کشتی فروساختند. اسدی ( گرشاسبنامه ) .
ستم ساختن ؛ ستم روا داشتن : به بیچارگان بر، ستم سازد اوی گر از جبر گردن بر افرازد اوی. فردوسی.
سرزنش ساختن ؛ سرزنش کردن. ملامت کردن : چنان دان که اندر فزونی منش نسازند بر پادشا سرزنش. فردوسی.
شبیخون ساختن ؛ شبیخون زدن : بدان تا مگر سازد افراسیاب بما بر شبیخون بهنگام خواب. فردوسی. شبیخون ساختن ؛ ساز شبیخون کردن : صبح است گلگون تاخته شمشیر ...
زخمه ساختن ؛ زخمه زدن. نغمه نواختن : بالای مدیح تو سخن نیست کس زخمه نساخت برتر از بم. خاقانی.
زیان ساختن ؛ زیان رسانیدن : بهر مرز بنشاند یک مرزبان بدان تا نسازند کس را زیان. دقیقی.
- سپه ساختن ؛ تعبیه لشکر. تجهیز سپاه : سپه ساختن دانی و کیمیا سپهبد بدستت پدر با نیا. فردوسی. سپه ساز و برکش بفرمان من برآور یکی گرد از آن انجمن. ...
رزمگاه ساختن ؛ جنگ براه انداختن : که گویند کز بهر تخت و کلاه چرا ساخت طلحند گو رزمگاه. فردوسی.
روان ساختن ؛ جاری کردن : بدو گفت کای پیر برگشته بخت چرا سیر گشتی تو از تاج و تخت که رزم مرا کرده ای آرزوی روان سازم از خونت ایدر بجوی. فردوسی.
دست برساختن ؛ دست یازیدن. دست انداختن : چو از گرز و نیزه بپرداختند به بند کمر دست برساختند. فردوسی.
رخنه ساختن ؛ رخنه کردن : رخنه سازی تو دست مستان را بشکنی پای زیر دستان را. نظامی ( هفت پیکر ) .
رزم ساختن ؛ آماده رزم شدن. آهنگ رزم کردن : چو او رزم سازد چو پاید گروه کند کوه دریا و، دریا چو کوه. فردوسی. بخوانش بفرمانبری پیش باز بگو باژ بپذیر ...
در ساختن ؛ سازگاری کردن : تا سرینت با میان در ساخته ست کوهی از موئی روان آویخته. خاقانی. بر در هر کس چوصبا درمتاز با دم هرخس چو هوا درمساز. نظامی ...
درمان ساختن ؛ علاج کردن : نباشد پزشکش کسی جز که شاه که درمانش سازد بگنج و سپاه. اسدی ( گرشاسبنامه ) . گفت ازین نوع شکایت که تو داری سعدی درد عشق اس ...
دستارچه ساختن ؛ تهیه دستارچه ، ایجاد آن : آن زمان کز آتشین کوثر شدیم آلوده لب عنبرین دستارچه از زلف دلبر ساختیم. خاقانی ( دیوان ص 814 ) . - || کنا ...
حرب ساختن ؛ جنگ کردن : بزخمی کزوغ ورا خرد کرد چنین حرب سازند مردان مرد. عسجدی ( از جهانگیری ) .
حیلت ساختن ؛ حیله کردن. چاره کردن : چون وی در آخر کار دید که آن دولت به آخر آمده است حیلت آن ساخت که چون گریزد. ( تاریخ بیهقی ) . با دهر که با تو حی ...
جنگ ساختن ؛ جنگ راه انداختن. جنگ ساز کردن : بیکی زخم طپانچه که بدان روی کریه بزدم ، جنگ چه سازی چه کنی بانگ و ژغاز؟ بوالمثل. دگر گفت از آن رفت بر آس ...
چاره ساختن ؛ تدبیر کردن. تدبیری اندیشیدن : ازآن پس یکی چاره ای ساختن ز هر گونه اندیشه انداختن. فردوسی. بدو گفت من چاره سازم ترا بخورشید سر برفرازم ...
جای ساختن ؛ جای گزیدن : کیومرث شد بر جهان کدخدای نخستین به کوه اندرون ساخت جای. فردوسی. - || جای ساختن ؛ جای دادن : ز شادی ساختش بر فرق خود جای که ...
پاک ساختن ؛ پرداختن. خالی کردن : زفرزند تو باشد آن پاکدین ز ضحاک او پاک سازد زمین. فردوسی.
پاره ساختن ؛ پاره کردن : اینها [ هندوانه ها ] را پاره ساز که خورندگان میرسند. ( انیس الطالبین بخاری نسخه خطی کتابخانه مؤلف ص 104 ) .
پاسخ ساختن ؛ پاسخ گفتن. جواب دادن : همه مهتران سر برافراختند همه پاسخ پادشا ساختند. فردوسی.
برساختن ؛ آماده شدن : که برساز کامد گه رفتنت سر آمد نژندی و ناخفتنت. فردوسی. که برساز تا سوی دشمن شوی بکوشی و از تاختن نغنوی. فردوسی.
بساختن ؛ به تمام معانی ساختن آید:
بهانه ساختن ؛ بهانه جستن : بهانه همی ساخت بر هفتواد که دینار بستاند از بدنژاد. فردوسی.
با هم ساختن و بهم ساختن و یک با دیگر ساختن ؛ بصلح و آشتی زیستن. سازگاری داشتن : در اندیشید از آن دو یار دلکش که چون سازد بهم خاشاک و آتش. نظامی ( خس ...
با هم ساختن و بهم ساختن و یک با دیگر ساختن ؛ بصلح و آشتی زیستن. سازگاری داشتن : در اندیشید از آن دو یار دلکش که چون سازد بهم خاشاک و آتش. نظامی ( خس ...
با هم ساختن و بهم ساختن و یک با دیگر ساختن ؛ بصلح و آشتی زیستن. سازگاری داشتن : در اندیشید از آن دو یار دلکش که چون سازد بهم خاشاک و آتش. نظامی ( خس ...
با هم ساختن و بهم ساختن و یک با دیگر ساختن ؛ بصلح و آشتی زیستن. سازگاری داشتن : در اندیشید از آن دو یار دلکش که چون سازد بهم خاشاک و آتش. نظامی ( خس ...
بار ساختن ؛ بار کردن : این گندم را بر دراز گوش بارساز و بطرف شهر بخارا روان شو. ( انیس الطالبین بخاری ص 177 ) . خواجه فرمودند درازگوشان بار سازید، در ...
التجا ساختن ؛ پناه بردن : ومنهزم بشهر آمدن و التجا ساختن بخدمت خداوند ملک معظم. ( تاریخ سیستان ) . برادر مهتر او فیروز بپادشاه هیتال التجا ساخت. ( تا ...
ساختن یا نساختن غذائی یا دوائی یا آب و هوای جائی کسی را ؛ ملایم طبع وی بودن و نبودن. موافق طبع و مزاج او بودن یا نبودن. با مزاج او سازوار آمدن یا نیا ...
آشتی ساختن ؛ آشتی کردن. صلح کردن : ز بدخواه ، در آشتی ساختن بترس از شبیخون و از تاختن. اسدی ( گرشاسبنامه ) .
آفرین ساختن ؛ آفرین گفتن. آفرین کردن : به پیش گو پیلتن تاختند ز شادی بر او آفرین ساختند. فردوسی.
ساختن یا نساختن غذائی یا دوائی یا آب و هوای جائی کسی را ؛ ملایم طبع وی بودن و نبودن. موافق طبع و مزاج او بودن یا نبودن. با مزاج او سازوار آمدن یا نیا ...
ساختن یا نساختن غذائی یا دوائی یا آب و هوای جائی کسی را ؛ ملایم طبع وی بودن و نبودن. موافق طبع و مزاج او بودن یا نبودن. با مزاج او سازوار آمدن یا نیا ...
از کسی ، کسی ( یا چیزی ) ساختن ؛ او را چنان پنداشتن. اورا به صورت وی ( یا آن چیز ) درآوردن : چنین گفت کای مهتر سرفراز ز من کودک شیرخواره مساز. فردوس ...
از کسی ، کسی ( یا چیزی ) ساختن ؛ او را چنان پنداشتن. اورا به صورت وی ( یا آن چیز ) درآوردن : چنین گفت کای مهتر سرفراز ز من کودک شیرخواره مساز. فردوس ...
ساخت زر ؛ ستام زرین. ستام زر اندود و زین و برگ مرصع : بو بشر تبانی. . . بروزگار سامانیان ساخت و زر داشت ، و بدان روزگار این تشریف بزرگ گرفته بودند. ( ...
ساخت فروکردن ؛ ساخت فروگشادن ، ساخت گشادن. زین و برگ از پشت مرکب برداشتن : ساخت فروکند ز اسب آینه بندد آسمان صبح قبا زره کند ابر کند زره گری. خاقانی ...
- ساخت افکندن ؛ ساخت انداختن. ستام و یراق بر زین نهادن : ابوالقاسم رازی رادید و بر اسبی قیمتی برنشسته و ساختی گران افکنده زراندود و غاشیه ای فراخ و پ ...
ساخت انداختن ؛ ساخت افکندن : بامدادن که یکسواره چرخ ساخت بر پشت اشقر اندازد. خاقانی.