پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٢٧٠)
روی ترش کردن ؛ ترشرویی کردن. تندخویی نمودن : تیغ جفا گر زنی ضرب تو آسایش است روی ترش گر کنی تلخ تو شیرین بود. سعدی.
روی تنک ( بدون اضافه ) ؛ روی نازک و محجوب و شرمگین. ( آنندراج ) . و رجوع به ترکیب روی نازک شود.
روی چیزی در چیزی بودن ؛ متوجه بدان بودن : روی وعظی که در پریشانیست عین شوخی و محض پیشانیست. اوحدی.
روی به کسی باز کردن ؛ بدو روی آوردن. متوجه او شدن. یار شدن با وی : هرکه به نیکی عمل آغاز کرد نیکی او روی بدو باز کرد. نظامی.
روی به کسی گرفتن ؛ روی آوردن. اقبال کردن. موافق او شدن. مطابق میل او گشتن : عمروبن اللیث به جندی شاپور فرارسید و خشنود گشتندبا یعقوب به نامه ای که از ...
روی به هم آوردن ؛ با هم روبرو شدن. مقابل یکدیگر آمدن : چو لشکر از هر دو جانب روی بهم آوردند. ( گلستان ) .
روی پنهان کردن ؛ مخفی شدن. در اختفا بسر بردن. متواری شدن : فضل ربیع روی پنهان کرد و سه سال وچیزی پنهان بود. ( تاریخ بیهقی ) .
روی به روی آوردن ؛ مواجه شدن با کسی. روبرو شدن با کسی. دیدار کردن : روی بر خاک در دوست بباید مالید چون میسر نشود روی بروی آوردن. سعدی. و رجوع به تر ...
روی به روی اندرآمدن ؛ مواجه شدن. ( یادداشت مؤلف ) : پذیره شدش اهرمن جنگجوی سپه را چو روی اندرآمد بروی. فردوسی. سپه را چو روی اندرآمد بروی بی آرام ...
روی به روی کسی آوردن ؛ با او مواجه شدن. با او مقابله کردن. بااو جنگ کردن. ( یادداشت مؤلف ) : که باشد که آرد به روی تو روی اگر کوه و دریا شود کینه جو ...
روی به خاک مالیدن ؛ کنایه از نهایت عجز و خواری نمودن و پست کردن شخصیت خود در مقابل شخصی یا چیزی : نقد خود را نسیه کردن صائب از عقل است دور پیش دونان ...
روی به راه اندر آوردن ؛ رفتن. ( یادداشت دهخدا ) : که هرسه براه اندر آرند روی نهان از دلیران پرخاشجوی. فردوسی.
روی برگرداندن ؛ روی گردان شدن. اعراض نمودن. ( یادداشت دهخدا ) .
روی برگاشتن ؛ روی برگرداندن. روگردان شدن. بازگشتن : از آوردگه روی برگاشتند چنان خستگان خوار بگذاشتند. فردوسی.
روی بستگان سپهر ؛ رازهای آسمانی. ( گنجینه گنجوی ) : آگه از روی بستگان سپهر از شبیخون ماه و کینه مهر. نظامی.
روی بردن ؛ پس را نگریستن. ( ناظم الاطباء ) .
روی بردن از چیزی ؛ ظاهراً شرمسار کردن و زایل کردن آن : سپیده بردروی از چشم درد برد تیغ من سرخی از روی زرد. نظامی.
روی بر روی دیوار داشتن ؛ قطع رابطه کردن با مردم. از آمیزش و معاشرت مردم دست کشیدن : یکی خلق و لطف پریوارداشت دگر روی بر روی دیوار داشت. سعدی ( بوستا ...
روی بازکردن ؛ روی گشادن. نقاب افکندن : به تیغ گر بزنی بیدریغ و برگردی چو روی بازکنی بازت احترام کنند. سعدی. - || متبسم و خندان شدن. چهره گشادن.
روی برآستان کسی مالیدن ؛ اظهار نهایت تواضع و خضوع و بندگی کردن : سر امید فرود آر و روی عجز بمال بر آستان خداوندگار بنده نواز. سعدی.
روی برتافته ؛ روبرگردانده. روگردان شده. اعراض کرده : ای دل و هوش و خرد داده به شیطان رجیم روی برتافته از رحمت رحمان رحیم. ناصرخسرو.
در روی درافتادن ( افتادن ) ؛ سر بر خاک نهادن. سجده گزاردن. فروتنی و تذلل کردن : شیران را چون چشم بر موسی ( ع ) افتاد در روی درافتادند. ( قصص الانبیاء ...
در روی درافتادن ( افتادن ) ؛ سر بر خاک نهادن. سجده گزاردن. فروتنی و تذلل کردن : شیران را چون چشم بر موسی ( ع ) افتاد در روی درافتادند. ( قصص الانبیاء ...
در به روی خود بستن ؛ گوشه نشینی گزیدن. از معاشرت و آمیزش با مردم دوری جستن : در بسته به روی خود ز مردم تا عیب نگسترند ما را. سعدی.
تاریک روی ؛ سیه روی. بدخوی : همچو این تاریک رویان روی من تیره بود وتارفام و بی صقال. ناصرخسرو. و رجوع به ماده تاریک رو شود.
- بهشتی روی ، بهشت روی ؛ زیباروی : نه آن چنان به تو مشغولم ای بهشتی روی. . . سعدی.
به روی کسی می ( نبید ) خوردن یا اندرکشیدن ؛ در حضور او و به شادی او می خوردن. باصطلاح امروزه به سلامتی وی نوشیدن. به شادی کسی آشامیدن : به روی شهنشاه ...
به روی کسی می ( نبید ) خوردن یا اندرکشیدن ؛ در حضور او و به شادی او می خوردن. باصطلاح امروزه به سلامتی وی نوشیدن. به شادی کسی آشامیدن : به روی شهنشاه ...
به روی کسی می ( نبید ) خوردن یا اندرکشیدن ؛ در حضور او و به شادی او می خوردن. باصطلاح امروزه به سلامتی وی نوشیدن. به شادی کسی آشامیدن : به روی شهنشاه ...
به روی کسی می ( نبید ) خوردن یا اندرکشیدن ؛ در حضور او و به شادی او می خوردن. باصطلاح امروزه به سلامتی وی نوشیدن. به شادی کسی آشامیدن : به روی شهنشاه ...
به روی کسی می ( نبید ) خوردن یا اندرکشیدن ؛ در حضور او و به شادی او می خوردن. باصطلاح امروزه به سلامتی وی نوشیدن. به شادی کسی آشامیدن : به روی شهنشاه ...
به روی کسی چیزی چون بد یا بلا آمدن ؛ بر سر او آمدن. او را رخ دادن. برای او پیش آمدن. ( از یادداشت مؤلف ) : جوان تاش پیری نیاید به روی جوانی بی آمرغ ...
به روی کسی چیزی چون بد یا بلا آمدن ؛ بر سر او آمدن. او را رخ دادن. برای او پیش آمدن. ( از یادداشت مؤلف ) : جوان تاش پیری نیاید به روی جوانی بی آمرغ ...
به روی افکندن ؛ تکویس. ( مصادر اللغه زوزنی ) .
به روی رساندن محنت و جز آن ؛ پیش آوردن : هرچه مرا روی تو به روی رساند ناخوش خوشدل به روی خویش نشاند هست به رویت نیازم از همه رویی گرچه همه محنتی به ر ...
به روی ( در روی ) افتادن یا درافتادن یا اندرافتادن ؛ مقابل ستان افتادن در خوابیدن. دمر خوابیدن. مکباً علی وجه. کبو. اکباب. انسداج. ( یادداشت مؤلف ) ...
به روی ( در روی ) افتادن یا درافتادن یا اندرافتادن ؛ مقابل ستان افتادن در خوابیدن. دمر خوابیدن. مکباً علی وجه. کبو. اکباب. انسداج. ( یادداشت مؤلف ) ...
- به روی ( در روی ) افتادن یا درافتادن یا اندرافتادن ؛ مقابل ستان افتادن در خوابیدن. دمر خوابیدن. مکباً علی وجه. کبو. اکباب. انسداج. ( یادداشت مؤلف ...
به روی آمدن یا اندرآمدن ؛ به روی افتادن. بر زمین خوردن : ز در اندرآمد تکاور به روی. فردوسی.
به روی آمدن یا اندرآمدن ؛ به روی افتادن. بر زمین خوردن : ز در اندرآمد تکاور به روی. فردوسی.
اهرمن روی ؛ شیطان صفت.
بت روی ؛ زیباروی. که چون بت رخساری زیبا و آراسته دارد. رجوع به ماده بت روی شود.
بر روی یگدیگر بیرون آمدن ؛ بر خلاف و ضد یکدیگر برآمدن درجنگ. ( از ناظم الاطباء ) .
ارغوان روی ؛ گلروی. که رویی مثل ارغوان دارد. زیباروی : خوش بود عیش با شکردهنی ارغوان روی یاسمن بدنی. سعدی. و رجوع به ترکیب گلروی در ذیل همین ماده ش ...
انگبین روی ؛ که روی مطبوع و دلپسند دارد. و رجوع به انگبین روی شود.
رونویسی کردن ؛ سواد برداشتن. استنساخ کردن. نسخه برداشتن. ( یادداشت دهخدا ) .
رونویس کردن ؛ نسخه برگرفتن. از روی نوشته ای نوشتن.
رونق یافتن ؛ حسن و تازگی وآب کار یافتن : از مدد باران فضل او رونق و طراوت یافت. ( سندبادنامه ص 114 ) . پیک جهانرو چو چرخ پیر جوان وش چو صبح یافته پی ...
رونق شباب ؛ اول جوانی. ( یادداشت مؤلف ) . جلوه و طراوت شباب : رونق عهد شباب است دگر بستان را می رسد مژده گل بلبل خوش الحان را. حافظ.
رونق کسی رفتن ؛ ارجمندی و اعتبار و آبروی او رفتن : چون شاپور وهنی چنان بر قسطنطین ملک الروم افکند آب و رونق او برفت. ( فارسنامه ابن بلخی ص 69 ) .