پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
پیش داشتن ؛ در پیش روی ایستانیدن : می سوری بخواه کامد رش مطربان پیش دار و باده بکش. خسروی. - || عرضه کردن. تقدیم کردن : هر آنگه که شه دست بفراشتی ...
پهلو داشتن ؛ فربه بودن. مایه داشتن.
پنهان داشتن ؛ مخفی کردن : فضل را هر چند که پنهان دارند آشکار شود. ( تاریخ بیهقی ) .
پرنوش داشتن ؛ شیرین کردن : به هر لفظی دهن پرنوش میداشت بر آواز شهنشه گوش میداشت. فردوسی.
پشت سر خود داشتن ؛ حفاظت کردن خود را از تعرض ناگهانی دشمن از عقب سر : صحبت ما بنگهبانی دم میگذرد تیغ بر کف همه جا پشت سر خود داریم. صائب.
پرده برداشتن ؛ راه دادن بدرون. بیکسو زدن پرده : چو برداشت پرده ز در هیربد. . . فردوسی.
پایاب داشتن ؛ تاب داشتن : که دارد گه کینه پایاب اوی ندیدی بَروهای پرتاب اوی. فردوسی.
پای داشتن ؛ مقاومت کردن : نه هر که موی شکافد به تیر جوشن خای بروز حمله جنگ آوران بدارد پای. سعدی.
پاک داشتن ؛ نیالوده داشتن : چو گوهر پاک دارد مردم پاک کی آلوده شود در دامن خاک. نظامی.
بیاد داشتن ؛ محظوظ بودن. در خاطر و حفظ نگهداری کردن : بیاید یکی شاه خسرونژاد که دارد گذشته سخنهابیاد. فردوسی. تو داری بیاد این سخن بیگمان اگر چند ب ...
- بیدار داشتن ؛ نگذاردن که بخواب رود : و طعام و شراب از وی باز گیرند و چندانکه ممکن گردد بیدار دارند. ( ذخیره خوارزمشاهی ) .
بیم داشتن ؛ ترسیدن. ترسان بودن.
بهم برداشتن ؛ نهادن.
بهیچ نداشتن ؛ بچیزی نشمردن. در شمار نیاوردن : آن زنگی کس را بهیچ نمیداشت. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ) . ما را خود بهیچ نمیدارند. ( اسکندرنامه نسخه ...
بهره داشتن ؛ با نصیب بودن.
بناز داشتن ؛ پروردن بناز. عزیز داشتن.
به ناز داشتن ؛ پروردن بناز. عزیز داشتن.
بهتر داشتن ؛ مرجح شمردن : مسلم کرد شهر و روستا را که بهتر داشت از دنیا دعا را. نظامی.
بفرهنگ داشتن ؛ ادب آموختن : چو فرزند آید بفرهنگ دار زمانه ز بازی بر او تنگ دار. فردوسی.
بکس داشتن ؛ بکس شمردن.
بکسی داشتن ؛. . . متوجه او بودن. بمن دارد، یعنی کنایت او بمن است.
بغم داشتن ؛در غم افکندن. اندوهگین ساختن : هر که زمن دردسر نخواهد و غم گو بغم و دردسر مدار مرا. ناصرخسرو.
به غم داشتن ؛در غم افکندن. اندوهگین ساختن : هر که زمن دردسر نخواهد و غم گو بغم و دردسر مدار مرا. ناصرخسرو.
بفرهنگ داشتن ؛ ادب آموختن : چو فرزند آید بفرهنگ دار زمانه ز بازی بر او تنگ دار. فردوسی.
بزینهار داشتن ؛ امان دادن.
بسته داشتن ؛ بستن. بسته داشتن کمر. آماده بودن ، گوش بفرمان بودن.
بسختی داشتن ؛ در سختی افکندن : چنین گفت رستم بفرخ پدر که من بسته دارم بفرمان کمر. فردوسی. یکی از پادشاهان پیشین در رعایت مملکت سستی کردی و لشکر بسخ ...
بسختی داشتن ؛ در سختی افکندن : چنین گفت رستم بفرخ پدر که من بسته دارم بفرمان کمر. فردوسی. یکی از پادشاهان پیشین در رعایت مملکت سستی کردی و لشکر بسخ ...
بزینهار داشتن ؛ امان دادن.
بزرگ داشتن ؛ بزرگ شمردن. اکرام کردن : چون موسی بحد بیست سالگی رسید و بزرگ شد اهل مصر او را بزرگ داشتند. ( قصص الانبیاء ص 92 ) .
بر میان داشتن ؛ بکمر بسته بودن : گفت ایشان را که این خنجرها چرا بر میان میدارید. ایشان گفتند میان ما و میان بخارا خداة عداوت است. ( تاریخ بخارا ) .
برون داشتن ؛ برون کردن : صره هزار دینارش ببخشید از روزن برون داشت که دامن بدار ای درویش. ( گلستان ) .
برنج داشتن ؛ رنجه کردن. در رنج افکندن : سزد گر ز مهر سرای سپنج بتابد دل و تن ندارد برنج. اسدی.
بر سر افسر داشتن ؛ تاج بر سر داشتن. متوج بودن. ! - || مقامی بزرگ داشتن.
بر کاری داشتن ؛ وادار کردن بر: قسر؛ به ستم بر کاری داشتن. ( صراح ) .
- بر میان داشتن ؛ بکمر بسته بودن :
بر چیزی داشتن ؛ هدایت کردن بر آن. وادار کردن. هدایت کردن. رهنمون شدن : اول کسی که عبادت آتش کرد قابیل بود و اولاد خویش را بدان داشت. ( قصص الانبیاء ص ...
بر جای داشتن ؛ ایستانیدن.
بدل داشتن
بدل داشتن ؛ در دل گرفتن : جهان ویژه کردم ببرنّده تیغ چرادارد از من بدل شه دریغ؟ فردوسی.
بدرد یا برنج داشتن ؛ در محنت و تعب نگهداری کردن. قرین رنج و تعب ساختن کسی را : سکنجیده همی داردم بدرد ترنجیده همی داردم برنج. بوشکور.
بدست داشتن ؛ در تصرف داشتن. در اختیار داشتن.
بدرد یا برنج داشتن ؛ در محنت و تعب نگهداری کردن. قرین رنج و تعب ساختن کسی را : سکنجیده همی داردم بدرد ترنجیده همی داردم برنج. بوشکور.
بحق داشتن ؛ در مقام حق قرار دادن : پس کیومرث گفت سخن و پند و حکمت هر که گوید قبول کنید. . . و حق از هر کجا که باشد بحق دارید. ( قصص الانبیاء ص 35 ) .
بخدمت داشتن ؛ بخدمت گماردن : منت بدار ازو که بخدمت بداشتت. سعدی.
بدرد داشتن ؛ رنجاندن : مقدمی از ایشان بر برجی ازقلعت بود و بسیار شوخی میکرد و مسلمان را بدرد میداشت. ( تاریخ بیهقی ) .
بچیزی یا بکسی داشتن ؛ در شمار چیزی یا کسی آوردن. در عداد آن چیز یا آنکس گمان بردن. در شماری چیزی یا کسی حساب کردن : از آن مرز کس را بمردم نداشت ز ناه ...
بحساب داشتن ؛ بحساب آوردن. در عداد چیزی شمردن.
بپای داشتن ؛ نگهداری کردن. برقرار معهود پایدار ساختن. استوار ساختن : پس از مرگ باشد مر او را بجای همی نام او را بدارد بپای. فردوسی. - || بپای داشت ...
بپروار داشتن ؛ فربهی را پروردن : کس مرغ را که داشت بپروار، ندهد آب من مرغ وار زآب بپروار میروم. خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 898 ) .