پیشنهاد‌های علی باقری (٣٩,٦٨٦)

بازدید
٢٩,٠٠٣
پیشنهاد
٠

ساخت تمام کردن ؛ مکمل تجهیز کردن : جواب داد که یک ماه زمان ده تا بنگرم و تدبیر آن بکنم و بدین آن خواست تا همه بیاسایند و ساخت تمام کند. ( تاریخ بلعمی ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رودکنار. رودبار. کنار رود.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بری ساحت ؛ بری الساحة. بر کنار. برائت ساحت داشتن : رنج ز فریاد بری ساحت است درعقب رنج بسی راحت است. نظامی ( مخزن الاسرار ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برائت ساحت ؛ بیگناهی. برائت از گناهی که بکسی نسبت میدهند : دمنه دانست که اگر این سخن بر شتربه ظاهر کند در حال برائت ساحت. . . خویش معلوم گرداند. ( کل ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سابقه معرفت ؛ از پیش با هم آشنابودن. آشنائی قبلی داشتن. سابقه آشنائی. شناختگی قبلی : نزدیک صاحبدیوان رفتم بسابقه معرفتی که در میان بود و صورت حالش بی ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سابقه عنایت ؛ درباره کسی از دیرباز عنایت داشتن. عنایت دیرین. عنایت قدیم : یا رب بنظر رحمت ، آفت رسیدگان آخر زمان را دریاب و بسابقه عنایات کار ایشان ب ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سابقه لطف ؛ درباره ٔکسی از دیر باز لطف داشتن. لطف دیرینه. مرحمت قدیم : بخشندگی و سابقه لطف و رحمتش ما را بحسن عاقبت امّیدوار کرد. سعدی.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سابقه محبت ؛ سابقه دوستی. ازپیش با هم دوست بودن. دوستی قبلی داشتن.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سابقه آشنائی ؛ از دیرباز با هم آشنا بودن از پیش آشنا بودن. آشنائی قبلی داشتن. سابقه معرفت. - سابقه خدمت ؛ خدمت دیرینه داشتن.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سابقه دوستی ؛ ازپیش با هم دوست بودن. سابقه محبت. دوستی قبلی داشتن.

پیشنهاد
٠

افرغ من حجام ساباط ؛ بیکارتر از حجام ساباط؛ سخت عاطل و بیکار مانده. در ساباط حجامی بود که مردم را بنسیه حجامت میکرد و چون کسی به او رجوع نمیکرد مادرش ...

پیشنهاد
٠

صاحب نفس سائله ؛ جانداری که چون سر او را ببرند خون از رگهای آن بجهد. مقابل حشرات ، ماهیها.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نفس سائله ( اصطلاح فقهی ) ؛ خون جهنده.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

هفت سائره ؛ هفت سیّاره : گفتم ز هفت دائره این هفت و هشت میل گفتا ز هفت سائره این هفت و هشت اثر. ناصرخسرو ( دیوان ص 189 ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سائر ناس ؛ دیگر مردمان.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

ذکر سائر ؛ شهرت. صیت. نام سائر : آنگاه نفس خویش را میان چهار کار مخیر گردانید. . . وفور مال و ذکر سائر. ( کلیله و دمنه ) . و طایفه ای از مشاهیر ایشان ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثل سائر ؛ داستان رونده بر افواه ، زبان زد : بنسبت چون فلک قدر تو عالی بهمت چون مثل ذکر تو سائر. ادیب صابر. سائر است این مثل که مستسقی نکند رود دجل ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نام سائر ؛ ذکرسائر : نامی تری ز صاحب عباد در جهان سائر چو نام صاحب عباد نام تست. سوزنی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ژنده شدن ؛ پاره و کهنه و مندرس گشتن.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ژنده کردن ؛ محکم کاری نکردن. بد کار کردن : سفسف العمل ؛ بد کرد کار را و محکم نکرد آن را ( لم یحکمه ) و ژنده کردش. ( زمخشری ) .

پیشنهاد
٠

آب دهان برای چیزی رفتن ؛ خواهان و آرزومند آن بودن. ، ( آبدهان ) آبدهان. [ دَ ] ( ص مرکب ) آنکه سِر نگاه نتواند داشت : آبدهانی است که سخن نگاه نتواند ...

پیشنهاد
٠

بخیه به آب دوغ زدن ؛ رنجی بیفائده بردن.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گوهر آبدار ؛ متلألی و گوهردار: سخن بهتر از گوهر آبدار چو بر جایگه بر برندش بکار. فردوسی. در آرزوی بوس و کنارت مردم وز حسرت لعل آبدارت مردم. حافظ.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بوسه آبدار ؛ بوسه ای از روی شوق و گرمی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دندانی آبدار ؛ سخت سپید و رخشان.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مجازاً، شعر آبدار؛ فصیح و روان. || و سخنی یا دشنامی آبدار؛ سخت و صعب و پرمعنی در نوع خویش و زننده و نیش دار. || تیغ و خنجرو آهن برنده و جوهردار. حدید ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ابدالاَّباد ؛ همیشه.

پیشنهاد
٠

آبهای اسلامبول ؛ دریاهای ساحلی آن.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اسم نوعی اسب نامگذاری شده به خاطر رنگش که قهوه ای سیر است.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اسم نوعی اسب. نامگذاری شده به خاطر رنگش مطلق رنگ اسب است .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اسم نوعی اسب نامگذاری شده به خاطر رنگش مطلق رنگ اسب است

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زیورآرا ؛ زینت دهنده. آرایش کننده : گزارنده بیت غرای من که شد زیب او، زیورآرای من. نظامی.

پیشنهاد
٠

زیور بخود گرفتن ؛ بر خود آرایش کردن. ( آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

به زینهار آمدن ؛ به پناه و امان آمدن. در کنف حمایت کسی قرار گرفتن.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بی زینهار ؛ بی امان. بی عهد. که امان ندهد : چنین گفت مالک سرانجام کار بدان کینه جویان بی زینهار. شمسی ( یوسف و زلیخا ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یوم الزینة ؛ روز عید یا روز شکستن نهر مصر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . روز عید. ( از اقرب الموارد ) : قال موعدکم یوم الزینة و ان ی ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زین نشان ؛ این ترکیب در شاهنامه لااقل چهارده بار دیده شده و بمعنی از این نوع ، از اینسان ، بدین نحو، بدین هیأت و شکل شمایل ، بدین طریق ، آمده است : ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

امراض الزینة؛ نزد پزشکان بیماریهای پوست و ناخن و موی مانند کلف و نمش و مانند اینها است. ( از اقرب الموارد ) . بیماری های موی و پوست و ناخن و اورام و ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زین پس ؛ زین سپس. یعنی بعد از این و پس از این و من بعد. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زین سپس ؛ زین پس. ( ناظم الاطباء ) . پس از این : برادران منا زین سپس سیه مکنید به مدح خواجه ختلان به جشنهاخامه. منجیک. زین سپس وقت سپیده دم هر روزب ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زین میان ؛ یعنی از این میان. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زین و برگ ؛ از اتباع و لوازم آن. زین و یراق.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زینان ؛ بمعنی این جماعت و از اینها باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) . کلمه اشاره یعنی از اینان و از این جماعت و از این گروه. ( ناظم الاطباء ) . ج ِ �زین � ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زین فکندن ؛ زین افکندن. زین نهادن بر اسب و جز آن. زین کردن چارپا را : بر تاج آفتاب کشم سر بطوق او بر ابلق فلک فکنم زین به استرش. خاقانی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زین گر ؛ زین ساز. ( آنندراج ) . زین ساز وکسی که زین سازد. ( ناظم الاطباء ) . سَرّاج. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . رجوع به ترکیب زین ساز شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زین گری ؛ سَرّاجی. عمل زین گر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- زین گری ؛ سَرّاجی. عمل زین گر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . - || دکان زین گر. جائی که زین سازند و فروشند. و رجوع به زین و دیگر ترکیبهای آن شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زین سازی ؛ شغل زین ساختن. ( ناظم الاطباء ) . عمل زین ساز. ساختن زین و برگ ستوران. - || جایی که در آن زین و برگ اسبان سازند و فروشند. سراجة. رجوع به ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زین فروش ؛ سَرّاج. ( منتهی الارب ) . که زین فروشد. سازنده و فروشنده زین اسب و جز آن.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زین فروگرفتن ؛ زین را از پشت بارگی برداشتن : امیر گفت آن ملطفهای خرد که ابونصر مشکان تراداد و گفت آن را سخت پوشیده باید داشت تا رسانیده آید، کجاست ؟ ...