پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٢٧٠)

بازدید
٢٥,٨٥١
تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رونق شکن ؛ که از رواج بیندازد. که روایی و رونق چیزی را بشکند : نسق تصنیف دکاکین آن رونق شکن رسته لؤلؤ خوشاب. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 54 ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رونق فزا، رونق افزا ؛ که بر رونق و رواج چیزی بیفزاید. که روایی چیزی را افزون کند : از مدح تو اشعار من رونق فزا در کار من دولت همیشه یار من با بخت بید ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رونق گری ؛ از عالم جلوه گری. ( از آنندراج ) . جلوه بخشی : در این فصل از آب رونق گری شده کهربا غنچه جعفری. طغرا ( از آنندراج ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رونق پذیر ؛ پذیرای رونق. پیشرفت دارنده. رواج یافته. روا. رایج : فضل و هنر درساحت دولت او رونق پذیر و روا گرداناد و از کساد و ناروایی محفوظ و مصون دار ...

پیشنهاد
٠

رونق چیزی را شکستن ؛سبق بردن از آن. برتری داشتن بدان. از رواج و اعتبار انداختن آن بسبب داشتن امتیاز و برتری بدان : رخ تو رونق قمر بشکست لب تو قیمت شک ...

پیشنهاد
٠

رونق چیزی رفتن ؛ از رواج افتادن آن : رونق پالیز رفت اکنون که بلبل نیمشب برسر پالیزبان کمتر زند پالیزبان. ضمیری.

پیشنهاد
٠

رونق از چیزی ربودن یا رونق چیزی را بردن ؛ نیکویی و روایی آن را از بین بردن. از رواج و رونق انداختن آن : بربود خزان ز باغ رونق بستد ز جهان جمال به ستم ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رونق انگیز ؛ رواج بخش. رونق آور : به هر جایگه رونق انگیز کار بجز در شبستان و جزدر شکار. نظامی.

پیشنهاد
٠

رونق انگیز کار بودن ؛ با نهایت کار بودن. ( آنندراج ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بی رونق ؛ بدون رواج. راکد. که رونق و رواج ندارد. کاسد : ببخشای کآنانکه مرد حقند خریدار بازار بی رونقند. سعدی

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برونق ؛ بارونق. ( یادداشت مؤلف ) . روبراه. موفقیت آمیز : کارم ازجود او برونق شد هم خوهم تا شود برونق تر. سوزنی

پیشنهاد
٠

رونق از چیزی ربودن یا رونق چیزی را بردن ؛ نیکویی و روایی آن را از بین بردن. از رواج و رونق انداختن آن : بربود خزان ز باغ رونق بستد ز جهان جمال به ستم ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رونده کوه ؛ کنایه از اسب تیزرفتار درشت اندام است : رونده کوه را چون باد می راند به تک در باد را چون کوه می ماند. نظامی.

پیشنهاد
٠

از رونق بردن کار کسی ؛ رواج او را بردن. آب کار آن را از بین بردن. از رونق انداختن : آنرا که در کار آورد کارش ز رونق چون برد کان کو بجان گوهر خرد حالی ...

پیشنهاد
٠

روندگان آسمانی ؛ سیارگان. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روندگان عالم ؛ کنایه از سبعه سیاره باشد که زحل ومشتری و مریخ و آفتاب و زهره و عطارد و ماه است. ( برهان ) . کنایه از سبعه سیاره باشد. ( آنندراج ) ( از ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رومی و حبش ؛ رومی و زنگی. کنایه از خوشبخت و بدبخت : اصل آب نطفه اسپید است و خوش لیک عکس جان رومی و حبش. مولوی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رومی و زنگی ؛ زنگی و رومی. رومی و هندی. کنایه از روز و شب. ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از برهان ) ( از شرفنامه منیری ) : تا پی ازین زنگی و رومی تر ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رومی وش ؛کنایه از روشن و تابان : بیا ساقی آن می که رومی وش است به من ده که طبعم چو زنگی خوش است. نظامی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رومی و هندو ؛ رومی و زنگی. کنایه از روز و شب. ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از برهان ) : فرمود به خاتون جهان از شب و از روز دو خادم چالاک لقب رومی و ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قماش رومی ؛ پارچه رومی. پارچه بافت روم : مدح قماش رومی و حسن ثبات آن بر طاق جامه خانه قیصر نوشته اند. نظام قاری.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

طاق رومی ؛ طاق به طول خشت. مقابل طاق ضربی که قطر آن قطر خشت است. ( یادداشت مؤلف ) . || کنایه از سفید است : این عجب تر که تو وقتی حبشی بودی رومیی خا ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رومی طراز ؛ که زینت و سجاف رومی دارد : چو از نقش دیبای رومی طراز سر عیبه زینسان گشایند باز. نظامی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رومی قبا ؛ که جامه رومی بر تن کند. که جامه سپید در بردارد : شاه رومی قبای چینی تاج جزیتش داده چین و روم خراج. نظامی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رومی پوش ؛ که از پارچه رومی لباس پوشد. که لباس رومی به تن کند : دخت سقلاب شاه نسرین نوش ترک چینی طراز رومی پوش. نظامی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رومی پرند ؛ پرند رومی. ابریشم که در روم بافته شده. ( ازیادداشت مؤلف ) . - || شمشیر. ( یادداشت مؤلف ) . تیغ رومی. شمشیر ساخت روم.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- رومی خطاب ؛ که به زبان رومی خطاب کند. که به رومی سخن گوید : خانه خدایش خداست لاجرمش نام هست شاه مربعنشین تازی رومی خطاب . خاقانی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ماه رومی ؛ دوازده ماه زیر همان ماههای بابلی است و سریانیان از بابلیان گرفته اند و پیش ما به ماههای رومی مشهور شده است و ظاهراً سبب آن این است که ترکا ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رومی سران ؛ کنایه از پهلوانان و سرداران رومی است : پس پشت ایشان ز رومی سران زره دار و مردان جنگ آوران. فردوسی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رومی گروه ؛ گروه رومیان. سپاهیان روم : یکی حمله بردند ازآن سان که کوه بدرید از آواز رومی گروه. فردوسی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رومی بچگان ؛ کنایه از اشک چشم. ( یادداشت مؤلف ) ( از ناظم الاطباء ) : خون گریم از دوهندوی چشم رومی بچگان روان ببینم. خاقانی. - || کنایه از گلهاست ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رومی پرست ؛ پرستنده رومی. مراد فیلسوف هندی است که نظامی داستان مباحثات او را با اسکندر رومی آورده است : دگر باره هندوی رومی پرست برآورد پولاد هندی به ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رومی کمر ؛ که کمر ساخت روم دارد : که رومی کمر شاه چینی کلاه نشست از بر گاه روزی پگاه. نظامی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رومی نورد ؛ کنایه از آراسته و زیبا : که در باغ این نقش رومی نورد گل سرخ رویانم از خاک زرد. نظامی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رومال سیاه ؛ چون پرده مشکین و پرده نیلوفری که بستن آن بر چشم آشوب گرفته معمول است. ( آنندراج ) : بست رومال سیه بر چشم آن آرام جان گشت آهویی درون خیمه ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روم وزنگ ؛ کشور روم و مملکت زنگبار یا مردم آن دو. مجازاً، سپیدی و سیاهی : برآمیخته لشکر روم و زنگ سپید و سیه چون گراز دورنگ. نظامی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سپاه روم ؛ کنایه از روز است : چو شاهنشاه صبح آمد بر اورنگ سپاه روم زد بر لشکر زنگ. نظامی. و رجوع به کتابهای تاریخی و جغرافیایی و فرهنگهای اعلام و م ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روم پرور ؛ پرورنده روم ، یعنی سرزمین سفیدپوستان و مردم سفیدپوست. پرورنده سپیدروی و سپیدپوست : ای چاوش سپید تو هم خادم سیاه خورشید روم پرور و ماه حبش ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روم ستاننده ؛ گیرنده کشور روم : سلطنت اورنگ خلافت سریر روم ستاننده ابخازگیر. نظامی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روم و حبش ؛ روزگار و عالم به اعتبار روز و شب یا سپیدی روز و سیاهی شب. ( از ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دیبای روم ؛ نوعی دیبا که از روم قدیم می آورده اند : بر در هر دکان طوایف بغداد و خزهای کوفه و دیبای روم. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 53 )

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دریای روم ؛ بحرالروم. بحرالمتوسط. بحرالابیض المتوسط. دریای مدیترانه. ( یادداشت مؤلف ) . و رجوع به مدیترانه شود.

پیشنهاد
٠

روگردان نبودن از کاری ؛ اعراض نکردن از آن. ترک نگفتن آن را. امتناع و اباء نداشتن از آن : از یک لنگری پلو، از یک قرابه شراب رو گردان نیست. ( از یادداش ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بحر روم ؛ بحرالروم. دریای روم. ( یادداشت مؤلف ) . مدیترانه. ( ناظم الاطباء ) : وز بهر خز و بز و خورشهای چرب و نرم گاهی به بحررومی و گاهی به کوه غور. ...

پیشنهاد
٠

روگردان شدن از کاری یا چیزی ؛ منصرف شدن از آن. ترک گفتن آن را. ( از یادداشت بخط مؤلف ) . روی برگرداندن : بضرورت روگردان شده میل سمرقند نمود. ( تذکره ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روکش کردن ؛ ورقه ای از چوب گردو یا چوب دیگر را بر چوبی از جنس پست کشیدن. پوشانیدن نجار روی در و میز و غیره را با ورقه ای از چوب گرانبهاتر. ( از یاددا ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فروروفتن ؛ رفتن. روفتن. پاک کردن. زایل کردن : به سلطانی چو شه نوبت فروکوفت غبار فتنه از گیتی فروروفت. نظامی.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بی روغنی ؛ نداشتن روغن. عاری از چربی و روغن بودن : دریغا چراغی بدین روشنی بخواهدنشستن ز بی روغنی. نظامی. و رجوع به ترکیب تهی روغنی شود.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تهی روغنی ؛ از روغن خالی بودن. بی روغنی : مدار از تهی روغنی دل به داغ که ناگه زپی برفروزد چراغ. نظامی. و رجوع به ترکیب بی روغنی شود.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- روغن خود ؛ کنایه از مذهب و دین خود. ( از ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) .