پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
شعرفروش ؛ آنکه شعر از بهر صله و انعام گوید : ای شعرفروشان خراسان بشناسید این ژرف سخنهای مرا گر شعرایید. ناصرخسرو.
شعر مردف ؛ شعری است که در قافیه آن الف و واو و یاء ماقبل روی باشد بشرط آنکه ماقبل واو مضموم باشد و ماقبل یاء مکسور، و شعر مردف دو قسم است : اول مردف ...
شعر شاعر ؛ کلام نیکو و جید. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . و قیل به معنی مفعول ؛ یعنی مشعور. ( منتهی الارب ) .
شعر رزمی ؛ شعر حماسی. رجوع به ترکیب شعر حماسی شود.
شعرسنجی ؛ درک و فهم شعر. سنجش ارزش شعر: بکن شعرسنجی به عقل سبک چه غواصی آید ز غور تنک. ظهوری ترشیزی ( از آنندراج ) .
شعردوست ؛ شعرباره. دوستدار شعر. ( از یادداشت مؤلف ) .
شعرخوانان ؛ در حال خواندن شعر : یکی غایب از خود یکی نیم مست یکی شعرخوانان صراحی بدست. سعدی ( بوستان ) .
شعرخواننده ؛ شعرخوان. ( یادداشت مؤلف ) . شادی. ( منتهی الارب ) .
شعردزد ؛ کسی که شعر دیگری را به نام خود کند. که اشعار دیگران را به خود بندد و نسبت دهد. ( یادداشت مؤلف ) .
شعرخریدار ؛ خریدار شعر. طالب و خواهان شعر : از بارخدایان و بزرگان جهان اوست هم شعرشناسنده و هم شعرخریدار. فرخی.
شعر خشک ؛ شعری که لفظاً و معناً از دایره تری و خوبی برون بود. ( آنندراج ) : خشک است شعرم آخر دیر است تا مرا از بحر شعر نوک قلم تر نیامده ست. کمال ال ...
شعر حماسی ؛ نوعی از شعر که در آن از جنگها و دلاوریهای پدران و نیاکان سخن رود. شعر رزمی. ( یادداشت مؤلف ) .
شعرتر ؛ به اصطلاح شعری است که آبداری و سلاست آن چون چشمه آفتاب موج زند. ( آنندراج ) : کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد یک نکته از این معنی گفتیم و ...
شعرخر ؛ که خریدار شعر باشد. خواستار شعر : مادح اگر مثل من هست به عالم دگر مثل تو ممدوح نیست شعرخرو حقگزار. خاقانی.
شعر آمده ؛ شعر بدیهی که بی تأمل و تفکر گفته شود و این مقابل شعر آورده است. ( آنندراج ) : ز قید ساختگی حسن شوخش آزاد است چو شعر آمده موزونی اش خداداد ...
شعر، یا اشعار بستن ؛ از قبیل مضمون بستن. ( از آنندراج ) . شعر گفتن : قسمت به نظم روزی ما را حواله کرد سد رمق به بستن اشعار کرده ایم. محسن تأثیر ( ا ...
شعر گرگانی ؛ پارچه ابریشمی که در گرگان می بافتند : امروز همی به مطربان بخشی ثوب شطری و شعر گرگانی. ناصرخسرو.
شعر مردمک ؛ کنایه از پلک چشم آدمی و حیوانات دیگر باشد وآن پوست بالایین مژگان دار چشم است و آن را لحاف چشم هم می گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم ا ...
شعر منقلب ؛ مویی باشد که در غطاء دیدگان روید نزدیک به رستنگاه مژگان و نوک آن بسوی داخل چشم برگردیده باشد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) . موی برگشته و آن ...
صاحب شعر ؛ موی دار. ( ناظم الاطباء ) .
چادر شعر بر سر کشیدن یا گرفتن شب ؛ کنایه از سخت تاریک شدن شب است : شب تیره زو دامن اندر کشید یکی چادر شعر بر سر کشید. فردوسی.
شعر سیاه ؛ موی سیاه. - || کنایه از شب : سر از برج ماهی برآورد ماه بدرید تا ناف شعر سیاه. فردوسی.
شعر سیاه انداختن شب ؛بپایان رسیدن آن : خور از که برافراخت زرین کلاه شب از بر بینداخت شعر سیاه. اسدی.
شعر زائد ؛ مویی است که علاوه بر مژگان برخلاف روییدنگاه موی مژه نزدیک به مردمک چشم روییده می شود. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) . موی زیادتی ، و آن مویی اس ...
جامه شعر فکندن شب ؛ بپایان رسیدن شب. پدید آمدن سپیده دم : چوآن جامه شعر بفکند شب سپیده بخندید و بگشاد لب. فردوسی.
آیه 22 سوره کهف. سَیَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَیَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَیْبِ ۖ وَیَقُولُونَ سَبْعَ ...
مگس گوشت ؛ گونه ای ازمگس که بزرگتر از مگسهای معمولی است و رنگ بدنش آبی و متمایل به سبز می باشد. این گونه مگس بر روی گوشتها نشیند و از خون حیوانات زند ...
مگس نحل ؛ زنبور عسل. مگس انگبین : شربت نوش آفرید از مگس نحل نخل تناور کند ز دانه خرما. سعدی. به نیشی از مگس نحل برنخواهد گشت که نیش سابقه نحل انگبی ...
مگس گاو ؛ مگسی است خرد که بر روی و چشم گوسفند و گاو و خر و جز آن نشیند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . هَمَجة. ( زمخشری ) .
مگس گو ؛ قسمی مگس بزرگ. ( از مقدمة الادب زمخشری از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
مگس شهد ؛زنبور عسل. نحل. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
مگس طلا ؛ مگس سبز که زرین نماید. مِحظار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
مگس عسل ؛ اسم فارسی نحل است. ( تحفه حکیم مؤمن ) . منج عسل. زنبور عسل. نحله. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
مگس شب تاب ؛ گی ستاره. کمیچه. یراعة. حباحب. کرم شب تاب. ابوحباب. آتشیزه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . و رجوع به شب تاب وکرم شب تاب ذیل ترکیبهای کر ...
مگس سگ ؛ مگسی به رنگ سپید مایل به سیاهی که بر سگان نشیند و بگزد و گاه آدمی و دیگر جانوران را نیز نیش زند و جای گزیدگی آن سخت بیاماسد با خارشی دردناک. ...
مگس راندن ؛ دور کردن مگس از جایی یا چیزی. مگس پرانیدن : چرب و شیرین روزگار بر مایده دنیا، بنده را مگس راندن نمی ارزد. ( منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 85 ) ...
مگس سبز ؛ خشف. عنتر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . رجوع به مگس گوشت شود.
مگس خواب ؛ تسه تسه . مگسی است در افریقا در سواحل رود کنگو که سیاه پوستان را می گزد و برای آنها خواب و دردها و فلج تولید می کند که اگر معالجه نکنند من ...
مگس در توی پیراهن بودن ؛ از عالم خار در پیراهن بودن و خسک در بستر بودن ، کنایه از مخل و موذی شدن و باعث ایذاء بودن است. ( از آنندراج ) .
مگس را در هوا رگ زدن ؛ کنایه از دچار عسرت و تنگدستی بودن. ( از امثال و حکم ج 4 ص 1729 ) : چون قدم با شاه و با بگ می زنی چون مگس را در هوا رگ می زنی. ...
مگس چراغ ؛ پروانه. چراغواره. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
مگس خر ؛ نُعَره. خرمگس. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . رجوع به خرمگس شود.
مثل مگس دست بر سر داشتن ؛ دست بر سر ماندن. دو دست بر سر زدن. ( امثال و حکم ج 3 ص 1490 ) .
مگس پرانیدن ؛ راندن مگس از اطراف خود. - || کنایه از کسادی بازار باشد. ( برهان ) . کساد بازار و بی رونقی آن. مگس پرانی. ( از آنندراج ) . کساد بودن ب ...
رود گسستن ؛ پاره شدن زه ساز : همی زن این نوا تا نگسلد رود. ( ویس و رامین ) . پندار ای اخی که بمانی تو جاودان گر رود نگسلد ره جاوید میزنی. سنایی.
سه رود ؛ چنگ و رباب و بربط. ( یادداشت مؤلف ) .
شهرود رومی ؛ ساز رومیان. ( شرفنامه نظامی چ وحید دستگردی حاشیه ص 130 ) . رجوع به زنگانه رود در سطور قبلی شود. || مطلق ساز و غنا. ( یادداشت مؤلف ) . ...
رود خون ؛ رودی که در آن بجای آب خون جاری باشد. از باب مبالغه گریستن بسیار و جریان خون فراوان را برود خون تشبیه کرده اند : راند بسی رود خون از پی خصما ...
خشک رود ؛ رود خشک. رودی که آب نداشته باشد. رودی که بر اثر نباریدن باران و کم آبی بستر آن خشک شده باشد : بوالعجب بازی است در هنگام مستی باز فقر کز میا ...
تندرود ؛ رودی که جریان آب آن سریع باشد. رودی که بر اثر شیب زیاد بستر آب آن تند و سریع جاری گردد : چو شبدیز من رفت از ین تندرود ز من باد بر دوستداران ...