پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٢٧٠)
آیه 38 سوره کهف لَٰکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَلَا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَدًا ترجمه : لَٰکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی ولی من [معتقدم که] اوخدایی است که ...
آیه 37 سوره کهف. قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا ترجمه ...
آیه 36 سوره کهف. وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِنْ رُدِدْتُ إِلَیٰ رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْرًا مِنْهَا مُنْقَلَبًا ترجمه : وَمَا أَظُنُّ گم ...
آیه 35 سوره کهف وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هَٰذِهِ أَبَدًا ترجمه : وَدَخَلَ جَنَّتَهُ [روزی ] درحالی ...
آیه 34 سوره کهف وَکَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مَالًا وَأَعَزُّ نَفَرًا ترجمه : وَکَانَ لَهُ ثَمَرٌ ...
ترجمه : کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَهَا وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئًا ۚ وَفَجَّرْنَا خِلَالَهُمَا نَهَرًا کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ هر دو باغ، آ ...
آیه 32 سوره کهف : وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَیْنَ ...
آیه 31 سوره کهف أُولَٰئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ یُحَلَّوْنَ فِیهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَیَلْبَسُونَ ثِ ...
آیه 30 سوره کهف: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لَا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا ترجمه : إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا بی ...
آیه 29 سوره کهف. وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ ۖ فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ ۚ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ نَارًا أَح ...
آیه 28 سوره کهف. وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ ۖ وَلَا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْ ...
آیه 27 سوره کهف. وَاتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتَابِ رَبِّکَ ۖ لَا مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِهِ وَلَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا وَاتْلُ :بخوا ...
تلمیذ از دو بخش تشکل شده بخش اول آن از ریشه ( ( تلو ) ) عربی است که به معنی خواند است. تلو بر اساس قاعده زبان عربی به خاطر داشتن حرف عله به تلا تبدل ...
آلبرت ( Albert؛ با تلفظها و شکلهای گوناگون در زبانهای مختلف ) یک نام کوچک مردانه برگرفته از واژه های آلمانی adal ( نجیب ) و beraht ( تابناک ) است. د ...
بهیچ رو ؛ بهیچ طریق. بهیچ قسم. بهیچ صورت.
روی کار برگشتن ؛ وضع ظاهر کار دگرگون شدن.
کار کسی رو نداشتن ؛ به ظاهر جلوه و رونق نداشتن.
از آن رو ؛ از آن جهت. بدان علت : موی سفید را نه از آن رو کنم سیاه تا باز نوجوان شوم و صد کنم گناه نی جامه از برای مصیبت سیه کنند من موی از مصیبت پیری ...
از رو خواندن ؛ مقابل از بر خواندن و از حفظ خواندن. مطلبی را از کتاب و یا با نگاه کردن به نوشته ای خواندن.
به رو ؛ ظاهراً. به ظاهر. بحسب ظاهر : برخاست و به کابل شد و به رو گاه گاه. . . جنگ کردی و اندر نهان دوستی همی داشت. ( تاریخ سیستان ) .
رورو کردن ؛ چیزی را با دست پس و پیش کردن چنانکه درشتها بر روی ماند و خردها زیر رود: زغالها را رورو کن ، درشتها را بگذار برای سماور. ( یادداشت مؤلف ) ...
رودست خوردن ؛ فریب خوردن. گول شدن. ( ناظم الاطباء ) . رودستی خوردن. ( فرهنگ نظام ) .
رودستی خوردن ؛ فریب خوردن. ( فرهنگ نظام ) . رودست خوردن. ( ناظم الاطباء ) .
به روی چشم ؛ در مورد اطاعت و فرمانبرداری از کسی گفته میشود. سمعاً و طاعةً.
بیرویی کردن ؛ بیحیایی کردن. شوخی کردن. ( آنندراج ) . گستاخی کردن : ناصحا تا چند بیرویی کنی با عاشقان خود بیا بنگر از آن رو میتوان پوشید چشم. ملا طغر ...
اسب را به روی مادیان کشیدن ؛فحل دادن مادیان را. گشن دادن مادیان را.
به رو آمدن ؛ بالا آمدن. به قسمت فوقانی آمدن. - || کار کسی رونق و رواج گرفتن.
کم رو ؛ خجول. رجوع به کم رو شود. || مجازاً، حیا. ( فرهنگ نظام ) . رجوع به روی شود.
روی کسی را باز کردن ؛ با رفق و ملایمت مجال گستاخی به کسی دادن. او را به بیشرمی واداشتن.
رو شدن یا نشدن ؛ شرم کردن یا نکردن : رویم نشد به او بگویم. چطور رویت شد این حرف را بزنی.
رو هست از زور بدتر ؛با اصرار و سماجت هر کار زودتر و بهتر توان انجام داد.
از رو بردن ؛ آدم گستاخ و وقیح را به خجلت واداشتن.
از رو رفتن یا نرفتن ؛ شرمساری بردن یا نبردن. دست از وقاحت و گستاخی برداشتن یا برنداشتن. از ستیهندگی بازایستادن یا نایستادن.
از رو رفتن یا نرفتن ؛ شرمساری بردن یا نبردن. دست از وقاحت و گستاخی برداشتن یا برنداشتن. از ستیهندگی بازایستادن یا نایستادن.
روی کسی به کسی باز بودن ؛ پیش او رودربایستی نداشتن. پیش او بی پروا بودن.
گُل پشت و رو ندارد ؛ در جواب عذرخواهی آنکه گوید ببخشید به شما پشت کرده ام گویند.
رو در خاک نهفتن ؛ رو در خاک کشیدن. مردن. رجوع به روی در خاک نهفتن شود.
رو نهان کردن ؛ با بودن در جایی گفتن که نیست. رجوع به رو پنهان کردن شود.
روی خوش به کسی نشان دادن یا نشان ندادن ؛ با احترام و بشارت پذیرفتن یا نپذیرفتن.
رو در خاک کشیدن . رجوع به رو در خاک نهفتن شود. رو در خاک نهفتن ؛ رو در خاک کشیدن. مردن. رجوع به روی در خاک نهفتن شود.
رو به قبله داشتن ؛ صورت را متوجه سوی قبله کردن.
رو به قفا رفتن ؛ رو به پس کردن. رو بر قفا کردن. ( از آنندراج ) . به پشت سر متوجه شدن و رو به قهقرا داشتن. به قهقرا بازپس نگریستن.
روپنهان کردن ؛ خود را نشان ندادن. صورت خود رامخفی کردن و در حجاب کشیدن. قایم شدن.
رو به آسمان کردن ؛ به حالت دعا یا نفرین و استغاثه به آسمان نگریستن.
رو به پس کردن ؛ بازپس نگریستن. رو به قفا کردن. ( آنندراج ) : وضع زمانه قابل دیدن دوبار نیست رو پس نکرد هرکه از این خاکدان گذشت. کلیم ( از آنندراج ) ...
رو به چیزی انداختن ؛ متوجه چیزی شدن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .
روبرگردان نبودن از ؛ ابا نداشتن از.
رو برگردانیدن از ؛ پشت کردن بر. امتناع ورزیدن از.
روبراه شدن ؛ به بهبود و کمال نزدیکتر گشتن. کاملتر شدن. نیکو شدن. - || مطیع و سربراه شدن.
رو برآوردن زخم و داغ ؛ به شدن زخم و داغ. ( آنندراج ) : روبرآورد زخم عشق و هنوز درد آن در جگر نمی گنجد. ثنائی ( از آنندراج ) .