پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٢٧٠)
یک رکابی ؛کنایه از اسب جنیبت. ( آنندراج ) . - || مانند یکسوار و یکسواره به معنی پافشاری در جنگ. ( گنجینه گنجوی ) : عنان یک رکابی زیر می زد دودستی ب ...
رکاب السفینه ؛ کشتی سواران. ( از ناظم الاطباء ) .
رکاب باده یا می ؛ پیاله باده دراز و پهلودار. ( از ناظم الاطباء ) : زهد بس کن رکاب باده بگیر که نگیرد صلاح جای صبوح. خاقانی. درده رکاب می که شعاعش ع ...
رکاب سه گانه ؛ کنایه از سه پیاله خمارشکن باشد که ثلاثه غساله گویند. ( فرهنگ خطی ) : ساقیا اسب چارگامه بران تا رکاب سه گانه بستانیم. خاقانی.
رکاب گران کشیدن ؛ باده پیمودن. قدح درکشیدن : می کشد عقل را به زیر رکاب چون رکاب گران کشند احرار. خاقانی. رجوع به رکابی شود.
در رکاب رای کسی آمدن ؛ مطیع رای و عقیده وی شدن : ملایک با روارو در سرای عصمت او شد خلایق با هزاهز در رکاب رای او آمد. خاقانی.
- سلیمان رکاب ؛ آنکه موکبی چون سلیمان دارد. که خدم و حشم وی همچون خدم و حشم سلیمان است : مرغ تو خاقانی است داعی صبح وصال منطق مرغان شناس شاه سلیمان ر ...
یک رکاب ؛ سوار تنها. ( از فرهنگ جهانگیری ) .
زیر رکاب یا به زیر رکاب ؛ مرکوب : دریاست شاه و زیر رکاب آتشین نهنگ. خاقانی. - || مسخر. به اطاعت : قوت جزم ترا کوه به زیر رکاب سرعت عزم ترا باد به ...
زیر رکاب یا به زیر رکاب ؛ مرکوب : دریاست شاه و زیر رکاب آتشین نهنگ. خاقانی. - || مسخر. به اطاعت : قوت جزم ترا کوه به زیر رکاب سرعت عزم ترا باد به ...
رکاب السحاب ؛ باد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) .
رکاب گرفتن ؛ رکاب کشیدن. - || دوال گرفتن در وقت سواری دادن. ( آنندراج ) . به علامت احترام و بسبب شخصیت سوار مهتران و چاکران بازوی او را میگرفتند و ...
رکاب گشادن از جایی ؛ رفتن و عزیمت کردن از آنجا. ترک آنجا گفتن : رکاب از شهربند گنجه بگشای عنان شیر داری پنجه بگشای. نظامی.
رکاب گران کرده ؛ تند و به تاخت : باد شمال. . . . رکاب گران کرده در آمد. ( کلیله و دمنه ) . رجوع به ترکیب رکاب ساییدن و ماده رکاب افشاندن شود.
رکاب گردان شدن ؛ سوار شدن. ( ناظم الاطباء ) . بر اسب نشستن. - || حمله کردن. ( ناظم الاطباء ) .
رکاب گردون جناب ؛ رکاب سلطنتی که برزین اسب خاصه پادشاهی آویزند. ( ناظم الاطباء ) .
رکاب گران شدن ؛ برنشستن. سوار شدن. کنایه از سوار شدن و حمله کردن. ( از شرفنامه منیری ) ( امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 871 ) . کنایه از استوار نشستن سوار ا ...
رکاب گران کردن ؛ کنایه از تهیه سواری کردن. ( آنندراج ) . کنایه از تند راندن مرکوب. بسرعت حرکت دادن ستور. ( فرهنگ فارسی معین ) . استوار بنشستن و اسب ر ...
- رکاب زدن ؛اسب را با ضربات آهن مهمیز که سوار بر دو پهلوی او زند بحرکت تند واداشتن. رکاب کشیدن. تهییج کردن سواراسب را برای حرکت.
رکاب زر زدن ؛ کنایه از رکاب زرین ساختن است. ( آنندراج ) : از پی شبدیز شب دیشب رکاب زر زدند نقره خنگ آسمان را نعل زرین برزدند. سلمان ساوجی ( از آنندر ...
رکاب ساییدن ؛ کنایه از تهیه سواری کردن. ( آنندراج ) . - || کنایه از رهسپار شدن بجایی و عزیمت کردن و گذشتن از جایی است : هر کجا ساید رکاب و هر کجا ر ...
رکاب با رکاب زدن ؛ کنایه از همراه رفتن است در سواری. ( آنندراج ) : آسمان اندر زر مهر از چه رو می گیردش با رکاب ماه نو گرنه رکابی می زند. ثنایی ( از ...
رکاب دراز ؛ به کنایه نمودار بلندقامتی سوار است.
رکاب دوال ؛ بند رکاب و تسمه رکاب. ( ناظم الاطباء ) .
در رکاب کسی یا چیزی بودن ؛ مطیع او بودن. پیرو او بودن. همراه و ملازم او بودن. در خدمت او بودن : ای دولت در رکاب بختت چون جنت درعنان کعبه. خاقانی.
در رکاب کسی یا چیزی بودن ؛ مطیع او بودن. پیرو او بودن. همراه و ملازم او بودن. در خدمت او بودن : ای دولت در رکاب بختت چون جنت درعنان کعبه. خاقانی.
رستم رکابی ؛ چون رستم سوارکار بودن. مانند رستم در اسب راندن مهارت و چابکی داشتن : به رستم رکابی روان کرده رخش. نظامی.
جنبیدن رکاب کسی ؛ کنایه از تهیه سوارکاری او. ( آنندراج ) . کنایه از عزیمت و رحیل اوست : چون بجنبد رکاب منصورت ای قیامت که آن زمان باشد. انوری ( از آ ...
چابک رکاب ؛ سوارکار ماهر و زبردست که تواند بسرعت و با مهارت اسب دواند: سوار هنرمند چابک رکاب. نظامی.
به زیر رکاب کشیدن یا گرفتن کسی را ؛ مطیع و منقاد ساختن. وی را بکار واداشتن. به تبعیت واداشتن : می کشد عقل را به زیر رکاب چون رکاب گران کشند احرار. خ ...
به زیر رکاب کشیدن یا گرفتن کسی را ؛ مطیع و منقاد ساختن. وی را بکار واداشتن. به تبعیت واداشتن : می کشد عقل را به زیر رکاب چون رکاب گران کشند احرار. خ ...
پا بر رکاب ؛ آماده حرکت. مهیای رفتن و کوچ کردن : وعده وصل به فردا مفکن ای نوخط که جهان پا به رکاب است و زمان این همه نیست. صائب.
بوتراب رکاب ؛ کسی که چون بوتراب �علی ( ع ) � برنشیند. که مانند علی در سوارکاری پیروز و غالب باشد : نظام کشور پنجم اجل رضی الدین رضای ثانی ابونصر بوتر ...
با رکاب محمد عنان درآر ؛ یعنی از محمد ( ص ) باش ؛ کذا فی الاصطلاح الشعرا و درفرهنگی با سایه رکاب محمد عنان درآر نیز دیده شد. ( آنندراج ) .
رک نزدن ؛ قادر نبودن بر ایستادن از ضعف یا از خوف که طاری شده : فلانی رک نمیزند. ( از لغت محلی شوشتر ) .
با رکاب تو خاک است ؛ کنایه از مطیع و رام ؛ ای هنگام سواری تو مطیع است و رام. انوری در تعریف اسب گوید : تبارک اﷲ ازین آب سرد آتش نعلی که با رکاب تو خا ...
رک و راست ؛ صاف و پوست کنده : �من رک و راست حرف می زنم � ( فرهنگ فارسی معین ) .
- رقیق اللفظ ؛ آنچه از سخن سهل و عذب باشد. ( از اقرب الموارد ) .
رقیق المعانی ؛ لطیف. ( اقرب الموارد ) . || لاغر. || شفیق و مهربان. سلیم و رحیم. || پست و دون. ( ناظم الاطباء ) . || قرصی است که از آرد سرشته با روغن ...
رقیق الحاشیة ؛ کسی که در بند و بست کارها چندان استوار نباشد. ( ناظم الاطباء ) . - || آنکه دارای کاری جزیی بود. ( از ناظم الاطباء ) .
عیش رقیق الحواشی ؛ زندگی فراخ و پرنعمت. ( از اقرب الموارد ) .
رقیق البدن ؛ نرم و نازک بدن و ظریف. ( ناظم الاطباء ) .
رقیق الانف ؛ باریک بینی. نرم بینی. ( از اقرب الموارد ) .
رجل رقیق الحال ؛ اندک مال. ( از اقرب الموارد ) .
رقیق القلب ؛ نرم دل و حلیم و سلیم و مهربان و رحیم. ( ناظم الاطباء ) . دل نازک. نازک دل. ( یادداشت دهخدا ) .
رقیق گردیدن ؛ نازک و لطیف گشتن : اندر آیند اندرین بحر عمیق تا که گردد روح صافی و رقیق. مولوی. - || آبکی شدن.
رقیب ذراع ؛ بلده است. ( یادداشت دهخدا ) .
رقیب دست چپ ؛ فرشته موکل بر اعمال بد شخص. ( فرهنگ فارسی معین ) .
رقیب دست راست ؛ فرشته موکل بر اعمال نیک شخص. ( از فرهنگ فارسی معین ) .
رقیب بطین ؛ زبانیان. ( از یادداشت دهخدا ) .