پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
دکتر کزازی در مورد واژه ی " گورابه " می نویسد : ( گورابه نام جایی بوده استدر چهاره روز راه از مرو شاهجهان. در شاهنامه، گورابه جایی است که خمه ی دودما ...
: دکتر کزازی در مورد واژه ی " بیماری " می نویسد : ( بیماری در پهلوی وماریه wēmārīh بوده است. ) ) ( ( . ) ) ( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال ا ...
نظر شهید مطهری در مورد : جبر ، تفیض ، امر بین الامرین: ( ( "ما یشاء " ( آنچه خدا بخواهد ) در قرآن زیاد به چشم میخورد جز آنچه خدا بخواهد چیز دیگری ...
نظر شهید مطهری در مورد : جبر ، تفیض ، امر بین الامرین: "ما یشاء " ( آنچه خدا بخواهد ) در قرآن زیاد به چشم میخورد جز آنچه خدا بخواهد چیز دیگری در عا ...
نظر شهید مطهری در مورد : جبر ، تفیض ، امر بین الامرین: ما یشاء " ( آنچه خدا بخواهد ) در قرآن زیاد به چشم میخورد جز آنچه خدا بخواهد چیز دیگری در عا ...
قلب یم ؛ می را گویند. ( آنندراج ) .
قلب عنقا ؛ اقنع که معنی آن قانعتر است. ( آنندراج ) .
قلب غم ؛ مغ آتش پرست. ( آنندراج از مؤیدالفضلاء ) .
شهید مطهری در مورد واژه عبید در آیه زیر می نویسد : آیه 51 سوره انفال. ذَٰلِکَ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ وَأَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِی ...
شهید مطهری در مورد واژه عبید در آیه زیر می نویسد : آیه 51 سوره انفال. ذَٰلِکَ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ وَأَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِی ...
شهید مطهری در مورد توفی ، وفات و فوت می نویسد : ( ( قرآن " مردن " را " توفی " تعبیر میکند که ما هم الان در اصطلاح خودمان میگوییم فلانی وفات کرد . ...
شهید مطهری در مورد توفی ، وفات و فوت می نویسد : ( ( قرآن " مردن " را " توفی " تعبیر میکند که ما هم الان در اصطلاح خودمان میگوییم فلانی وفات کرد . ...
صبر یعنی جزع و فزع نکردن در مقابل مصائبی که پیش میآید ، ثبات . ( ( و اصبروا ان الله مع الصابرین ) ) .
باد کسی خارج شدن : کنایه از اینکه دیگر قدرتش از بین رفت .
باد به پرچم کسی وزیدن : کنایه از صاحب قدرت و شوکت بودن و کارها در اختیار وی بودن .
تفسیر شهید مطهری از آیه 46 انفال " و لا تنازعوا" با یکدیگر به نزاع و مشاجره بر نخیزید � فتفشلوا که پشت سرش فشل یعنی سستی پیدا میکنید ، مثل یک بدن ک ...
تفسیر شهید مطهری از آیه 46 انفال " و تذهب ریحکم " ریح " در لغت عرب یعنی باد ، ولی این کلمه با کلمه " باد " در فارسی خیلی تفاوت دارد یعنی منشأ خیلی ...
یوم الفرقان به تعبیر قران روز جنگ بدر است . آیه 41 سوره انفال. ۞ وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ ...
از نظر اهل تسنن "غنم " که بر آن خمس تعلق می گیرد فقط غنائم جنگی است و اهل تشیع میگویند به مطلق درآمدهای خالص که در مقابل آن ، انسان هیچ عوضی خرج ...
( ( " یغفر " از ماده " غفران " است . غفران را معمولا به کلمه " آمرزش " ترجمه میکنیم و در فارسی ما کلمه دیگری نداریم که ترجمه کلمه " غفران " باشد . ...
اثبات " معنایش حبس است . چون کسی را که حبس میکنند در یک جا ثابت و ساکن نگه میدارند . عرب وقتی میگوید " اثبت " یعنی حبس کن ) آیه 30 سوره انفال. ...
الْحِزْبَیْنِ : دو حزب ، کلمه ( حزب ) به معنای جماعت است اما جماعتی که یک نوع فشردگی داشته باشند. معادل فارسی آن جماعت انبوه می باشد . و نیز حزب به م ...
لِ : از حروف جر که در زبان فارسی همان حروف اضافه هستند . تعدادشان در عربی 17 تا است . به معنی برای ، به خاطرِ ، به جهت اینکه , برای اینکه ، معادل فار ...
ثم : از حروف عطف . ثم ترتیب با فاصله زمانی زیاد یا کم را می رساند مثال : خوابیدند سپس بیدار شدند ( توقف بین خواب و بیدار شدن می تواند کم یا زیاد بوده ...
زینت : کلمه ( زینت ) به معنای هر امر زیبایی است که وقتی منضم به چیزی شود، جمالی به او می بخشد به طوری که رغبت هر کسی را به سوی آن جلب می کند. آیه 7 ...
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیٰ عَبْدِهِ الْکِتَابَ وَلَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجًا ۜ ( کهف 1 ) عوَجَاۜ: انحراف و کجی را ، کلمه ( عوج ) - ب ...
ٱلَّذِیٓ : که ، همان کسی که
الحمد لله عبارتی عربی است به این معنا که �سپاس مخصوص خداست. �
طاق با تاج هم ریشه می باشد. تاج تازی شده ی تاگ tāg پهلوی است. تاگ پهلوی در زبان فارسی به طاق تغییر کرده است.
اَفّاک: دروغ پرداز ، کسی که زیاد دروغ می گوید و از دروغ خود لذت می برد . دروغگوی بی پروا ، زیاد دروغگو, کسی که از روی عداوت و غرض به دروغگویی می پردا ...
بر سر دفتر بودن ؛ برتر از دیگران بودن. در آغاز و عنوان و مقدم بودن : به دشمن نمائیم روشن که ما به دنیا و دین بر سر دفتریم. ناصرخسرو. ازیرا سر دفتری ...
حسود : به زبان ترکی می شود" قارنی زیقلی . زیق در زبان ترکی به لجن و گِل آغشته به لجن معنی می دهد . قارنی زیقلی :تحت الفظی یعنی کسی که شکمش پر از گل ...
شکم قرابه ؛ قسمت برجسته و قطور قرابه و صراحی. ( یادداشت دهخدا ) .
شکم کف ؛ کف دست. ( ناظم الاطباء ) . || حمل. آبستنی. ( یادداشت مؤلف ) : به بارگاه تو دایم به یک شکم زاید زمانه صوت سؤال و جواب آری را. انوری.
شکم خم ؛ آن قسمت ازخم که قطر بیشتری دارد. جزء برجسته خم. ( یادداشت دهخدا ) .
شکم ران ؛ اندرون ران و طرف انسی ران. ( ناظم الاطباء ) . || قسمت برآمده یا پیش آمده ظرفی یا چیزی : شکم سماور. شکم چراغ. شکم کوزه. شکم برنی. ( یادداشت ...
شکم انگشت ؛ جزء برجسته گوشتین انگشت. ( یادداشت دهخدا ) .
یک شکم ( شکمی ) ؛ به اندازه سیر شدن یک بار. ( یادداشت مؤلف ) : تا شکمی نان و دمی آب هست کفچه مکن بر سر هر کاسه دست. نظامی.
یک شکم سیر از چیزی خوردن ؛ به اندازه سیر شدن یکبار از آن چیز خوردن. ( یادداشت مؤلف ) : شیر هنگام صید ظلم نکرد یک شکم بیش زآن شکار نخورد. سنایی. || ...
کوچک شکم ؛ که شکمی خرد دارد : سراسرشکم شد ملخ لاجرم به پایش کشد مور کوچک شکم. سعدی ( بوستان ) .
یک روده راست در شکم نداشتن ؛ بمزاح یا طعن ، همیشه دروغ گفتن. ( امثال و حکم دهخدا ) .
شکم مال رفتن ؛ مانند مار رفتن بر شکم. خزیدن. خزیدن به روی سینه و شکم. ( یادداشت مؤلف ) . رجوع به شکم مالان شود.
شکم ناف سفره کردن ؛ کنایه از پر خوردن. ( آنندراج ) : روی چون در مصاف سفره کند شکم خویش ناف سفره کند. میر یحیی شیرازی ( از آنندراج ) .
شکم کسی را سفره کردن ؛ کنایه از کشتن او. ( یادداشت مؤلف ) . شکم او را پاره کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) .
شکم کسی گوشت نو بالا آورده بودن ؛ پس از فقر کمی غنی شده بر دعوی افزوده بودن. ( یادداشت دهخدا ) .
شکم کوچولو ؛ شکم کوچک. آنکه شکم خرد دارد. ( یادداشت مؤلف ) . - || آنکه کم خورد. ( یادداشت مؤلف ) . رجوع به ماده شکم کوچک شود.
شکم فروشدن ؛ به بیماری اسهال مبتلا گشتن. ( یادداشت مؤلف ) : فرعون بترسید [ از اژدها ] و از تخت فرودآمد و زیر تخت اندرشد و شکمش فروشد از بیم. ( ترجمه ...
شکم طبله کردن ؛ شکم انبان کردن وانباشتن. پرخوری کردن. حرص در خوردن ورزیدن بدان حدکه شکم بزرگ شود : وگر خودپرستی شکم طبله کن در خانه این و آن قبله کن. ...
- شکم را صابون زدن ؛ به خود وعده خوش که غالباً به حصول نمی پیوندد دادن. اشتها صاف کردن برای چیزی. ( یادداشت دهخدا ) . - || خود را آماده خوردن غذایی ...
شکم رفتن ؛ دل پیچه. پیچاک شکم : و ایدون گویند که یک هفته شکمش همی رفت. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ) .