پیشنهادهای علی باقری (٣٧,٥٣٤)
رشته نِگَنْده ؛ ریسمانی که جامه خواب مانند لحاف و توشک بدان دوزند. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( برهان ) . || تار. رشته نخ. ( یادداشت مؤلف ) . تار ...
رشته الماس ؛ تار فولاد. ( آنندراج ) : بخیه چندی به چاک دل نزد امشب که من رشته الماس را در چشم سوزن کرده ام. علی قلی بیک علی ترکمان ( از آنندراج ) .
رشته تسبیح ؛ نخی که دانه های تسبیح را بدان بندند. بند تسبیح : فلک به گردن خورشید برشود تسبیح مجره رشته تسبیح و مهره هفت اورنگ. منشوری. رشته تسبیح گ ...
سر رشته ( سررشته اضافه ) یافتن ( وایافتن ) ؛ کنایه از دریافتن کار مهم و مقصود و مدعا باشد. ( آنندراج ) . بازیافتن رمز موفقیت در کار. پیدا کردن راز ان ...
رشته به ( در ) سوزن کشیدن ؛ قرار دادن نخ در سوزن. رشته به سوزن کردن : ز بخیه زخم کهن تازه می کند زنجیر کدام رشته بسوزن کشیده اند امروز. صائب ( از آن ...
رشته به ( در ) سوزن کشیدن ؛ قرار دادن نخ در سوزن. رشته به سوزن کردن : ز بخیه زخم کهن تازه می کند زنجیر کدام رشته بسوزن کشیده اند امروز. صائب ( از آن ...
سر رشته ربودن ( از دست کسی بردن ) ؛ کنایه از مغلوب نمودن وی. عاجز و ناتوان ساختن او. اختیارات از دست او ربودن. به مجاز، فرار کردن : کنون باید این مر ...
سر رشته ربودن ( از دست کسی بردن ) ؛ کنایه از مغلوب نمودن وی. عاجز و ناتوان ساختن او. اختیارات از دست او ربودن. به مجاز، فرار کردن : کنون باید این مر ...
سر رشته به جایی کشیدن ؛ کنایه از نتیجه بخشیدن کاری. منتهی شدن کاری به نتیجه ای : خدمتم آخر به وفایی کشد هم سر این رشته به جایی کشد. نظامی.
سر رشته به کسی دادن ؛ به عهده او سپردن کار را. واگذار بدو کردن. اختیار بدو دادن : پی سپر کس مکن این کشته را بازمده سر به کس این رشته را. نظامی.
سر رشته را گم کردن ؛ سر کلافه را از دست دادن. به مجاز، متحیر در امری ماندن. ( یادداشت مؤلف ) : اجرام که ساکنان این ایوانند اسباب تحیر خردمندانند هان ...
رشته گم بودن ؛ به معنی سر رشته گم بودن. ( آنندراج ) : کی سر ز کار بسته برآرم که چرخ را دوران نماند رشته امّید من گم است. نظیری نیشابوری ( از آنندراج ...
رشته یکتایی ؛ نخی که تنها یک تار داشته باشد. نخ یکتا : یک روز چونکه نیکی بلفنجی کمتر بود ز رشته یکتایی. ناصرخسرو.
رشته کلام را بریدن ؛ قطع سخن کردن. ترک تکلم نمودن. از سخنرانی صرف نظر کردن.
رشته عمر ؛ ریسمانی که چون یک سال از عمر کسی بگذرد یک گره بر آن می زنند تا عده سالهای عمر وی معلوم کند. ( آنندراج ) . رشته سالگره. ( غیاث اللغات ) : ر ...
- رشته کش ؛ رشته کشنده. - || رشته کشیده ؛ دررشته : آن دوگوهر که رشته کش بودند از نشاط و سماع خوش بودند. نظامی.
رشته صبح ؛ صبح کاذب. ( ناظم الاطباء ) ( مجموعه مترادفات ص 233 ) . کنایه از صبح کاذب ، چه کاذب را در حق طول و تاریکی با رشته و با دم گرگ تشبیه می دهند ...
رشته ٔضحاک ؛ مار ضحاک. ( فرهنگ فارسی معین ) . کنایه از مار ضحاک. ( آنندراج ) : می که فریدون نکند با تو نوش رشته ضحاک برآرد ز دوش. نظامی.
رشته طاقت گسیختن ؛ پاره شدن آن. به مجاز، تمام شدن تاب و طاقت. سپری شدن تحمل و بردباری. از دست رفتن تاب و توانایی : خواهد گسیخت رشته طاقت ز پیچ و تاب ...
رشته زدن ؛ پیمودن زمین با ریسمان. ( ناظم الاطباء ) ( از غیاث اللغات ) . پیمودن زمین به جریب ، چه هر چیز را که به چیزی پیمایند آن چیز را بر آن چیز می ...
رشته سردرگم ؛ رشته ای که سرش یافته نشود. ( آنندراج ) : کسی از رشته سردرگم ما آگهی دارد که شب از خارخار دل به بستر سوزن افشاند. صائب ( از آنندراج ) . ...
رشته شمع ؛ پلیته. ( ناظم الاطباء ) . رشته که در میان شمع بود. ( آنندراج ) : بس که صائب ریزد از چشمم سرشک آتشین رشته شمع است گویی رشته نظاره ام. صائب ...
رشته درویشان ( درویش ) ؛ریسمانی نخی یا پشمی که به کمر یا سر و یا هر دو می پیچیده اند و آن در مواقع لازم کار طناب را انجام می داد. ( فرهنگ فارسی معین ...
رشته راز ؛ رشته بنا. رجوع به ترکیب رشته بنا شود.
رشته رشته ؛ پی درپی و لاینقطع و بی انفصال. ( انجمن آرا ) . رشته های پی درپی و بسیار : از ابر رشته رشته چکد درّ شاهوار از خاک توده توده دمد گنج شایگان ...
رشته در دست خواب و خور داشتن ؛ خاصیت بهیمی داشتن و خوردن و خوابیدن. ( ناظم الاطباء ) . کنایه از خصلت بهیمی داشتن و غیر از خوردن و خوابیدن منظور نداشت ...
رشته در گردن ؛ کنایه از محبت مفرط و تعشق باشد. ( لغت محلی شوشتر ) .
رشته درویشان ( درویش ) ؛ریسمانی نخی یا پشمی که به کمر یا سر و یا هر دو می پیچیده اند و آن در مواقع لازم کار طناب را انجام می داد. ( فرهنگ فارسی معین ...
رشته دراز کردن ؛ کنایه از مهلت و فرصت دادن. ( آنندراج ) . رشته دراز دادن : جان آرمیده می شود از اضطراب عشق این رشته را دراز کند پیچ و تاب عشق. صائب ...
رشته دراز دادن ؛مهلت و فرصت دادن و تنگ نگرفتن. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) . کنایه از مهلت و فرصت دادن. ( آنندراج ) : بردل آسوده نخواهی گره تا ب ...
رشته جان یکتار ( یکتا ) ماندن ( شدن ) ؛ ناراحت شدن. به ناراحتی گرفتار آمدن. دچار ضعف و ناتوانی گردیدن : رشته جانم ز غم یکتار ماند شکر کن کآن تار نگسس ...
رشته چیزی را گسستن ؛ دست برداشتن از آن. ( یادداشت مؤلف ) . دور گشتن از آن. قطع علاقه نمودن از آن : ای دل آن زنار نگسستی هنوز رشته پندار نگسستی هنوز. ...
رشته خاک ؛ آدمی و موجودات دیگر. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به رسته خاک در ذیل ماده رسته شود.
رشته دراز ؛ طول مدت. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) ( برهان ) . - || فرصت دور و دراز در کار. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) . فرصت بسیار. ( ف ...
رشته جان ؛ بندجان. نیرویی که چون رشته اجزای وجود را بهم پیوندد. ( یادداشت مؤلف ) : رشته جان دشمنان مهره پشت گردنان چون به هم آورد کند عقد برای معرکه ...
شته جان دوتا شدن ؛ متردد خطر عظیمی بودن. ( ناظم الاطباء ) . کنایه از مورد خطر عظیمی بودن و اسیر شخصی شدن. ( آنندراج ) . - || گرفتار و اسیر و عاشق ش ...
رشته جان یکتار ( یکتا ) ماندن ( شدن ) ؛ ناراحت شدن. به ناراحتی گرفتار آمدن. دچار ضعف و ناتوانی گردیدن : رشته جانم ز غم یکتار ماند شکر کن کآن تار نگسس ...
رشته تب بر ؛ رشته تب : از تب چو تار موی مرا رشته حیات وآن موی همچو رشته تب بر به صد گره. خاقانی. و رجوع به ترکیب �رشته تب � شود.
رشته جادو ؛ ریسمانی که جادوگران هنگام سحر و جادو به کار برند. لوله یا رشته هایی که جادوگران داخل آن سیماب ریزند و پیش آفتاب گذارند تا از تابش خورشید ...
رشته پیما ؛ آنکه با رشته ای جایی یا چیزی را مساحت کند و اندازه بگیرد : من چو رسام رشته پیمایم از سر رشته نگذرد پایم. نظامی.
رشته تافتن کسی را ؛ چیرگی یافتن بر او. توطئه چیدن بدو. مسلط شدن بر وی : نه ستم رفته به من زو و نه تلبیسی که مرا رشته نتاند تافت ابلیسی. منوچهری. دی ...
رشته تاک ؛ کنایه از برگ تاک. ( آنندراج ) : می چکد از دیده جانم چون شراب لاله گون رشته تاک است پنداری رگ نظاره ام. شوکت ( از آنندراج ) .
رشته بر انگشت پیچیدن ( به چیزی بستن ) ؛ ترجمه ارتام است ، چون چیزی را خواهند که فراموش نشود و بر وقت به یاد باشد این عمل می کنند خواه انگشت خود بود خ ...
رشته بریدن ؛ پاره کردن رشته. بریدن نخ و طناب. به مجاز، قطع علاقه کردن. گسستن مهر و پیوند : به کشتن از تو مخلص نگسلد مهر به تیغ این رشته را نتوان برید ...
رشته پیچان ؛ مار پیچان. ( غیاث اللغات ) .
رشته به انگشت بستن ؛ کنایه از یادداشت و یاد داشتن است. ( غیاث اللغات ) : غافل مشو ز مرگ که در چشم اهل هوش موی سفید رشته بر انگشت بستن است. صائب ( از ...
راست رشته ؛ که رشته جانش راست باشد، و ظاهراً در این شعر به مجاز بمعنی باتربیت است : سگ بدانش چو راست رشته شود آدمی شاید ار فرشته شود. نظامی.
رشته الفت بریدن ؛ قطع رابطه و محبت کردن : از علایق رشته الفت بریدن مشکل است می پرد بی خواست چشم سوزن عیسی هنوز. صائب ( از آنندراج ) .
رشته بنا ؛ ریسمان کار در تداول بنایان. رشته راز. تراز. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) . مدماک. ( منتهی الارب ) .
به سر رشته رفتن ( شدن ) ؛ کنایه از: بموضوع برگشتن : دلا دلا به سر رشته شو مثل بشنو که آسمان ز کجایست و ریسمان ز کجا. مولوی.