پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٢٧٠)
روغن ستور ؛ چربش حیوانی. ( از ناظم الاطباء ) .
روغن ویژه ؛ روغن خالص. ( از شعوری ج 2 ورق 27 ) .
روغن ریخته نذر امام زاده ؛ کنایه از دادن حوالجات لاوصولی است به ارباب استحقاق و ترجمه ٔ: �ویجعلون لله مایکرهون � ( قرآن 62/16 ) هم هست. ( لغت محلی شو ...
روغن مغز ؛ عقل. ( ناظم الاطباء ) . کنایه از عقل. ( از شرفنامه منیری ) ( از انجمن آرا ) ( برهان ) : روغن مغز تو که سیمابی است سرد بدین فندق سنجابی است ...
روغن گداز ؛ مقلاة. ( دهار ) . ظرفی که در آن روغن ذوب کنند. ( یادداشت مؤلف ) . روغن داغ کن. - || روغن گدازنده : من آن پالوده روغن گدازم که جز نامی ...
روغن گوسفند ؛ روغنی که از شیر گوسفند به دست آید. ( از یادداشت مؤلف ) . طثرة. ( منتهی الارب ) .
روغن مسیح ؛ روغن مقدس. ( از یادداشت مؤلف ) .
روغن عقرب ؛ روغن که در آن کژدمی چند اخته کنند و بر جراحات حاصل از گزیدگی نیش کژدم نهند تا آرامش بخشد چه قدما راحت کژدم زده را در کشته کژدم یا روغن کژ ...
روغن کرمانشاهی ؛ روغنی که در کرمانشاه از شیر گاو و گوسفند به دست می آورند و آن به عنوان بهترین نوع روغن زرد در ایران شهرت دارد و در مقابل روغن نباتی ...
روغن گاو ؛ روغنی که از شیر گاو به دست آید : پر از روغن گاو جامی بزرگ فرستاد زی فیلسوفی سترگ. فردوسی.
روغن زدن ؛ مالیدن. روغن مالیدن. ( آنندراج ) : داردم در آتش هند این سیه مست و ز شوق می زند هرلحظه چون مرغ کبابم روغنی. سلیم ( از آنندراج ) . جوهر رو ...
روغن سبز ؛ روغن که گیاه خوشبوی در آن پخته باشند. ( شرفنامه منیری ) . میان روغن گاو و گوسپند گیاههای خوشبو و ریحان و پودنه بپزند تا خوشبو گردد ورنگش س ...
روغن زرد ؛ روغن گاو. ( ناظم الاطباء ) . کره داغ کرده و بی جرم. روغنی که از شیر گاو یا گوسفند و غیره بدست آید: مگر روغن زردفروخته ؟ ( از یادداشت مؤلف ...
روغن دزد ؛ که روغن بدزدد. که دزدی روغن کند. دزد روغن : خواجه چون بندگان روغن دزد در رهش حجره ای گرفته به مزد. نظامی.
روغن ریخته ؛ کنایه از کاری است که وقت آن گذشته و از دست رفته باشد و تدارک آن نشود. ( لغت محلی شوشتر ) .
روغن ریز ؛ کنایه از خانه پاکیزه و اماکن باصفاست. ( لغت محلی شوشتر ) .
روغن داغ کن ؛ ظرفی که در آن روغن داغ کنند و خوراک سرخ کنند. در تداول گناباد خراسان آن را لغلاغو نیز گویند. قسمی تابه. تابه دسته دار که روغن در آن داغ ...
روغن دان ؛ ظرف روغن. دبه روغن.
روغن دردار، روغن ریز ؛کنایه از خانه پاکیزه و اماکنی با صفاست. ( لغت محلی شوشتر ) .
روغن به ریگ ریختن ؛ کنایه از کار مهم فرمودن به مردم بیحاصل و مهمل و ضایع باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( لغت محلی شوشتر ) : از این نصیحت ...
روغن داغ ؛ روغن گداخته. ( ناظم الاطباء ) .
روغن به آب شستن ؛ معمول اطباست که روغن را به آب شسته بر عضو مالند لیکن از خوردنش منع کرده اند که سمیت می آورد. ( از آنندراج ) : ز دست چرب غناپیشگان م ...
روغن به خود زدن ؛ ادعای کاری کردن. مآخذ آن روغن بر بدن مالیدن کشتی گیر است در وقت کشتی. ( آنندراج ) : تا شده در ملک امکان رخش فرمانت روان زد بخود تصو ...
- روضه رفیع ؛ کنایه از بهشت است. ( ازانجمن آرا ) . و رجوع به ترکیب روضه باغ رفیع در ذیل همین ماده شود
روضه وار ؛ مانند روضه. مانند باغ بهشت. باصفا و خرم همچون باغ و گلستان. در صفا و نزهت چون باغ بهشت : گر گوشتان اشارت غیبی شنیده نیست برخاک روضه وار فر ...
روضه دوزخ بار ؛ کنایه از شمشیر آبدار است. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از شرفنامه منیری ) ( برهان ) ( از مجموعه مترادفات ) .
روضه رضوانی ؛ کنایه از نوشته هایی که چون بهشت آراسته و زیباست : همه نسختها من داشتم و بقصد ناچیز کردند دریغا و بسیار دریغا که آن روضه های رضوانی بجای ...
روضه دارالسلام ؛ کنایه از بهشت است : آخور خر کس نکرد روضه دارالسلام کس جل سگ هم نساخت خلعت بیت الحرام. خاقانی. در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند آد ...
روضه خوب ؛ بهشت. ( ناظم الاطباء ) .
روضه دوزخ اثر ؛ کنایه از شمشیر است : صبح ظفر تیغ اوست حوروش و روضه رنگ روضه دوزخ اثر حور زبانی عقاب. خاقانی.
روضه خلد برین ؛ کنایه از بهشت است : روضه خلد برین خلعت درویشان است مایه محتشمی خدمت درویشان است. حافظ.
روضه خلد ؛ روضه رضوان. باغ بهشت. ( یادداشت مؤلف ) : یکی را سد مأجوج است دیوار یکی را روضه خلد است بالان. عنصری.
روضه باغ رفیع ؛ باغ بهشت. ( از ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( آنندراج ) : از گل آن روضه باغ رفیع ربع زمین یافته رنگ ربیع. نظامی.
روضه جاوید ؛ کنایه از بهشت. ( از آنندراج ) . - || کنایه از ذات حق. ( آنندراج ) .
روضه فیروزه رنگ ؛ کنایه از آسمان. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از برهان ) .
روضه کرم ؛ به احتمالی ضعیف نام باغی از آن شیخ ابواسحاق بوده و به احتمالی بسیار قوی �کرم � تصحیف �ارم � است زیرا تشبیه جوانمردی به باغ معقول نیست و تع ...
روضه آتشین ؛ کنایه از دوزخ : روضه آتشین بلارک تست باد جودی شکاف ناوک تست. خاقانی.
روضه ماه محرم ؛ مجمعی که در ایام عاشورا در آنجا گرد آمده روضةالشهدا می خوانند و گریه می کنند و ماتم می گیرند. ( آنندراج ) : ما را که ا ز فراق بتان دی ...
روضه رنگ ؛ سبزرنگ. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . زنگاری : صبح ظفر تیغ اوست حوروش و روضه رنگ روضه دوزخ اثر حور زبانی عقاب. خاقانی.
روضه روضه ؛ باغ باغ. باغ در کنار باغ. کنایه از باغها و روضه های بسیار : روضه روضه همه ره باغ منور بینند برکه برکه همه جو آب مصفا شنوند. خاقانی.
نیم روشن ؛ حالتی بین ظلمت و نور. مکانی با نوری ضعیف : چو آمد شب آن نیم روشن دیار سیه مشک بر عود کرد اختیار. نظامی.
ناروشن ؛ بیفروغ. بی نور : ناروشنا چراغ هنر کز تو بازماند نافرخا همای ظفر کز تو بازماند. خاقانی.
- شکم روش ؛ اسهال. ( ناظم الاطباء ) .
روش احمد داشتن ؛ پیروی و اطاعت پیغمبر آخرالزمان را کردن. ( ناظم الاطباء ) .
نیکوروش ؛ آنکه شیوه و راه و رسم پسندیده داشته باشد : تو نیکوروش باش تا بدسگال به نقض تو گفتن نیابد مجال. سعدی.
ترجمه : وَمَا مَنَعَ النَّاسَ چیزى مردم را منع نکرد أَنْ یُؤْمِنُوا از اینکه ایمان بیاورند إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَیٰ آنگاه که هدایت برایشان آمد وَیَسْ ...
ترجمه : وَلَقَدْ صَرَّفْنَا و به راستى [ به اشکال و شیوه های مختلف ] بیان کردیم فِی هَٰذَا الْقُرْآنِ در این قرآن مِنْ کُلِّ مَثَلٍ از هر [گونه] مثَل ...
پراکنده روز ؛ پریشان حال. بدبخت. تیره روز: پس از گریه مرد پراکنده روز بخندید کای بابک دلفروز. . . سعدی.
سنگ به رودخانه خدا انداختن ؛ [ بمزاح و انکار ] گناهی بزرگ مرتکب نشدن. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
ترجمه : وَرَأَی الْمُجْرِمُونَ النَّارَ[در آخرت] گناهکاران آتش [دوزخ] را می بینند فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُوَاقِعُوهَا و به گمان قوی [و به یقین] می دانن ...