پیشنهادهای علی باقری (٣٩,٦٨٦)
شرشر باران آمدن ؛ باران متصل پیاپی به تندی باریدن.
شرشر خون از سر شکسته سرازیر شدن ؛ بسیار خون آمدن از جای شکستگی.
شیر شرزه و شرزه شیر ؛ شیر خشمناک و غرنده و نیرومند. رجوع به شواهد شرزه شود.
شرر در پیرهن ؛ کنایه از مضطرب و بیقرار. ( بهار عجم ) : فلک با داغ مهر و درد جانکاه شرر در پیرهن از اختر شاه. صائب.
بشرزه ؛ درندگی. خشمناکی و جنگندگی : و معدن شیران است [ کامیفروز ] چنانکه هیچ جای مانندآن شیران نباشد بشرزه و چیرگی. ( فارسنامه ابن البلخی صص 124 - 12 ...
شرحه شرحه ؛ پارچه پارچه. ( غیاث اللغات ) . پاره پاره. قطعه قطعه. پارچه پارچه. ( ناظم الاطباء ) . ریش ریش : سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح ...
- شرح مزجی ؛ چون مطلبی را چنان توضیح و تفسیر کنندو به شرح بازگویند که جدا کردن آن توضیح از مطلب متن جز با نشانه های قراردادی ممکن نباشد آن را شرح مزج ...
شرح و بسط ؛ توضیح و تفصیل : چون عزیمت در این کار پیوست آنچه ممکن شد برای تفهیم متعلم. . . در شرح و بسط تقدم افتاد. ( کلیله و دمنه ) . نامه را مهر خو ...
بشرح ؛ مشروحاً. بتفصیل. مفصلاً : صاحب بریدی نامزد میشود از معتمدان ما تا او را تمکین تمام باشد تا حالها را بشرح تر بازمینماید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص ...
شرح صدر به چیزی یا بخاطر چیزی ؛ کنایه از شادمان ودلخوش شدن بدان. ( از اقرب الموارد ) . || ربودن دوشیزگی باکره را یا ستان آرمیدن با باکره. ( از منتهی ...
شرح صدر ؛ گشادگی دل. وسعت آن. کنایه از آماده شدن برای قبول قول حق. قوله تعالی : فمن یرد اﷲ ان یشرح صدره للاسلام. ( قرآن 125/6 ) . ( از تاج العروس ) .
شرح صدر به چیزی یا بخاطر چیزی ؛ کنایه از شادمان ودلخوش شدن بدان. ( از اقرب الموارد ) . || ربودن دوشیزگی باکره را یا ستان آرمیدن با باکره. ( از منتهی ...
شرج السماء ؛ راه کهکشان. ( مهذب الاسماء ) .
رنگ شربتی ؛ نوعی از رنگ شبیه به رنگ شربت. ( از آنندراج ) ( از غیاث اللغات ) .
عقیق شربتی ؛ عقیق که به رنگ شربت بود. ( آنندراج ) .
تخم شربتی ؛ تخمی است شبیه تخم ریحان و به رنگ و خاصیت آن. ( از آنندراج ) ( از غیاث اللغات ) .
شربت زهر ؛ زهر مذاب : که بسا مخلصا که شربت زهر نوش کرد از برای همدردی. خاقانی. شربت زهر ار تو دهی تلخ نیست کوه احد ار تو نهی نیست بار. سعدی.
- شربت کردن ؛ شربت ساختن. شربت دادن : عین آن تخییل را حکمت کند عین آن زهراب را شربت کند. مولوی.
شربت گرم آب ؛ مسهل بود و دوای قی را نیز گویند : امتحان را کار فرما ای کیا شربت گرم آب ده بهر نما. مولوی ( مثنوی چ کلاله خاور ص 70 ) .
شربت دادن ؛ زهر دادن : هم در شب بفرمود تا قاورد را شربت دادند و هر دو پسرش را میل کشیدند. ( راحةالصدور راوندی ) .
شربت آلات ؛ انواع شربتها که از آب میوه ها پخته باشند. ( ناظم الاطباء ) .
شربت ساختن ؛ درست کردن شربت. آماده کردن شربت : بعد از آن از بهر او شربت بساخت تا بخورد و پیش دختر میگداخت. مولوی.
شرب مدام ؛ شرابخواری پیوسته و شب و روز بدون انفصال. ( ناظم الاطباء ) : ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما. حافظ.
شرب مسکرات ؛ آشامیدن مایعات مسکر.
- شرب الهیم ؛ آشامیدن تشنه : فشاربون شرب الهیم. ( قرآن 55/56 ) . بهمتی که همی داشت کشت در ساعت حریف هامان برکف نهاده شرب الهیم. سوزنی.
شرب شراب ؛ نوشیدن شراب. ( ناظم الاطباء ) .
شرب زرکشیده ؛ شرب زرکش : دامن کشان همی رفت در شرب زرکشیده صد ماهرو ز عشقش جیب قصب دریده. حافظ.
شرب زرفشان ؛ نوعی شرب و ظاهراً زر تار تنک : گرچه چون زنبور خصمت راست شرب زرفشان همچو کرم پیله بر خود جامه اش گردد کفن. نظام قاری ( دیوان البسه ص 31 ...
شرب زرکش ؛ نوعی شرب و ظاهراً زر تار : حسودت چه سودش بود شرب زرکش که چون شمع جان داده �والجسم ذائب �. نظام قاری ( دیوان البسه ص 29 ) . شرب زرکش پوشش ...
- باران شران ؛ به اعتبار پیاپی ریختن و به این معنی به کسر �ش � هم آمده است و عربان ثجاج گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) . بارانی که پیاپی ریزد. ( ناظم ا ...
شراع کردن ؛ سایبان و شادروان درست کردن : از سمن و مشک و بید باغ شراعت کند وز گل سرخ و سپید شاخ صواعت کند. منوچهری.
شرافت نسب ؛ ارجمندی از حیث خاندان و نسب. ( فرهنگ فارسی معین ) .
شراع زدن ؛ خیمه زدن. سایه بان بر پا کردن : فرودآمد از اسب شاه بلند شراعی زدند از بر کشتمند. فردوسی. شراعی بزد شاه و بنهاد تخت بر تخت شد هر که بد نی ...
امام حسین ( ع ) در روز عاشورا علی اصغر ( ع ) را به میدان برد و از کوفیان خواست که او را برده و کمی آب به او بدهند گرچه دادن آب و ندادن آن هیچ تاثیری ...
شراره کارزار؛ اشتداد جنگ. ( ناظم الاطباء ) .
شرارت کردن ؛ بدکرداری نمودن. سرکشی کردن. ( ناظم الاطباء ) .
شرالدواب ؛ بدترین چارپایان : ان شرالدواب عنداﷲ الصم البکم الذین لایعقلون. ( قرآن 22/8 ) . بر قصر عقل نام تو خیرالطیور گشت در تیه جهل خصم تو شرالدواب ...
بیع و شراء ؛خرید و فروش : ازبهر قضا خواستن و خوردن رشوت فتنه همگان بر کتب بیع و شرایند. ناصرخسرو.
شور و شر ؛ شر و شور : قولش مقر و مایه نور دل تیغش مکان و معدن شور و شر. ناصرخسرو. در حذر شوریدن شور و شرست رو توکل کن توکل بهتر است. مولوی.
شر و شور ؛ فساد و غوغا. فتنه و بلوی. غائله وشورش : نه او کشته آید به جنگ و نه من برآساید از شر و شور انجمن. فردوسی.
شر شب شکستن ؛ در اصطلاح مکاریان ، صبح نزدیک شدن. یعنی زمانی از شب رسیدن که عادتاً دزدان در آن وقت ناگزیر از خفتن شده باشند. ( یادداشت مؤلف ) .
شر کسی یا چیزی را کندن ؛ زیان و فساد او را از بین بردن.
شر کردن و شر به پا کردن ؛ فتنه و فساد کردن : کاشکی شری و فسادی نکند به آنکه با علی تگین یکی شود که به یکدیگر نزدیکند و شری بزرگ بپای کند. ( تاریخ بیه ...
به شر شب گرفتار شدن ؛ شب هنگام در تاریکی دراز گرفتار آمدن.
شر شب ؛ دراز کشیدن شب بر کاروان و مسافر. سرگردان شدن مسافر.
خیر و شر کردن ؛ نوعی فال گیری است که خطی چند بی توجه به شمردن آن کشند و سپس عدد اول آن را خیر و دومی را شر نامند اگر عدد به شر ختم شود فال بد و اگر ب ...
شدیداللحن ؛ تند و زننده ، آبدار: یادداشتی شدیداللحن ؛ تند و درشت.
شدیدالکاهل ؛ بلندجانب. صاحب شوکت.
شدیدالعقاب ؛ سخت عقوبت : و اعلموا ان اﷲ شدیدالعقاب ؛ و بدانید که خدا سخت عقوبت است. ( قرآن 196/2 ) .
شدیدالقسوة ؛ سخت سنگدل.