پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
خرج دادن: برای ثواب و آمرزش، مهمانی و خیرات کردن. ( دیروز خانه حاجی خرج می دادن ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خرج خود را درآوردن: ۱ - هزینه مورد نیاز برای گذران زندگی را به دست آوردند ( پسر بزرگم خرج خودش را در می آورد و باری به دوش ما نیست ) ۲ - هزینه به کار ...
خرج تراشیدن: هزینه ناروا یا دروغین پدید آوردن. ( هر روز یک جور خرج می تراشید و از من پول می گرفت ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی مع ...
خرج بالا آوردن: هزینه درست کردن، هزینه پدید آوردن ( دو ماه مریض شدم و کلی خرج بالا آوردم ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خرج سفره: پولی جز حقوق، که برای هزینه پذیرایی از مهمانان به برخی ماموران پرداخت می شود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
تصفیه حساب کردن ؛ حساب را روشن کردن. تهاتر و پایاپای کردن معامله.
از حساب گذشتن ؛ بسیار شدن. بی نهایت شدن : یکی توئی که به فضل از حساب بگذشتی یکی بود که رساند حساب را به هزار. ادیب صابر.
حرف حسابی ؛ حرف حساب. حرف حق. سخن بحساب. سخن درست. ادعای صحیح.
بحساب نیامدن ؛ بچیزی شمرده نشدن : شایدکه در حساب نیاید گناه ما آنجا که فضل و رحمت بی منتهای تست. سعدی ( غزلیات ) . فردا که حساب جمله عالم طلبند آن ...
حق و حساب ؛ نَصَفَت. انصاف : اگر احدی از قانون حق و حساب و امور مستمره. . . تخلف و تجاوز نماید. . . . ( تذکرةالملوک ص 6 ) . - || این ترکیب در تداول ...
حق و حساب دانی ؛ نَصَفَت داشتن. متصف بودن به صفت انصاف. || حق. درست. صحیح.
دیوان حساب ؛ دفتر حساب : آنروز که روز حشر باشد دیوان حساب و عرض منشور. سعدی ( طیبات ) .
سر توی حساب بودن ؛ کنایه از اطلاع داشتن و شریک بودن در یک ماجرا و واردبودن در آن.
سر حساب رسیدن ؛ به موقع رسیدن ذی حق برای احقاق حق خویش.
حساب پاک کردن ؛ تسویه حساب و کنایه از تسویه معامله است. ( آنندراج ) : بآسان در قیامت پاک نتوان کرد خون من همین جا پاک کن ای سنگ دل از خود حسابم را. ...
حساب پاک گردیدن ؛ کنایه از روشن شدن معامله است : مرا پیمانه پر میگردد از یک قطره چون گوهر اگر ساقی دهد جامی حسابم پاک میگردد. سالک یزدی ( از آنندراج ...
سر بسر شدن حساب ؛پاک گردیدن حساب. ( بهار عجم ) . پایاپای شدن معامله. تهاتر. سری که میطلبیدی به خنجرت دادیم حساب ما و تو گردید سربسر امروز. اشرف ماز ...
در حساب بودن از کسی ؛ ترسیدن از او. اندیشه داشتن و احتیاط کردن. مثلاً شخصی که برای همه کس میدود و همه را زیرچاق یعنی محکوم خود میکند و چون بشخص دیگر ...
حساب پاک بودن ؛ روشن بودن حساب. کنایه از بی آلایشی و روشن بودن معامله است : کسی را که حساب پاک است از محاسبت چه باک.
حساب پاک شدن ؛ پاک گردیدن حساب و معامله.
شماره حساب ؛ عددی که نشان دهنده ردیف حساب جاری در بانک باشد.
حساب برداشتن از کسی ؛ حساب بردن از کسی. حساب گرفتن از کسی. از او ترسیدن : و این بشارت به اطراف فرستادند و ملوک و اشراف باز از او حسابها برداشتند. ( ج ...
حساب به انگشت بودن ؛ حساب بدست بودن. حساب سرانگشتی دادن. برای سهولت حساب به انگشت کردن : سیاهی چو دریا پس پشت او حساب بیابان در انگشت او.
بدست چپ حساب کردن ؛ در حساب عقود انامل آحاد و عشرات را با انگشتان دست راست و مآت و الوف را با دست چپ حسابی کنند، و خاقانی در شعر زیر از �بدست چپ حساب ...
به حساب گذاردن ؛ پول را به حساب جاری در بانگ گذاردن. به حساب ریختن. بحساب خوابانیدن.
حساب برگرفتن. حساب گرفتن. حساب برداشتن. حساب بردن. حساب کردن. حساب نیست. حساب جاری. رجوع به همین کلمات شود.
از حساب برداشتن ؛تحویل گرفتن صاحب حساب جاری مبلغی را از سپرده خویش.
بازنگاشت/bādnegāšt/ا سم: نمودار سرعت و جهت بادها که به وسیله بادنگار فراهم می شود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
بادمجان دور قابچین: صفت، [ مجازی] چاپلوس، متملق. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
بادکشداران/bādkešdārān/: اسم. رده ای از کرم های انگلی شاخه ی پهن کرمان، دارای یک بادکش دهانی و یک بادکش دهانی و یک بادکش شکمی، لوله ی گوارش منشعب و ب ...
باد سوختگی /bādsuxtegi/اسم. التهاب، سوزش و خشکی پوست بر اثر قرار گرفتن در معرض باد خشک و گرم. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
باد روبش/bādrubeš/: اسم. عمل یا فرایندی روبنده شدن مواد مانند شن و خاک از سطح زمین به وسیله باد. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاص ...
بادبان برافراشتن /کشیدن /گشودن: گشودن و آماده کردن بادبان ۲ - [مجازی] روانه شدن کشتی در دریا. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
پیش کسی کردن ؛ پیش کسی بردن : چون عبداﷲ را [ عبداﷲبن محمدبن صالح را ] پیش وی [ یعقوب لیث ] کردند. ( تاریخ سیستان ) .
نامه کردن ؛ نامه نوشتن : نامه ای کن به خط طاعت خویش علم عنوانش لفظها تکبیر. ناصرخسرو.
به زبانی کردن ؛ترجمه. ( یادداشت دهخدا ) : و چون اول حال به زبان پهلوی بود در زمان سلطنت نوح بن منصور سامانی به پارسی کرده شد. ( دیباچه سندبادنامه ) .
آیه 24 سوره کهف. إِلَّا أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ ۚ وَاذْکُرْ رَبَّکَ إِذَا نَسِیتَ وَقُلْ عَسَیٰ أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَٰذَا رَشَدًا مگ ...
دادگاهی کردن: به دادگاه کشاندن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
دادگاه صحرایی: دادگاهی که به محض دستگیری متهم و بدون گذراندن مرحله های بازجویی و بازپرسی تشکیل و حکم دادگاه در همان جلسه صادر و بی درنگ اجرا می شود. ...
دادگاه بدوی: دادگاهی که در آن به چگونگی دعوا و صلاحیت دادگاه رسیدگی می شود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
دادگاه انکیزیسیون: دادگاهی که در کشورهای اروپایی اختری در سده های ۱۵ و ۱۷ میلادی از سوی کلیسای کاتولیک برای تفتیش عقاید مردم و تعقیب مخالفان مقام های ...
دادگاه استیناف: دادگاهی که عهده دار رسیدگی به تقاضای استیناف است. دادگاه تجدید نظر. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
دادگاه اداری: دادگاهی که در یک اداره برای رسیدگی به تخلف های اداری کارمندان تشکیل می شود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
همان آش در کاسه است ، همان آش است و همان کاسه ؛ هیچگونه بهبودی درامر نیست.
این آش و این نقاره ؛ با کار و عملی صعب مزدی اندک.
هرجا آش است کَل فرّاش است ؛ هرجا طعامی یا سودی هست او در آنجاست.
آش ویشیل ؛ بلهجه بعض ولایات آش بی ترشی.
آش یا ولی اﷲ ؛ فیرنی. و در بعض جاها بکلمه آش معنی پلاو ( پُلَو ) دهند.
آش ماش ؛ آشی که دانه آن ماش است.
آش میویز ؛ آشی که در آن مویز یعنی انگور خشک ریزند. مویزوا : بتعجیل آمد روان زاصفهان بسر آش میویز با ناردان. بسحاق اطعمه.