پیشنهادهای علی باقری (٣٧,٥٢٨)
در زحیر افکندن ( خود را ) ؛ در سختی و محنت انداختن. دچار رنج و ناراحتی ساختن : بر تو آسان کرد و خوش ، آن را بگیر خویشتن را در میفکن در زحیر. مولوی.
اندر زحیر داشتن ( کسی را ) ؛ او را دچار رنج و اضطراب کردن و در ناراحتی قرار دادن. ایجاد رنج و زحمت برای او کردن : چون کریمان یک درم نْدهند از روی کرم ...
اندر زحیر داشتن ( کسی را ) ؛ او را دچار رنج و اضطراب کردن و در ناراحتی قرار دادن. ایجاد رنج و زحمت برای او کردن : چون کریمان یک درم نْدهند از روی کرم ...
اندر زحیر داشتن ( کسی را ) ؛ او را دچار رنج و اضطراب کردن و در ناراحتی قرار دادن. ایجاد رنج و زحمت برای او کردن : چون کریمان یک درم نْدهند از روی کرم ...
پر از زحیر ؛ سخت اندوهگین و غمزده. دارای غم و رنج فراوان : کنون مادرت ماند بی تو اسیر پر از رنج و تیمار و درد و زحیر. مولوی.
در زحیر ؛ بیمار. دچار بیماری. رنجور : گفت پیری مر طبیبی را که من در زحیرم از دماغ خویشتن. ( مثنوی ) .
در زحیر ؛ اندوهناک. غمزده. مغموم. پر اندوه. غمگین : شاد باش ای دوستان از دولت تو شاد خوار دیر زی ای دشمنان از هیبت تو در زحیر. سوزنی. شیخ واقف بود ...
زحمة ولادة ؛ بمعنی زحمت زاییدنست و آن دردی است که بیرون می آید با آن بچه. ( از ترجمه قاموس ) . زحمة الولاده ، زجمه آن است. زحمة، زجمه و زکمة بیک معنی ...
بی زحمت ؛ درتعارفات متداول میان عامه گویند: بی زحمت اینکار رابرای من انجام دهید؛ یعنی �اگر زحمتی نیست � یا �از این زحمت معذرت میخواهم �. رجوع به زحمت ...
زحمت بی حاصل ؛ رنج بیهوده و بی ثمر. زحمت جانکاه. رنج فراوان و جان فرسا. || در فارسی بمعنی مرض مستعمل شده است. ( مؤید الفضلاء ) . بیماری تن. درد. آز ...
زجاج رومی ؛ نوعی زجاج ( شیشه ) است. ( از دزی ج 1 ص 581 ) .
زجاج صوری ؛ نوعی زجاج ( شیشه ) است. ( از دزی ج 1 ص 581 ) .
زجاج مصری ؛ نوعی از آبگینه مصنوعی است. رجوع به الجماهر بیرونی ص 227 شود.
زجاج حیری ؛ نوعی زجاج ( شیشه ) است. ( از دزی ج 1 ص 581 ) .
بساط زجاج ؛ فرشی از شیشه : چنان به عربده قلب عدو بهم شکند که شیربچه گشایند بر بساط زجاج. نظیری.
زبون چیزی ( کسی ) بودن ؛ مجازاً، مقهوراو بودن. در برابر آن بغایت کوچک و ناچیز بودن : زبون بود چنگال او [ طغرل ] را کلنگ شکاری که نخجیر او بد پلنگ. ف ...
زبون کسی بودن ؛ مطیع او بودن. ( از مجموعه مترادفات ) . سرسپرده و رام او بودن. کوچکی او کردن. خود را در برابر آن چیز یا آن کس ناچیز و خرد گرفتن : بهر ...
زبون گرفتن کسی را ؛ او را ببازیچه گرفتن. با زبان خوش او را در دست خود داشتن و به اراده خود گرداندن. او را مقهور اراده خویش ساختن : ای مر ترا گرفته بت ...
زبر الجبل ؛ برآمدگی در طرف بالای کوه. حید. ( تاج العروس ) . و رجوع به حید شود.
زبرآب ؛ پرده که بر روی آب را کد است. ( ناظم الاطباء ) .
زاویه متر ؛ زاویه ای است حادث میان دو محور دیده هرگاه فاصله میان نقطه نظر، منظور با محل ناظر یک متر باشد. ( معجم علمی انگلیسی ، عربی ) .
زاویه وجهیّه ؛ آن است که نشان انحدار جبهه است. ( معجم علمی انگلیسی ، عربی ) .
زاویه وحشی ؛ زاویه حادث در گوشه چشم.
زاویه قوس عانه . رجوع به زاویه عانه شود.
زاویه کشاله ؛ خارهای خاصره یکی در خارج است موسوم بزاویه کشاله و دیگری در داخل است موسوم بزاویه کفل. ( کالبدشناسی هنری ص 172 ) . و رجوع به حرقفه و زاو ...
زاویه کفل ؛ خار خاصره ای که در داخل قرار دارد ( مقابل زاویه کشاله ) . این خار نسبت بخار طرف مقابل فوق العاده نزدیک است. ( کالبدشناسی هنری ص 173 ) . و ...
زاویه عانه ؛ زاویه میان دو استخوان عانه. ( معجم علمی انگلیسی ، عربی ) .
زاویه عجز ؛ زاویه میان عجر و فقرات قطنی سفلی. ( معجم علمی انگلیسی ، عربی ) .
زاویه عقد عانی . رجوع به زاویه عانه و زاویه قوس عانه شود.
زاویه قلبی ، کبدی ؛ زاویه ای است حادث از تقابل حد افقی اصمیه کبد با حد عمودی اصمیه ٔقلب در مسافت پنجم طرف راست واقع در میان اضلاع. ( ازمعجم طبی انگلی ...
زاویه سرین ؛ برآمدگی حرقفی در ساختمان زاویه سرین شرکت میکند. ( کالبدشناسی هنری تألیف نعمةاﷲ کیهانی ص 172 ) . و رجوع به حرقفه شود.
زاویه ضلعی ؛ زاویه واقع میان دو ضلع کاذب متقابل نزدیک سینه. ( معجم طبی انگلیسی ، عربی ) .
زاویه حد فاصل ؛ زاویه ای است واقع در میان یک خط عمودی و شعاع نوری که ازوسط جسمی لطیف عبور کند بر جسمی سخت تر از آن می تابدو منکسر شود. ( معجم طبی انگ ...
زاویه حمل ؛ آن است که از تقابل دو محور زند و ساعد و در نقطه فرد ساعد حادث شود. ( معجم انگلیسی ، عربی ) .
زاویه خنجری ؛ زاویه حادث در دو طرف شکافی که بوسیله خنجر ایجاد میشود. ( معجم علمی انگلیسی ، عربی ) .
زاویه بصری ؛ زاویه واقع میان دو خطی که از نقطه ابصار در شبکیه چشم بطرف جسم مرئی امتداد دارد. ( معجم علمی انگلیسی ، عربی ) .
زاویه تکسیر ؛ زاویه واقع میان دو سطح شکننده نور در یک منشور. ( معجم علمی انگلیسی ، عربی )
زاویه چهره ؛ بر طبق طریقه کامپر هنرمند هلندی در قرن 18 عبارت است از زاویه تلاقی دو خط که یکی از خار بینی و مجرای گوش خارجی میگذرد و دیگری از دندانهای ...
زاویه انعکاس ؛ زاویه ٔحادث از انعکاس نور. ( از دائرة المعارف بستانی ) . || زاویه حاصل از بالا رفتن و فرود آمدن جسمی در فضا. ( از دائرة المعارف بستانی ...
زاویه انفتاح ؛ آن است که میان دو خطی که از بوره عدسه بسوی دو طرف قطر آن ممتد است حادث میشود. ( معجم طبی انگلیسی ، عربی ) .
زاویه انکسار ؛ زاویه ای است حادث از تقاطع شعاع منکسر با خط عمودی واقع بر سطح کاسر. ( معجم علمی انگلیسی ، عربی ) .
زاویه آکرمیه ؛ زاویه حادث میان نوک استخوان بازو و ترقوه. ( معجم طبی انگلیسی ، عربی )
زاویه آلفا ؛ زاویه حادث از تقاطع خط بصری و خط محور بصر. ( معجم طبی انگلیسی ، عربی ) .
زاویه ارتفاع . رجوع به زاویه نظر و شود.
سر به زانوی بی کسی نهادن ؛ متفکر و اندوهگین نشستن. سر به زانوی غم نهادن ، بحالت غم و اندوه. سر زانو قدم ساختن.
سر زانو صفا و مروه است ، سر زانو کم از صفا و مروه نیست ؛ کنایه از اهمیت حال مراقبه و سیر در خلوت عارفان است : چو دل کعبه کردی ، سر هر دو زانو کم از م ...
سر زانو قدم دل کردن ؛ بحال مراقبت رفتن. از سر زانو قدم ساختن : چون سر زانو قدم دل کند در دو جهان دست حمایل کند. نظامی.
زانوی کفتار به گفتن کلوخ بستن ؛ مثل است که چون کفتار را ببینند کلوخ گویندو او از ترس از رفتن بازماند. ( آنندراج ) : ز موذیان به دغا باید انتقام کشید ...
زنخ بر سر زانو نهادن ؛ سر به زانوی تفکر نهادن. زانوی غم در بغل گرفتن : چون گردنت افراخته وآن عاجز مسکین بنهاده ز اندوه زنخ بر سر زانوش. ناصرخسرو.
سر به زانو آوردن ؛ بحال مراقبه فرورفتن. سر زانو قدم دل کردن. از سر زانو قدم ساختن : چون سر بسر دو زانو آرم قرب دو سر کمان ببینم. خاقانی.