پیشنهاد‌های علی باقری (٣٥,٥٨٢)

بازدید
٢١,٠٦٥
پیشنهاد
٠

رو در خاک کشیدن . رجوع به رو در خاک نهفتن شود. رو در خاک نهفتن ؛ رو در خاک کشیدن. مردن. رجوع به روی در خاک نهفتن شود.

پیشنهاد
٠

رو به قبله داشتن ؛ صورت را متوجه سوی قبله کردن.

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

رو به قفا رفتن ؛ رو به پس کردن. رو بر قفا کردن. ( از آنندراج ) . به پشت سر متوجه شدن و رو به قهقرا داشتن. به قهقرا بازپس نگریستن.

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

روپنهان کردن ؛ خود را نشان ندادن. صورت خود رامخفی کردن و در حجاب کشیدن. قایم شدن.

پیشنهاد
٠

رو به آسمان کردن ؛ به حالت دعا یا نفرین و استغاثه به آسمان نگریستن.

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

رو به پس کردن ؛ بازپس نگریستن. رو به قفا کردن. ( آنندراج ) : وضع زمانه قابل دیدن دوبار نیست رو پس نکرد هرکه از این خاکدان گذشت. کلیم ( از آنندراج ) ...

پیشنهاد
٠

رو به چیزی انداختن ؛ متوجه چیزی شدن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

روبرگردان نبودن از ؛ ابا نداشتن از.

پیشنهاد
٠

رو برگردانیدن از ؛ پشت کردن بر. امتناع ورزیدن از.

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

روبراه شدن ؛ به بهبود و کمال نزدیکتر گشتن. کاملتر شدن. نیکو شدن. - || مطیع و سربراه شدن.

پیشنهاد
٠

رو برآوردن زخم و داغ ؛ به شدن زخم و داغ. ( آنندراج ) : روبرآورد زخم عشق و هنوز درد آن در جگر نمی گنجد. ثنائی ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

رو از رویش تافتن ؛ چهره سخت شاداب پیدا کردن. ( از یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

رو ازسنگ داشتن ؛ بیحیا بودن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

به روی کسی درماندن ؛ به احترام میل یا خواهش او کاری را انجام دادن. بدون میل و اراده باطنی برعایت حرمت و احتشام وی آرزویی را برآوردن.

پیشنهاد
٠

به روی کسی ، کسی را کشیدن ؛ بقصد تحقیر، فضایل و پیشرفتهای کسی را در پیش کسی بازگو کردن. ثروت و مکنت و سعادت کسی را روکش کردن بر کسی. به رخ کشیدن.

پیشنهاد
٠

به روی کسی ایستادن ؛ بی خجلتی ، کوچکی با بزرگی جدل کردن. با وی ستیزه کردن.

پیشنهاد
٠

به روی کسی خندیدن ؛ با خوشرویی و ملایمت ویرا گستاخ کردن.

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

به رو انداختن ؛ دچار رودربایستی کردن.

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

به رو درافتادن . رجوع به به روی افتادن و درافتادن ذیل روی شود.

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

رنگین سخن ؛ آنکه سخنان خوش آیند و شیرین بگوید. شیرین گفتار. خوش بیان. خوش لهجه : دهن تنگ تو هر جا که به گفتار آید لب رنگین سخنان غنچه تصویر شود. صائ ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

رنگین کلام ؛ آنکه سخنان فصیح و خوش عبارت تواند گفت. ( از آنندراج ) : صائب از رنگین کلامان ترک دعوی خوش نماست راستی در تیر چون خم در کمان زیبنده است. ...

پیشنهاد
٠

رنگین عذاران چمن ؛ کنایه از گلهای زیبا و شاداب و رنگارنگ چمن : رزق ما چون شبنم رنگین عذاران چمن با کمال قرب دندان بر جگر افشردن است. صائب ( از آنندر ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

- یک رِنگی ؛ آوازی که تابع یک مقام باشد مثل شهرآشوب. ( فرهنگ نظام ) .

پیشنهاد
٠

رنگ و آب بر روی کار افتادن ؛ رونق دادن. ( آنندراج ) .

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

رنگ بکار آوردن ؛ نیرنگ ساختن. مکر و حیله کردن : چو داند که تنگ اندرآمد نشیب بکار آورد رنگ و بند و فریب. فردوسی. سوی سیستان رفت باید کنون بکار آوری ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بی رنگ شدن ؛ بی رونق شدن : به خانه درآی ار جهان تنگ شد همه کار بی برگ و بی رنگ شد. فردوسی.

پیشنهاد
٠

رنگ و بوی دادن به کاری ؛ سر و صورت دادن به آن. به آیین و وضع صحیح بازآوردن آن کار : شد آیین گشسپ اندر آن راه جوی که آن رای را چون دهد رنگ و بوی. فرد ...

پیشنهاد
٠

رنگ و بوی دور شدن از کسی ؛ بی اعتبار شدن. رفتن حیثیت وآبروی از کسی : چو خاقان چین زینهاری شود از آن برتری سوی خواری شود شهنشاه شاید که بخشد بر اوی چو ...

پیشنهاد
٠

رنگ و بوی نماندن ؛ رونق و اعتباری نماندن. سعادت و خرمی و شکوه از جایی برفتن. رجوع به ترکیبات رنگ و بوی بشدن و رنگ و بوی پراکنده شدن شود : چو کهتر چنی ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بی رنگ و بوی ؛ بدون زینت و زیور. آشفته حال و ژولیده : از ایرانیان هرکه بد نامجوی پیاده برفتند بی رنگ و بوی . فردوسی.

پیشنهاد
٠

رنگ و بوی آمدن از چیزی کسی را ؛ نفع و فایده رسیدن. رجوع به رنگ ذیل معنی نفع و فایده شود : بهنگام پدرود کردنش گفت : که آزار داری ز من در نهفت اگر هست ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

رنگ و بوی بشدن ؛ بی رونق و اعتبار شدن. شکوه و عظمت را از دست دادن : بر رستم آمد یکی [ طوس ] چاره جوی که امروز از این کار شد رنگ و بوی. فردوسی.

پیشنهاد
٠

رنگ و بوی پراکنده شدن از جایی ؛ سعادت و خرمی و رونق از آن جای برفتن. رجوع به رنگ و بوی بشدن شود : از ایران پراکنده شد رنگ و بوی سراسر به ویرانی آورد ...

پیشنهاد
٠

بالای سیاهی رنگ نیست ؛ بدتر از این ممکن نیست. نظیر: غایت رنگهاست رنگ سیاه که سیه کی شود به دیگر رنگ. ناصرخسرو. برای نظایر و شواهد دیگر رجوع به امثا ...

پیشنهاد
٠

رنگ رخ ناپدید شدن ؛ رنگ باختن از خشم یا بیم. رجوع به رنگ باختن شود : سپهدار چین کآن سخنها شنید شد از خشم رنگ رخش ناپدید. فردوسی.

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

زرد شدن رنگ رخ ؛ از درد و اندوه و ترس چهره بیرنگ و دژم گشتن. رنگ چهره را از بیم و اندوه باختن : دل شاه کاوس پردرد شد نهان داشت رنگ رخش زرد شد. فردوس ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

رنگ انداختن ؛ در تداول عامه ، رنگ گرفتن. رجوع به رنگ گرفتن شود.

پیشنهاد
٠

رنگ از رخ هندو به آب بردن ؛ کنایه از کار محال کردن باشد : عشق از دل سعدی به ملامت بتوان برد گر رنگ توان برد به آب از رخ هندوی. سعدی.

پیشنهاد
٠

رنگ از روی بردن ؛ ترسانیدن. باعث بیم و هراس شدن : بدان خنده اندر بیفشرد چنگ ببردش رگ از دست و از روی رنگ. فردوسی.

پیشنهاد
٠

رنگ از روی بگشتن ؛ رنگ باختن. ترسیدن و رنگ چهره را از دست دادن. رجوع به از رنگ شدن و رنگ باختن شود : اسکدار رسید حلقه برافکنده و بر در زده ، استادم ب ...

پیشنهاد
٠

چهره بی رنگ داشتن کسی را ؛ به درد و اندوه گرفتار ساختن. ترسانیدن : تو با دشمنت رخ پرآژنگ دار بداندیش را چهره بی رنگ دار. فردوسی.

پیشنهاد
٠

رنگ از آسمان تراشیدن ؛ طلب محال کردن. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

رنگ از دیوار تراشیدن ؛ گستاخی و شوخی کردن و ظریفی و بیحیایی نمودن. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

از رنگ شدن ؛ از ترس رنگ چهره را باختن. ترسیدن. رجوع به رنگ باختن شود : دلاور نشد هیچگونه ز رنگ میان دلیران درآمد به جنگ. فردوسی.

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

طاوس رنگ ؛ به رنگ طاوس. آنچه هم رنگ پرهای طاوس باشد : ز پستان آن گاو طاوس رنگ برافروختی چون دلاور نهنگ. فردوسی.

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

- رنگارنگ کردن ؛ رنگ کردن به الوان گوناگون. بَرْقَشة. ( دهار ) . - رنگارنگ گردانیدن ؛ تلمیع. ( دهار ) .

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

دودرنگ ؛ آنکه یا آنچه برنگ دود باشد : بدو گفت کین دودرنگ دراز نشسته بر آن ابلق سرفراز. فردوسی.

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

حبری رنگ ؛ برنگ حبر : حسنک جبه ای داشت حبری رنگ با سیاه میزد. ( تاریخ بیهقی ) . - خوب رنگ ؛ خوش رنگ : ببردند آن چرمه خوب رنگ بنزدیک سهراب یل بی درن ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

دورنگ ؛ آنکه یا آنچه دارای دو رنگ است : چه گویم که این بچه دیو چیست پلنگ دورنگ است یا خود پری است. فردوسی.

پیشنهاد
٠

بیرنگ شدن رخ کسی ؛ رنگ پریده شدن. رنگ باختن. رنگ زرد شدن. افسرده گشتن. دگرگون شدن. تغییر کردن. رنگ باختن : رخ شاه بر گاه بیرنگ شد ز تیمار بیژن دلش تن ...