پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٢٢٨)
مغرب شمس ؛ کنایت از استتار حق تعالی است به تعینات خود و یا اسماء حق است به تعینات و اخفای روح به جسد. ( فرهنگ اصطلاحات عرفانی سیدجعفر سجادی ) .
نماز مغرب ؛ نماز چهارم که پس از فروشدن آفتاب می خوانند. ( ناظم الاطباء ) . اول نماز که پس از غروب آفتاب واجب است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
- اذان مغرب ؛ بانگ نماز که هنگام غروب آفتاب گویند.
صلوة مغرب ؛ صلوة عشاء اولی. نماز شام. و رجوع به ترکیب بعد شود.
اغضه اﷲ بمطر سغد مغد ؛ یعنی تر و تازه دارد خدای تعالی آن را به باران نرم. و مغد اتباع است. ( از اقرب الموارد ) .
مغتنم شمردن ؛ غنیمت شمردن. غنیمت پنداشتن : بی حاصلی نگر که شماریم مغتنم از عمر آنچه صرف خور و خواب می شود. صائب.
مغتنم دانستن ؛ قدر دانستن. هرچیز با قدر و بها را مغتنم پنداشتن. ( ناظم الاطباء ) .
مغتنم داشتن ؛ غنیمت دانستن. غنیمت شمردن : به انواع مبرتش مخصوص گرداند و حسن الحضور او را مغتنم دارد. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 272 ) . و رجوع به ت ...
مغتنم پنداشتن ؛ مغتنم دانستن. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ترکیب بعد شود.
سوء مغبه ؛ بدی عاقبت. بدفرجامی : آن جماعت را از وخامت عاقبت آن اقدام و سوء مغبه آن جسارت انتباهی پدید آید و از کرده پشیمانی روی نماید. ( المعجم چ دان ...
مغبون کردن ؛ فریب دادن و گول زدن. ( ناظم الاطباء ) .
- مغبون شدن ؛ فریب خوردن و فریفته شدن. ( ناظم الاطباء ) .
گوی مغبر ؛ کنایه از کره خاکی. کره زمین : خفته چه خبر دارد از چرخ و کواکب ما را ز چه رانده ست بر این گوی مغبر. ناصرخسرو
بر مغایظه کسی ؛ علی رغم او. با وجود خشم و ناخشنودی او : آن حدیث درازکشید و حشم لوهور و غازیان احمد را خواستند و او برمغایظه قاضی برفت با غازیان و قصد ...
مغایرت داشتن ؛ با یکدیگر اختلاف داشتن. مخالف یکدیگر بودن.
ضمیر مغایب ؛ ضمیری که مرجع آن ، شخص یا شی غایب باشد، مانند او، ایشان.
فعل مغایب ؛ فعلی است که فاعل آن شخص یا شی غایب باشد و آن شامل سوم شخص مفرد و سوم شخص جمع است ، مانند رفت ، رفتند. و رجوع به غایب و ضمیر غائب شود.
- در مغاک افتادن چشم ؛ گود افتادن چشم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
مغاک ظلمت ؛ کنایه از زمین است. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . - || کنایه از جسد و قالب آدمی هم هست و آن را مغاک ظلمت خاک هم می گویند. ( برها ...
مغاک ظلمت خاکی ؛ کنایه از زمین و کره خاکی : دل در مغاک ظلمت خاکی فسرده ماند رختش به تابخانه ٔبالا برآورم. خاقانی.
مغاک کردن ؛ امعاق. قعر. ( منتهی الارب ) . پست کردن. گود کردن. گودال کردن : وز ایوان ما تا به خورشید خاک برآورد و کرد آن بلندی مغاک. فردوسی.
مغاک هولناک ؛ غار. ( ناظم الاطباء ) . || چاه عمیق و ژرف. || دوزخ. ( ناظم الاطباء ) . || خندق. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : ز تیغش دو فرسنگ تا بوم ...
شخار ابیض ؛ به اصطلاح اهل صنعت ملح القلی است. ( فهرست مخزن الادویه ) .
گل شخ ؛ گل بی ریگ. طین حر. ( یادداشت مؤلف ) .
خود را شخ گرفتن ؛ خدنگ و راست به حرکت درآمدن از تکبر. سر و گردن و بدن کشیده و آخته داشتن از کبر : رطوبت از دل او برده است خشکی زهد وگرنه بهر چه زاهد ...
شحنه شب ؛ کنایه از عسس و شبگرد باشد. ( برهان ) . - || دزد و عیار. ( برهان ) . - || عاشق گرفتار. ( برهان ) : شحنه شب خون عسس ریخته بر شکرش پر مگس ...
- شحنه چهارم حصار ؛ کنایه از آفتاب است. ( از برهان ) . - || کنایه از عیسی ( ع ) است به اعتبار اینکه در آسمان چهارم میباشد. ( برهان ) .
شحنه چهارم کتاب ؛ اشاره به حضرت رسالت پناه ( ص ) است. ( از برهان ) . رجوع به شحنه چارم کتاب شود.
شحنه دریای عشق ؛ شحنه چهارم است که کنایه از حضرت محمد ( ص ) است. ( از برهان ) .
- شحنه چارم کتاب ؛ مخفف شحنه چهارم کتاب و اشاره است به حضرت محمد ( ص ) که نگهبان چهارمین کتاب آسمانی ، قرآن است. ( از حاشیه برهان چ معین ) : هادی مهد ...
شحنه چهارم ؛ کنایه از حضرت رسول محمد ( ص ) است. ( برهان ) .
شحنه پنجم حصار ؛ کنایه از کوکب مریخ است چه آسمان پنجم جای اوست. ( برهان ) : هیبت و رای ترا هست رهی و رهین خسرو چارم سریر شحنه پنجم حصار. خاقانی.
رنگ شجری ؛ سبزمایل به زردی است. ( فرهنگ نظام ) .
به مغافصه ؛ به ناگهان. ناگهانی : هرثمه برفت و علی را به مغافصه به مرو فروگرفت و هرچه داشت بستد. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 421 ) . بوقا از گوشه ای بیرون ...
به مغافصت ؛ بناگهان. ناگهان. غفلةً : مرده مردم خوار به مغافصت و مناهزت ناگاه در آن ولایت تازند. ( مرزبان نامه ) .
مغاص اللؤلؤ ؛ آنجای از دریا که برای صید مروارید فروشوند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) ( از اقرب الموارد ) .
مغاث هندی ؛ کلز. ( تحفه حکیم مؤمن ) ( برهان ذیل کلز ) . و رجوع به کلز شود.
مغ اندیشیدن ؛ ژرف نگریستن و فکر کردن عمیق. ( مقدمه التفهیم ص قف ) : اول پیری و سعادت یافتن از کشت و درود و کارهای آب و بخشیدنش به آلات و مغ اندیشیدن ...
به مغ سخن رسیدن ؛ به عمق آن پی بردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : عملقة؛ به مغ سخن رسیدن. تقعیب ، به مغ سخن رسیدن. ( منتهی الارب ) .
مغ اندر آمدن به کاری ؛ ژرف نگریستن در کارها. ( مقدمه التفهیم ص قف ) .
شبیه معین ؛ سطح چهارضلعی که اضلاع و زوایای متقابل آن برابرو زوایای آن غیرقائمه باشند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) ( از محیط المحیط ) . متوازی الاضلاع ...
نعم المعیل ؛ بهترین عائله دار. بهترین عیالمند : همچنین ازپشه گیری تا به فیل شد عیال اﷲ و حق نعم المعیل. مولوی.
ابنة معیر ؛ بلا و سختی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . ج ، بنات معیر. ( ناظم الاطباء ) .
معیت زمانی ؛ عبارت از بودن دو شی است موجود در زمان بدون وجود علاقه علیت میان آن دو یا بطور مطلق ، یعنی وجود دو امر است در یک زمان بطور مطلق. ( فرهنگ ...
المبدی المعید ؛ از صفات خدای بزرگ است زیرا او خلق را می آفریندو زنده می کند و سپس آنان را می میراند و آنگاه به قیامت بازمی گرداند. ( از ذیل اقرب المو ...
معیت ذاتیه ؛ عبارت از دو امری است که هیچ یک علت مستقل برای دیگری نباشد اعم از آنکه میان آنها احتیاجی باشد یا نه. میرسید شریف گوید: معیت ذاتیه عبارت ا ...
معیت بالطبع ؛ معیت ذاتی را دو فرد است یکی معیت بالطبعو دیگری معیت بالعلیة. معیت بالطبع عبارت از دو امری است که میان آن دو نیاز و احتیاجی نباشد. ( فره ...
معیت بالعلیة ؛ عبارت است از دو علت مستقل برای معلول واحد بالنوع یا دو معلول برای علت واحد مستقل. ( فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ) . و رجوع به ترکیب ...
- به معیت ؛ به صحابت. به همراهی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
شی معهود ؛ چیز شناخته شده که مسبوق به شناسایی وی باشند. ( ناظم الاطباء ) .