پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٩٠٥)
پیله کردن به کسی : [عامیانه، کنایه ] با مزاحمت اصرار و پافشاری کردن به کسی، پاپی کسی شدن.
پی نخود سیاه فرستادن کسی : [عامیانه، کنایه ] کسی را از سر خود باز کردن.
پیه چیزی را به تن مالیدن : [عامیانه، کنایه ] خود را برای چیزی آماده کردن.
پیه دل باز کردن : [عامیانه، کنایه ] تحمل کردن.
پیه گرگ مالیدن بر کسی : [عامیانه، کنایه ] کسی را از چشم دیگران انداختن.
کلمه ( مثوی ) اسم مکان از ماده ثوی یثوی ثوأ و به معنای محل اقامت با استقرار است ،
در مجمع البیان می گوید: کلمه ( بصیرة ) به معنای بینه و دلالتی است که به وسیله آن هر چیز آنطور که هست دیده شود، و کلمه ( بصائر ) جمع آن است . بعضی از ...
کلمه ( فرادا ) جمع ( فرد ) و به معنای هر چیزی است که از یک جهت منفصل و جدای از غیر خود باشد، و در مقابل آن ( زوج ) قرار دارد که به معنای چیزی است که ...
بی همه کس : [عامیانه، اصطلاح]بی پدر و مادر.
بی همه چیز: [عامیانه، اصطلاح] آدم بد جنس، نادرست، کسی که صفت خوبی ندارد.
بینی و بین الله : [عامیانه، اصطلاح]میان من و خدا، انصافا، الحق. ( ( بینی و بین الله خود آمیرزا محمود خان هم آدم کاری و سربشوی است. ) ) ( صادق چوبک ...
بی نماز شدن: [عامیانه، اصطلاح] گرفتار عادت ماهانه شدن، ( برای مسخره یا تحقیر به مردان نیز می گویند )
بیل را پارو کردن: [عامیانه، کنایه ] در کاری ناشیگری محض کردن.
بی می خمار بودن : [عامیانه، کنایه ] نخورده مست بودن، برای انجام کاری آمادگی بسیار داشتن.
بی گدار به آب زدن : [عامیانه، کنایه ] نسنجیده به کاری اقدام کردن، بی احتیاطی کردن.
بیلاخ بالا بردن: [عامیانه، اصطلاح] نشان دادن انگشت شست به هنگام ناباوری به معنی : آنچه که می گویی خیالی بیش نیست، فقط این انگشت به تو می رسد. مترادف ...
بیلاخ نشان دادن : [عامیانه، اصطلاح]حرف طرف را باور نکردن، شیشکی بستن.
بی کلاه ماندن سر: [عامیانه، کنایه ] بی نصیب ماندن، چیزی بدست نیاوردن.
بی فک و فامیل: [عامیانه، اصطلاح] بی کس و کار.
بی شیله پیله: [عامیانه، اصطلاح] بدون حقه بازی، صاف و ساده.
بی صاحاب مانده : [عامیانه، اصطلاح]صاحب مرده، وامانده.
بیشتر از کوپن حرف زدن : [عامیانه، کنایه ] سخنان بالاتر از حد و مقام خود گفتن، پا را از گلیم خود فراتر نهادن.
بی سایه سر شدن : [عامیانه، کنایه ] بی صاحب ماندن، بیوه شدن.
بی ریخت کردن: [عامیانه، کنایه ] کتک زدن ( در زبان داش مشدی ها ) .
بی دماغ : [عامیانه، اصطلاح]افسرده، اوقات تلخ، دمق.
بیرق کسی نخوابیدن : [عامیانه، کنایه ] همواره کامروا بودن، پایدار بودن دولت و شکوه.
بی در و پیکر : [عامیانه، اصطلاح]ولنگ و واز، بی حساب و کتاب، بی نظم و قاعده.
بی داریه ( دایره ) رقصیدن: [عامیانه، کنایه ] آمادگی و شوق بسیار برای کاری داشتن.
بید خورده: [عامیانه، اصطلاح] کهنه و فرسوده.
بی خیال بودن: [عامیانه، کنایه ] اهمیت ندادن، نگران نبودن.
بیدار خوابی : [عامیانه، اصطلاح]خواب سبک، بیدار شدن پیاپی.
بیخ ریش کسی ماندن: [عامیانه، اصطلاح] روی دست کسی ماندن. بیخ ریش کسی ماندن : خواستار نیافتن و همچنان نزد کسی ( = مردی ) باقی ماندن، سربار کسی بودن . ...
بیخ گیس ماندن: [عامیانه، کنایه ] نگا. بیخ ریش ماندن. بیخ گیس کسی ماندن : خواستار نیافتن و همچنان نزد کسی ( = زنی ) باقی ماندن ( مترادف :روی دست کسی ...
بیخ خِر کسی را چسبیدن: [عامیانه، کنایه ] کسی را مقصر شناختن.
بیخ ریش کسی بستن: [عامیانه، کنایه ] به زور دادن، تحمیل کردن.
بی چک و چانه : [عامیانه، اصطلاح]بی گفت و شنود، بی کم و کاست. بی چک و چانه : بدون چانه زدن ، بدون مقاومت ، بدون بحث و جدل .
بیخ پیدا کردن کار : [عامیانه، کنایه ] گره افتادن در کار، دشوار شدن کار.
بی تخم و ترکه: [عامیانه، کنایه ] بی فرزند، بی نسل.
بی بی قدومه : [عامیانه، اصطلاح]دختر بچه ای که ادای مادر بزرگ ها را در می آورد.
بی بخار بودن: [عامیانه، کنایه ] بی عرضه بودن، ناتوان بودن.
بی برو برگرد: [عامیانه، اصطلاح] بدون تردید، بی چون و چرا.
بی بخار : [عامیانه، اصطلاح] بی خاصیت، بی عرضه، ناتوان.
بی بته : [عامیانه، اصطلاح]بی اصل و نصب، بی پدر و مادر.
بیا و ببین : [عامیانه، اصطلاح]تماشایی، بسیار جالب، قابل توجه.
بی باعث و بانی : [عامیانه، اصطلاح]بی کس و کار، بی سرپرست.
بی امان: [عامیانه، اصطلاح] پیگیر، دائم، پیوسته
بی اختیار: [عامیانه، اصطلاح] بدون اراده و تصمیم .
بی اُرس و پرس: [عامیانه، اصطلاح] بی مقدمه.
بی اشتها : [عامیانه، اصطلاح]بی میل به غذا.
بیا برو : [عامیانه، اصطلاح]رفت و آمد بسیار، معاشرت فراوان.